ملت ما به سمت مصرفگرایی پیش رفته است و این روند در هنر و به خصوص ادبیات ما نیز رخنه کرده است. ت
ملت ما به سمت مصرفگرایی پیش رفته است و این روند در هنر و به خصوص ادبیات ما نیز رخنه کرده است. تقریبا موافق حرف آقای شفیعیکدکنی در حوزه شعر و ادبیات داستانی هستم که میگوید ما تحت تاثیر ادبیات ترجمه هستیم و همین امر باعث شده نتوانیم در راه رسیدن به ادبیاتی ملی و بومی موفق عمل کنیم. البته وجه خوشبینانه این امر را میتوان در سینما پیدا کرد. به عنوان مثال مرحوم عباس کیارستمی را به آن چه نگاه مستقل، جهانشمول و در عین حال ایرانی نام گذاشتهاند نزدیک میبینم و باید گفت این روند در سینما -برعکس ادبیات- اتفاق افتاده است و ایبسا به همین دلیل است که غرب آن را تحویل میگیرد. به اعتقاد من غرب این گونه هم نیست که فیلم یا شخصی را تنها به دلایل سیاسی یا تبلیغاتی بزرگ کنند بلکه باید گفت بیمایه فطیر است و باید چیزی در آن اثر وجود داشته باشد تا بزرگ شود. همانطور که غرب بدون دلیل کوروساوا را تحویل نگرفته است و در ایران کیارستمی یک چیزی در نگاه و اندیشهاش وجود دارد که آنها را وادار به تحسین کرده است. اما از این سو در حوزه رمان و شعر این رویکرد را نداریم و این عموما به دلیل آن است که ادبیاتی تحت تاثیر ترجمه داریم. یکی دیگر از دلایل مهم در این ناکامی این است که با ادبیات گذشته خودمان و با اندیشههایی که امروزه ادبیات ما را با آن میشناسند، بیگانه هستیم. به عنوان مثال شما در غرب وقتی آثار هرمان هسه را میخوانید، درخواهید یافت که او عرفان مسیحی را به نگاهی مدرن تبدیل کرده است؛ کاری که ما با وجود داشتن گنجینههای فراوانی که در دسترس است، نتوانستهایم به انجامش برسانیم. البته باید بگویم بخشی از پیامهای ادبیات کهن ما دارای ضرورت برای بهرهبرداری نیستند و از مصرف آنها گذشته است و باید پذیرفت که آنها متعلق به تاریخند و تفکراتی کهنه محسوب میشوند. «به کوی عشق منه بیدلیل راه قدم/ که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد» این را حافظ میگوید اما باید گفت که این اکنون کاربردی ندارد. به این معنا که من باید مرادی داشته باشم و دنبال او بروم و غلام حلقهبهگوش او باشم. چیزی است که خیلی متناسب با جهان امروز نیست و چیزی است که تنها به درد خانقاه و دراویش میخورد ولاغیر. بنابراین برای اینکه بتوانیم استفاده صحیح را از این گنجینهها ببریم، ابتدا باید ببینیم که کدام یک از این آثار در خود پیامهایی برای بشریت دارند و در عین حال متناسب با نیاز روز جامعه و جهان باشد. برای این کار هم تنها یک راه وجود دارد و آن، این است که بتوانیم جسارت آن را داشته باشیم تا ادبیات کلاسیک خودمان را نقد کنیم و روح مقدس را در این آثار و غولهای ادبی خودمان تقدسزدایی کنیم؛ از فردوسی بزرگ گرفته تا حافظ، سعدی، مولانا و… این را من میگویم که متخصص شاهنامه هستم و کارم شاهنامهخوانی است و شاهنامه را اثری بزرگ میدانم اما شاهنامه که از ابتدا تا آخر بدون افت و ضعف نیست. در این اثر هم تفکرات عقبافتاده به چشم میخورد اما بخشی از آن هم وجود دارد که بسیار شگفتانگیز و متناسب با احوال روز است و این همان متریالی است که برای تبدیل کردن به بازنویسی و بازنگری متناسب با نیاز روز جامعه لازم است. به اعتقاد من این کار من شاعر نیست که این آثار را نقد کنم بلکه کار ادیبان و متخصصان امر است که با جسارت و البته کاوشگرانه و درست آثار کلاسیک را از تیغ نقد بگذرانند و سره را از ناسره آن جدا کنند تا بعد بتواند دستمایهای برای اهالی ادبیات برای بازنویسی و تولید نگاه تازه در آثار جدید باشد؛ کاری که تاکنون متاسفانه رخ نداده است و آن هم به دلیل روح مقدسی است که به این بزرگان بخشیدهایم و راه عبور را بر ما بسته است. حافظ میشود لسانالغیب، سعدی میشود شیخ عجل، فردوسی میشود حکیم ابوالقاسم و… و باید گفت اینگونه نمیشود سراغ این ادبیات رفت و از درون آن چیز ارزشمندی بیرون کشید.