کد خبر : 153360 تاریخ : ۱۳۹۶ سه شنبه ۱۷ بهمن - 19:04
زن باردار حسرتی را بر دل قاتل گذاشت که تا عمر دارد فراموش نکند حالا اگر «باران» به دنیا بیاید من چه پاسخی برایش دارم نمی دانم چه به او بگویم؟ و... حامد با شنیدن این جملات از زبان همسرش نگاهی به چهره غم آلود او کرد و گفت: طرف (طلافروش) کشته شده! حالا دیگر تو هم دنبال زندگی خودت برو...

نوآوران آنلاین

این ها آخرین جملاتی بود که سارق مسلح متهم به قتل Murder در خداحافظی با همسرش عنوان کرد و سپس به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت. او گفت: اهل بندرانزلی هستم و ۳۱ سال دارم. پس از آن که در رشته برق خودرو دیپلم گرفتم برای گذراندن خدمت سربازی به مشهد آمدم در این جا بود که توسط یکی از دوستانم با دختری آشنا شدم و مدتی بعد با او ازدواج کردم. سپس در شهرک شهید رجایی مشهد فروشگاه عرضه محصولات فرهنگی تأسیس کردم و به زندگی ادامه دادم با آن که اعتیاد هم نداشتم، اما به خاطر پول هایی که از مردم گرفته بودم و هر روز بر مبالغ آن افزوده می شد بدهکاری زیادی بالا آوردم تا حدی که وقتی به خودم آمدم حدود ۸۰ میلیون تومان بدهکار بودم.

روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که حدود یک ماه قبل علی (متهم دیگر پرونده) به مغازه ام آمد و من با پیش کشیدن موضوع بدهکاری هایم برای او درد دل کردم که نمی دانم با این همه بدهکاری چه کنم! آن روز علی پیشنهاد سرقت Stealing از طلافروشی را داد. او می گفت با اسلحه طلافروش را تهدید و طلاهایش را سرقت می کنیم. چون طلاها بیمه هستند طلافروش هم خسارت خود را از بیمه می گیرد و بدین ترتیب ما هم پول دار می شویم. من هم پیشنهاد او را قبول کردم و با یکدیگر برای شناسایی مغازه های طلافروشی به راه افتادیم.

قصد داشتیم طلافروشی را برای دستبرد انتخاب کنیم که هم راه های گریز زیادی داشته باشد و هم در مکان خلوتی واقع شده باشد. البته قبل از آن ابتدا یک اسلحه کلت خریدیم، اما بعد متوجه شدیم که این سلاح گازی است و کاربرد چندانی برای اجرای نقشه ما ندارد. این گونه بود که به فکر خرید سلاح دیگری افتادیم و این بار اسلحه وینچستر از فرد دیگری در مشهد خریداری کردیم.

از سوی دیگر هم طلافروشی ابتدای خیابان مفتح ۴ نظر ما را به خود جلب کرده بود چرا که وقتی به بهانه خرید طلا وارد مغازه اش شدیم او تنها بود و فروشنده دیگری در مغازه حضور نداشت. همچنین ویترین مغازه از کف خیابان بالاتر بود و داخل آن به راحتی دیده نمی شد. مدتی در آن اطراف پرسه زدیم تا از نبود نیروهای انتظامی هم مطمئن شویم. وقتی همه شرایط را مناسب دیدیم روز بعد تصمیم به سرقت گرفتیم. حتی شیشه های نوشابه را هم داخل خودرو گذاشتیم تا اگر کسی با خودرو قصد تعقیب ما را داشت شیشه ها را به وسط خیابان پرت کنیم تا آن ها از تعقیب ما منصرف شوند و یا خودروهایشان پنچر شود. اما هنگام سرقت طلا اورا به قتل رساندیم ولی ای کاش...