اجتماعی 22 دی 1403 - 6 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 0 دقیقه
کپی شد!
0
تذکرة المقامات:

ذکر مولانا محمد رضا عارف

زاده یزد بود و مبدع جذب توریست برای بازدید از معادن در مناظرات انتخاباتی سال 1392 و وفاق ملی را شعار، تا بود خویشتن بر سرِ کار!

محمد رضا عارف

علی زراندوز

آن آشنا به لطایف و ظرائف، آن گیرنده دکتری در رشته برق و مخابرات از دانشگاه “استنفورد” و صاحب چندین مصحف، آن عضویت در “مجمع تشخیص مصلحت نظام” او را از وظائف، آن در ینگه دنیا مشغول بوده به تحصیل و کسب معارف، آن بر سرپرستی “وزارت پست، تلگراف و تلفن” و معاون اولی در دوره “سید محمد خاتمی” بوده مشرف، آن از برای عبور از فیلتر شورای نگهبان نبوده خائف، آن بر کرسی مجلس دهم تکیه زده به شیوه متعارف، آن در “وزارت فرهنگ و آموزش عالی” مدتی بوده معتکف، آن نامش با کرسی ریاست “دانشگاه تهران” مترادف، آن “سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی” را کاشف، آن در “بنیاد امید ایرانیان” عاکف، آن تدریس در دانشگاه های “صنعتی اصفهان” و “صنعتی شریف” را مصادف، آن معروف به سکوت از سن پترزبورگ تا طائف، آن تاریخچه اصلاح طلبی را در سینه داشته همچون دایرة‌المعارف، آن سیاستمدار منعطف، دکتر “محمد رضا عارف”.
زاده یزد بود و مبدع جذب توریست برای بازدید از معادن در مناظرات انتخاباتی سال 1392 و وفاق ملی را شعار، تا بود خویشتن بر سرِ کار!
ابتدای کار وی چنان بود که در جوانی، نبوغ ذاتی اش در علم ریاضی بود. پس بقّالی او را به شاگردی گرفت که حساب و کتاب های نسیه و دفتری اش را داشته باشد. این بقّال را دِرَمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط. هر روز مُطالبت کردی و سخنان با خشونت گفتی. اصحاب از تَعَنُّتِ وی خسته‌ خاطر همی‌ بودند و از تحمّل چاره نبود. پس “عارفِ” جوان در آن میان (جمله صوفیان را) گفت: «نفْسْ را وعده دادن به طعام آسان‌تر است که بقّال را به دِرَم!»،
«ترکِ احسانِ خواجه اولی‌ٰتر / کاحتمالِ جفایِ بَوّابان
به تمنّای گوشت، مردن بِهْ / که تقاضایِ زشتِ قصّابان».
پس چون کلام به این جا رسید، یکی از صوفیان او را دامن گرفت که: «تو در آینده به پست و مقامی دولتی همی رسی بس رفیع، پس چون چنین شد، بیا و قرض ما را به این بقّال ادا کن!» پس “عارفِ” جوان قبول همی کرد و چون ایام گذشت و او را به پست و مقام های دولتی دست رسید، قولِ خویش از یاد نبرد و برفت و قرض صوفیان بر بقّال ادا کرد و از صوفی ای که دست در دامان وی شده بود، همی پرسید: «از کجا دانستی که ما را روزی کار به تکیه بر کرسی مقامات دولتی همی رسد؟». صوفی بگفت: «از آن جا که ما را گفتی: «نفْسْ را وعده دادن به طعام آسان‌تر است تا خوردنِ طعام! و جز مسئولانِ دولتی که را می شناسی که شکمِ رعیت را به جای نان، با وعده نان سیر همی کند؟».
او را جملات عالی و پر از معانی بسیار است. و گفت: «مردم ناامید شوند از همه عبور می‌کنند!». و (به مردم) گفت: «نشانه‌های بهبود را خواهید دید!». و گفت: «جریانی در کشور داریم که حقیقتاً اعتقاد به رأی ندارد!». و گفت: «ایستادگی مقابل مردم محکوم به شکست است!». و گفت: «در زمان وقوع بحران، از مچ گیری و تسویه حساب پرهیز کنید!». و گفت: «آرزوی قلبی من این است که هیچ خبرنگاری به دلیل انجام وظیفه و رسالت شغلی خود با حبس و زندان و محدودیت مواجه نشود!». و (در سال 1401) گفت: «بحث معرفی ناطق نوری به عنوان نامزد اصلاح طلبان در سال گذشته مطرح شد!». و (در خصوص طرح موسوم به صیانت) گفت: «صیانتی که در برابر شفافیت قرار گیرد صیانت نیست!». و گفت: «به واسطه‌ کم کاری‌ها از مردم عذرخواهی کنید!». و گفت: «با شعار نمی توان کشور را اداره کرد!». و گفت: «رسالتم را در به قدرت رسیدن شخص خود نمی‌دانم!». و گفت: «عده‌ای خیال می کنند در مذاکره با کشورهای خارجی ‌هرچه ما بگوییم آن ها باید بپذیرند!». و گفت: «راهبرد اصلی و کنونی کشور استفاده از هوش مصنوعی است!». و گفت: «آلوده شدن دست یک مسئول را نمی‌توان با هیچ چیزی پاک کرد!». و گفت: «ایرانیان در سختی‌ها نگهبان شادی‌اند!».
پس چون همی گفت: «در حال حاضر ما دو برابر پولی که از هدفمند کردن یارانه‌ها به دست می‌آید، یارانه می‌دهیم». جمله ملتِ یارانه بگیر او را پیام همی دادند که: «شما قیمت ها را برگردانید به دورانِ قبل از پرداخت یارانه ها، ما در ماه دو برابر پولی که از هدفمند کردن یارانه‌ها به حساب مان ریختید را باز همی گردانیم به حساب تان!».
نقل است چون گفت: «وفاق ملی به این معنا نیست که هر چه حاکمیت گفت، مردم بگویند چشم». پس جملگی مردم (که ترک عادت دشوارشان بود!) در پاسخ، یک صدا همی گفتند: «چشم!».
نقل است چون گفت: «ما نمی‌خواهیم بگوییم در چه شرایطی دولت را تحویل گرفته‌ایم». پس “محمود احمدی نژاد” او را پیغام همی فرستاد که: «اگر ما مبدع “بگم بگم” همی باشیم، لاجرم شما هم مبدع “نگم نگم” همی باشید!».
پس چون گفت: «حتی یک مورد حذف اتوبوسی مدیران دولت قبل را نداشته‌ایم». جمله مریدان او را سبب پرسیدند، مولانا “عارف” همی گفت: «دیگر دورانِ ریخت و پاش و اتوبوسِ دربست گرفتن برای مدیران معزول گذشته و کفگیر ردیف های بودجه بر تهِ ده دیگ همی خورده است.
آن ها را جملگی کارت بلیت تک سفره مترو همی دادیم که یک راست بروند خانه!».
پس چون مأمور بررسی طرح انتقال پایتخت شد؛ در دل بگفت: «قدیم ها سنگ بزرگ علامت نزدن بود، حال طرح انتقال پایتخت!».
پس چون او را پرسیدند از شباهت‌های عجیب نخست وزیر ازبکستان با وی و خبرش دادند که “عبدالله عارفوف” نام نخست وزیر ازبکستان باشد و رشته تحصیلی او هم به مانند شما برق مخابرات است؛ بگفت: «کار پاکان را قیاس از خود مگیر / گرچه باشد در نبشتن شیر و شیر / آن یکی شیر است که آدم می خورد / و آن دگر شیر است که آدم می خورد! / آن یکی شیر است اندر بادیه / و آن دگر شیر است اندر بادیه!».
پس چون گفت: «راهبرد دولت چهاردهم در ۴ سال آینده، ثبات اقتصادی است»، جمله معاندان او را پرسیدند: «یا محمد رضا! الان که دلار هفتاد و نه هزار و صد تومان است یا الان که دلار شد هفتاد و نه هزار و نهصد تومان؟».
پس چون روزنامه “کیهان” به دکتر “عارف” بسیار تاخت و همی نوشت که: «دولت رئیسی ادامه پیدا می‌کرد، تورم زیر ۱۰ درصد می‌رسید!»، مریدان این خبر بر وی رساندند و مولانا “عارف” سر از جیب مکاشفت برداشت و همی گفت: «به قول بزرگان: خالی بندی به ضربت لازم ماند که اگر نیز جراحت درست شود، نشان بماند!».
پس چون گفت: «پاسخگویی برای بسیاری از مقامات جا نیفتاده است». خبرنگاری ایشان را پرسید: «یعنی شما اکنون به همه سؤالات ما پاسخ می دهید؟». و مولانا عارف همی گفت: «سفری دیگرم در پیش است». پرسیدند: «کدام سفر است؟». گفت:«پس از بازنشستگی از کار دولت و از برای بی نیازی از مال دنیا، گوگردِ پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسهٔ چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولادِ هندی به حَلَب و آبگینهٔ حلبی به یَمَن و بُرْدِ یمانی به پارس و زآن‌پس ترکِ تجارت کنم و به دکّانی بنشینم و پاسخ همه سؤالات شما را همی دهم!».
نقل است چون “گرگور مندل” (پدر علم ژنتیک در قرن 19 میلادی) را به سبب کشف علم ژنتیک ستودند و هندوانه ها در زیر بغلش نهادند، همی گفت: «مرا رها کنید که کشف من در مقابل کشف فرزند “دکتر عارف” که چند قرن دیگر انجام می شود، پاک مایه آبروریزی و سرشکستگی است». پس مریدانِ پدر علمِ ژنتیک او را پرسیدند: «مگر او را چه کشفی باشد؟». پس مولانا “مندل” گفت: «او “ژن خوب” را کشف همی کند که دست او را هم در امور مادی و هم غیرمادی به جاهای خوبی بند کند و چون ما نباشد که کشیش شدیم و تارک دنیا و دست مان هم از ابتدا تا به انتها، بر ساقه نخود فرنگی بند بود به جهت اثبات علم ژنتیک!».
نقل است برخی معاندان، روزی فرزند او را پرسیدند: «گیرم پدر تو بود فاضل / از فضل پدر تو را چه حاصل؟». پس چون فرزند دکتر “عارف”، جملگی حاصل از فضلِ پدر را بر معاندان برشمرد، آنان را افسرده و غمگین و در خود مانده، راهی “تراپیست” همی کرد!
پس گویند چون رخت از جهان فانی به دیار باقی برکشید، “منکر و نکیر” او را همی یافتند و یکی شان بر دیگری ندا داد که: «اِ… این پدرِ همان مبدعِ نظریه “ژن خوب” باشد». پس مولانا عارف در دل همی گفت: «با این همه خدمات و درجات در دنیا، آخرش هم عالَمی ما را به یک سخنِ فرزند باز شناسند و بس!». پس چیزی زیر لب همی گفت که نه ما را معلوم گشت و نه منکر و نکیر را!

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *