کد خبر : 167376 تاریخ : ۱۳۹۷ جمعه ۱۷ فروردين - 19:04
وقتی دوتا از همکاران شوهرم عاشقش شدند دیگر نتوانستم تحمل کنم و... خیر سرم با پسر تحصیلکرده‌ای ازدواج کردم، می‌خواستم زندگی خوبی تشکیل بدهم اما او کودکی بیش نبود.

نوآوران آنلاین-

شهاب بی‌اراده و دهن‌بین بود. گاهی مثل بچه‌ها قهر می‌کرد و هر موقع جر‌و‌بحثمان می‌شد، گریه می‌کرد و خودش را می‌ز‌د و گاهی هم با قهر به خانه مادرش می‌رفت.

حمایت‌های مادرش دیگر حالم را به هم می‌ز‌د، او اقتدار و صلابت مردانه نداشت، یک روز آن‌قدر خوب می‌شد که از سوراخ سوزن می‌گذشت و گاهی چنان جوگیر می‌شد که نمی‌توانست از در دروازه عبور کند. از چندی قبل وانمود می‌کرد دو همکارش که خانم هستند، به او اظهار عشق می‌کنند و...

او توی چشمانم خیره شد و گفت که 2 همکارش به او گفته اند که عاشقش هستند.

می‌خواست با این حرف‌هایش جلب توجه کند، دیگر نمی‌توانستم این وضعیت را تحمل کنم. بچه را برداشتم و قهر کردم. چند روزی خانه پدرم بودم و شهاب به این در و آن در می‌زد که برگردم. با پادرمیانی پدرم به خانه برگشتم، می‌گفت دار و ندارم را به نامت می‌زنم و از این حرف‌های صد من یک غاز؛ او خودرو و خانه را به نام من انتقال سند داد، اما هنوز دو ماه نگذشته بود که پشیمان شد. گفتم با اصرار خودت این کار را کرده‌ای و حالا....؟

اما فایده‌ای نداشت. فکر احمقانه‌ای به سرم زد، همان بلایی را سرش آوردم که با آن عذابم می‌داد، گفتم دوستش ندارم و به مرد دیگری علاقه‌مندم، او با شنیدن این حرف شکست و خرد شد. فکر نمی‌کردم چنین حماقتی بکند. می‌خواست به زندگی خودش پایان بدهد که شانس آوردیم. امروز به دادگاه خانواده آمدم تا از این شوهر عجیب جدا شوم.