کد خبر : 166703 تاریخ : ۱۳۹۶ سه شنبه ۲۲ اسفند - 13:26
قاتلان چهارشنبه سوری! هنوز کابوس های وحشتناک زندان رهایم نمی کند باورم نمی شود که از پای چوبه دار به زندگی بازگشته ام اما دیگر هیچ وقت در چهارشنبه های آخر سال از خانه بیرون نمی آیم و دور رفیق بازی را هم خط می کشم چرا که ...

نوآوران آنلاین- هنوز کابوس های وحشتناک زندان رهایم نمی کند باورم نمی شود که از پای چوبه دار به زندگی بازگشته ام اما دیگر هیچ وقت در چهارشنبه های آخر سال از خانه بیرون نمی آیم و دور رفیق بازی را هم خط می کشم چرا که ... 
این ها بخشی از اظهارات«سجاد» جوان 21ساله ای است که چهارشنبه آخرسال 1393 با پرتاب نارنجک دست ساز سرباز نیروی انتظامی را هنگام انجام وظیفه به شهادت رساند. او که حدود شش ماه قبل و با گذشت ایثارگرانه خانواده شهید مجید فخرایی از قصاص نفس نجات یافت در گفت و گویی با خراسان از آن حادثه تلخ و سختی های دوران زندان سخن گفت: آن چه می خوانید ماحصل این گفت و گوست.

تا کلاس چندم درس خوانده ای؟ 
اول راهنمایی بودم که ترک تحصیل کردم.

چرا؟ 
به کارهای فنی بیشتر از درس علاقه داشتم.

یعنی بعد از ترک تحصیل وارد بازار کار شدی؟ 
بله در یک تعمیرگاه مکانیکی شاگردی کردم که درآمدی هم برای خانواده ام داشته باشد.

مگر پدرت کار نمی کرد؟
نه! حدود 10 ساله بودم که مادرم طلاق گرفت و در بیرون از منزل برای تامین مخارج زندگی ما تلاش می کرد. من هم نزد مادرم ماندم واین گونه به مخارج زندگی کمک می‌کردم. چرا که مادرم حضانت من و برادر دیگرم را به عهده داشت. 

دلیل جدایی پدر و مادرت چه بود؟
پدرم فردی معتاد و بی مسئولیت بود که بیشتر اوقات هم به خانه نمی آمد و به همین دلیل مدام با مادرم درگیر بود.

رفیق بازی هایت از کجا شروع شد؟
از زمانی که مادرم مجبور شد محل زندگی مان را تغییر دهد. آن زمان در خیابان عامل مشهد ساکن بودیم بعد به بولوار عدل خمینی نقل مکان کردیم به همین دلیل من هم شغل مکانیکی را رها کردم و در یک کارواش مشغول کار شدم. از آن زمان به بعد بیشتر اوقاتم را بادوستانم می‌گذراندم و می‌خواستم مثل آن ها خودنمایی کنم.

الان هم رفیق بازی می کنی؟
به هیچ وجه؛ دور رفیق و رفیق بازی را خط کشیدم فقط به کار و زندگی ام فکر می کنم.

چهارشنبه آخرسال هم بیرون می روی؟
اصلا چهارشنبه های آخر سال خودم را زندانی می کنم به همه هم سن و سالان خودم هم می گویم فکر نکنید این اتفاقات فقط برای دیگران رخ می دهد. خدای ناکرده اگر حادثه ای رخ بدهد دیگر پشیمانی هیچ سودی ندارد.

ازآن شب چهارشنبه سوری بگو؟
آن شب به منزل یکی از دوستانمان رفتیم چند نارنجک درست کرده بودیم یکی از آن ها گفت برویم حال ماموران را بگیریم. وقتی به خیابان مجد رسیدیم من هم نارنجک هایم را پرت کردم آن روز خودنمایی سراسر وجودم را فراگرفته بود. دوستانم نیز هندوانه زیر بغلم می دادند اما وقتی این حادثه تلخ رخ داد و سرباز شهید شد همه پایشان را کنار کشیدند و من ماندم و خودم.

دراین روزهای تلخ چه کسی بیشتر به تو کمک می کرد؟
باز هم فقط مادرم در کنارم ماند و همه تلاشش را برای آزادی من به کار برد.

وقتی شنیدی به اعدام محکوم شده ای چه حالی داشتی؟
قابل توصیف نیست می ترسیدم و می لرزیدم. 

 
شما فکر کنید که هر شب وقتی می خوابید نمی دانید آیا فردا صبح نام شما را برای اجرای حکم اعدام صدا می زنند یا نه؟
در زندان کابوس هم می دیدی؟
خیلی زیاد معمولا تا پاسی از بامداد بیدار بودم چند بارهم خواب دیدم که مرا پای چوبه دار بردند و در حالی که پابند و دستبندهای آهنین بر دستانم قفل شده بود به من می‌گفتند آخرین وصیتت را بگو!

دوران زندان سخت بود؟
حدود سه سال زندانی من در واقع دو دوره داشت. ابتدا باورم نمی شد که چه اشتباه بزرگی کرده ام. امیدوار بودم و خودم را دلداری می دادم که درست می شود اما وقتی حکم قصاص نفس صادر شد دیگر هر لحظه آن برایم هزار سال می گذشت حتی الان هم که با بزرگواری و گذشت خانواده شهید مجید فخرایی زندگی دوباره یافته ام بازهم از یادآوری آن روزها لرزه بر اندامم می افتد. به ویژه وقتی نام چهارشنبه سوری را می شنوم از شدت وحشت پاهایم دیگر قدرت ایستادن را از دست می دهند!

از شنیدن کلمه طناب دار چه حسی داری؟
شاید این کلمه برای خیلی از جوان هایی که امروز نارنجک یا ترقه به دست می گیرند و می خواهند خودنمایی های ما را تکرار کنند کلمه ای ساده باشد اما برای من که با این کلمه زندگی کرده ام جز «صدای مرگ» معنایی ندارد شاید تا دیگران این روزها را نبینند و با تمام وجود لمس نکنند حرف مرانفهمند و ندانند که وقتی از بلندگوی زندان نامت را می‌شنوی چه حالی به تو دست می دهد!

فکر می کنی چرا برخی ها از مراسم سنتی عبور کرده اند؟
فقط به خاطر تبلیغات منفی است که آداب و رسوم قدیمی را به صحنه جنگ تبدیل کرده ایم. از سوی دیگر هم، کله ها در این سن وسال باد دارد و خیلی ها مانند من عقده خودنمایی دارند.

به خانواده شهید فخرایی چه می گویی؟
واژه ها برای ایثار و گذشت آنان ناقص اند فقط می توانم بگویم از این که عمری دوباره به من بخشیده اند سپاس گزارم و امیدوارم خداوند اجر آنان را بدهد من با اشتباه جوانی فرزند عزیزشان را از آن ها گرفتم و...

به جوان هایی که در این چهارشنبه آخرسال می خواهند ترقه بازی کنند چه می گویی؟
نصیحت فایده ای ندارد چون همه فکر می کنند این اتفاقات برای دیگران رخ می دهد اما بدانند من آیینه عبرت هستم که از یک قدمی چوبه دار بازگشتم رفیق و رفیق بازی را کنار بگذارند و به همراه خانواده هایشان بیرون بروند. فکر نکنند که اگر ترقه بازی نکنند ترسو هستند. احساس می‌کنم امسال وضعیت بیشتر کنترل شود اما شما را به خدا از سرنوشت من درس بگیرید تا حداقل روزهای زیبای جوانی را پشت میله های زندان نگذرانید.

در پایان به مادرت چه می گویی؟
انسان تا روزی که گرفتار سختی ها و مشقت نشود هنوز نمی تواند ذره ای از محبت ها و چشمان گریان مادر را حس کند اما من در آن روزهای سخت فهمیدم که باید چشمانم را زیر پای مادرم بگذارم تا چشمان او را اشک بار نبینم.

گفت و گو با قاتلی دیگر
بنابر گزارش خراسان، «کسری» جوان 21 ساله دیگری است که او نیز در چهارشنبه سوری سال 1393 مرد مغازه داری را با نارنجک دست ساز به قتل رساند که در این حادثه انگشت شست خودش نیز قطع شد. او که قبل از وقوع این حادثه به صورت نیمه حرفه ای در رشته بوکس فعالیت داشت و به تحصیلاتش ادامه می داد اکنون زیر حکم قصاص نفس لحظه شماری می کند شاید خانواده مرد قصاب به جوانی اش رحم کنند و زندگی دوباره ای به او ببخشند. آن چه می خوانید گفت و گوی کوتاهی با کسری است.

درچه رشته ای تحصیل کرده ای؟
دیپلم کامپیوتر دارم و قصد داشتم به دانشگاه بروم که این حادثه سرنوشتم را عوض کرد و همه چیز نابود شد.

حادثه آن شب چگونه رخ داد؟
من و دوستم امیر از چهار سال قبل آشنا شدیم و رفت و آمد داشتیم. آن شب نحس به خاطر مشکلی که پیش آمد با پدرم درگیر شدم او هم مرا از خانه بیرون کرد. من هم به منزل دوستم امیر رفتم او مقداری نارنجک تهیه کرده بود اگر چه من علاقه ای به بیرون رفتن در چهارشنبه سوری نداشتم اما آن شب با او همراه شدم وقتی به خیابان صیاد شیرازی رسیدیم امیر چند نارنجک پرت کرد که با اعتراض مرد مغازه دار روبه رو شد. امیر یک نارنجک را دست من گذاشت و به خاطر غرورش با آن مرحوم که قصاب بود به مشاجره و درگیری پرداخت که متاسفانه من هم وارد این درگیری شدم و با انفجار نارنجکی که دست من بود مرد مغازه دار به قتل رسید و انگشت شستم نیز قطع شد.

بعد چه اتفاقی افتاد؟
ماموران مرا دستگیر کردند و 73 روز با پابند و دستبند در بیمارستان امدادی بستری شدم. در واقع همه چیز مثل یک کابوس وحشتناک بود.

ریشه این اتفاق را درچه می بینی؟
دو موضوع باعث این حادثه تلخ شد اگر آن شب پدرم که بزرگ تر بود مرا درک می کرد و از خانه بیرون نمی انداخت شاید امروز من پای چوبه دار نبودم موضوع دیگر هم این رفاقت های الکی است به نظرم خانواده ها باید کنترل بیشتری روی فرزندانشان داشته باشند چرا که هم اکنون احساس می کنم کانون خانواده ها خیلی سرد شده است. اگر فرزند مهر ومحبت را در خانه نبیند آن را در خیابان جست و جو می کند.

به جوانانی که مانند تو امسال می خواهند ترقه بازی کنند چه می گویی؟
واقعا ارزش این سختی ها را ندارد که هر روز فکر کنی فردا اعدام می شوی بزرگ ترها باید تلاش کنند تا آداب و رسوم چهارشنبه سوری به گذشته ها برگردد.

مسئولان هم نگذارند لوازم ساخت نارنجک به همین راحتی در دسترس جوانان قرار بگیرد. جوانان هم فکر نکنند با سینه سپر کردن و خودنمایی در برابر دیگران به آن ها بارک ا... می گویند. اصلا چهارشنبه سوری را فراموش کنند و در خانه هایشان بمانند به خدا این ترقه بازی ها ارزش این همه سختی و تلخی را ندارد. بدبختی ما را ببینند و به چشمان نگران پدر و مادرشان رحم کنند.