کد خبر : 172142 تاریخ : ۱۳۹۷ جمعه ۲۶ مرداد - 10:06
زن حیله گر به شوهرش تریاک می داد و درخواست های عجیب می کرد ! مرد خسته از دست انداز های مختلف زمانه که چوب ندانم کاری و البته فریب همسرش را خورده است، می گوید: همه چیز از کینه شتری خانواده همسرم شروع شد و ادامه این ماجرا زندگی ام را به پرتگاه کشاند.

نوآوران آنلاین-ماجرا از این قرار بود که برادرم قبل از ازدواجم با عمه همسرم ازدواج کرد، اما به دلایلی بعد از مدتی به زندگی مشترک شان پایان دادند و از هم جدا شدند و همین موضوع مانند خنجری بر سینه خانواده همسرم فرود آمده بود و آن ها منتظر فرصتی بودند تا تلافی کنند و از بد روزگار قرعه به نام من افتاد.

مرد بی خبر از همه جا که صد دل عاشق همسرش شده بود به خواستگاری او (برادرزاده همسر سابق برادرش) می رود و خیلی زود جواب و زندگی مشترک شان شکل می گیرد.

او می گوید: بعد از ازدواج خیلی تلاش کردم که یک زندگی ایده آل برای همسرم بسازم و همین کار را هم کردم. صبح تا پاسی از شب با موتور سه چرخی که داشتم بار حمل می کردم و از این بابت پول خوبی به دست می آوردم.

روزگار بر وفق مرادم بود و خانه و آن چه که نیاز یک خانواده بود برای همسر و سه فرزندم فراهم کردم. زمانی که مرد خانواده سخت در پی تامین مخارج زندگی بود، زن در مقابل با تحریک خانواده اش در تدارک یک نقشه حساب شده برای ساقط کردن زندگی همسرش و صد البته خودش بود و با تیشه آرام آرام به ریشه زندگی شان می زد.

مرد فریب خورده که هر از گاهی آهی از ته دل می کشد، تعریف می کند: زمانی که خسته از سر کار به خانه برمی گشتم همسرم بسته تریاک را روی طاقچه مقابلم می گذاشت و از من می خواست برای رفع خستگی از آن استفاده کنم.

تقریبا کار هر روز زنم همین بود و در نقش شیطان نمایان می شد و با لحنی به ظاهر دل سوزانه از من می خواست آن را مصرف کنم تا از غم و غصه فارغ شوم. مرد خوش خیال که فکر می کرد همسرش از سر عشق و علاقه زیاد چنین بساطی را هر روز برایش فراهم می کند مو به مو دستورات شریک زندگی اش را انجام می داد تا این که بالاخره در دام اعتیاد گرفتار می شود و کم کم پازل رویای همسر و خانواده اش را تکمیل می کند.

او می گوید: وقتی در دام اعتیاد اسیر شدم، رفته رفته هیبت ام را از دست دادم و در سراشیبی افتادم. همسرم بعد از اعتیادم سوار بر اسب زین کرده کینه اش شد و مدام با چرب زبانی از من تعریف می کرد و از صحبت های زن های همسایه که از من تعریف می کردند می گفت. نقشه های همسرم حساب شده بود و هر بار که مواد مصرف می کردم خواسته هایش را از من طلب می کرد، اول حسابم را خالی کرد و روزی اصل ماجرا را وسط کشید.

روزی حین مصرف مواد که از خود بی خود شده بودم همسرم شروع به تعریف و تمجید من از زبان زن های همسایه کرد و یک کاغذ جلوی من گذاشت و درخواست کرد خانه را به نامش کنم. وقتی از همسرم پرسیدم که چه باید در کاغذ بنویسم با لحنی مهربان به من گفت: خانه را به اسم او قولنامه کنم تا سری در سر ها بین فامیل و همسایه ها در بیاورد.

مرد لاغر اندام که تریاک شیره جانش را کشیده بود، بدون مقاومت دست به قلم می برد و دارایی اش را به نام همسرش می زند، اما نمی داند با این کارش در واقع مهر پایان بر زندگی مشترکش می زند. مرد فریب خورده ادامه می دهد: بعد از قولنامه کردن خانه به نام همسرم او روی دیگرش را نشان داد.

همسرم بلافاصله بعد از این ماجرا به دادگاه رفت و از من شکایت کرد که خانه اش را می خواهد، من هم که به خاطر اعتیاد ذلیل و بی رمق شده بودم کلید خانه را تقدیم او کردم و آواره کوچه و خیابان شدم. تنها دارایی ام یک موتور سه چرخ بود که برایم از این دنیای بی رحم باقی مانده بود. به ناچار روز ها با آن بارکشی می کردم و شب ها پشت همان می خوابیدم. در واقع خانه به دوش شده بودم و هر کنج، پستو و گوشه تاریک شهر برایم حکم خانه را داشت و شب در آن جا پناه می گرفتم.

بعد از آوارگی، خانواده و فامیل مانند همسرم پشت به من کردند و من را از خودشان راندند. مرد از همه جا رانده شده نزدیک به دو سال در سرما و گرما پشت موتور سه چرخش روزگار را سر می کند و به نوعی تاوان ندانم کاری گذشته و البته کینه خانواده همسرش را پس می دهد.

البته همسرش که خانه را از چنگ وی در آورده بود آن را می فروشد و بعد از مدتی پول باد آورده به او وفا نمی کند و او مثل شوهرش با سه بچه قد و نیم قد آواره کوچه ها و خرابه ها می شود و در آن ها پناه می گیرد تا به نوعی چوب حیله گری اش را خورده باشد.

مرد تنها و بی یاور درباره گذشته خود می گوید: این قصه غم انگیز و بی خانمانی من مدت زیادی طول کشید تا این که پیغامی از سوی همسرم به واسطه برادرم به من رسید. او به برادرم گفته بود منتظر روزی است که من را داخل جوی آب ببیند و برای زندگی رقت انگیز من فریاد شادی سر دهد. همین حرف چنان من را تکان داد که گویی زلزله ای رخ داد.

برای همین تصمیم گرفتم به کمپ ترک اعتیاد بیایم تا از شر مواد افیونی خلاص شوم. الان پاک شده ام، اما بی جا و مکان هستم و به ناچار همچنان در کمپ باید سر کنم تا شاید نور امیدی در دل کسی بتابد و با کمک او بتوانم دوباره یک موتور سه چرخ برای خودم فراهم کنم و دستم جلوی کسی دراز نباشد.