فرهنگی 04 اسفند 1403 - 5 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0
امین رضا ملک‌محمودی در گفت‌وگو با نوآوران:

محکوم به باورپذیری هستیم

امین رضا ملک محمودی؛ نویسنده و بازیگر تئاتر است. او امسال علاوه بر بازی در نمایش‌های مختلف در بخش کودک و نوجوان. کتاب «دختر کفش عروسکی» را که یک نمایشنامه برای کودکان است منتشر کرد. نمایشنامه‌ای که در دو مقطع هم اجرا شده بود. به بهانه انتشار این کتاب و همچنین اجرای نمایش «کلوچه‌های خدا» به‌کارگردانی آرش شریف‌زاده که امین رضا ملک محمودی در آن بازی می‌کند، با این نویسنده و بازیگر خلاق تئاتر کودک گفت‌و‌گو کرده‌ایم که می‌خوانید.

امین رضا ملک محمودی

سهند آدم عارف

امین رضا ملک محمودی؛ نویسنده و بازیگر تئاتر است. او امسال علاوه بر بازی در نمایش‌های مختلف در بخش کودک و نوجوان. کتاب «دختر کفش عروسکی» را که یک نمایشنامه برای کودکان است منتشر کرد. نمایشنامه‌ای که در دو مقطع هم اجرا شده بود. به بهانه انتشار این کتاب و همچنین اجرای نمایش «کلوچه‌های خدا» به‌کارگردانی آرش شریف‌زاده که امین رضا ملک محمودی در آن بازی می‌کند، با این نویسنده و بازیگر خلاق تئاتر کودک گفت‌و‌گو کرده‌ایم که می‌خوانید.

*شما به‌تازگی کتاب «دختر کفش عروسکی» را که یک نمایشنامه برای کودکان است، منتشر کرده‌اید. چه شد که ایده این نمایشنامه به ذهنتان رسید و چه پروسه‌ای طی شد تا اینکه نسخه نهایی آماده شد؟

دختر کفش عروسکی حدوداً سه سال طرحش طول کشید. دنبال این بودم که اتفاق خیلی دقیقی رقم بخورد و لحظه‌هایی که به دنبالشان هستم به درستی بتوانم از پس نوشتنشان بر بیایم. ایده‌اش از جایی برام اتفاق افتاد که یک روز پسری را دیدم که پایش قطع بود؛ نه به او حس ترحم داشتم، نه ناراحت بودم و نه اینکه وای چرا این شکلی است و… ولی ناخوداگاه نگاهمان در یکدیگر گره خورد و حس کردم که سنگینی نگاهم او را اذیت می‌کرد در حدی که او راهش را کج کرد و رفت. داشتم به این فکر میکردم که چکار کردم؟ چه اتفاقی افتاد؟ آیا می‌توانم ماجرا را جبران کنم؟ رفتم با او صحبت کردم و به او گفتم من نمی خواستم نگاه بدی را انتقال بدهم. پاسخ او این بود که خیلی‌ها با من اینگونه برخورد می‌کنند. از هم سن و سال‌های خودم تا کسانی که بزرگتر از من بودند تا آنجا که زندگی برایم سخت شده بود ولی کم کم عادت کردم و به این نتیجه رسیدم که خوب من یک پا ندارم ولی هنوز زنده هستم. این شد که من به شخصیتی فکر کردم، به دختری که پاهایش بزرگند. حالا من جهانش را فانتزی کردم دختری که پاهای بزرگی دارد و عده‌ای او را مسخره می‌کنند. او به پیشنهاد فردی به نام مجیک راهی سفری می‌شود تا شاید بتواند در آن سفر شبیه بقیه شود و اتفاقاتی در داستان برای شخصیت اصلی که اسمش آنالی است می‌افتد…

* می‌دانم که این نمایشنامه اجرا شده است. استقبال بچه‌ها و بازخورد مخاطب‌هایی که این نمایش را دیده‌اند چطور بود؟

این نمایش دو بار با فاصله زمانی کم اجرا شد؛ یعنی قبل از اینکه کتابش چاپ شود. در واقع شروع تولید این اثر به عنوان یک اثر نمایشی از جشنواره عروسکی تهران مبارک دوره گذشته کلید خورد و بعد از اآن گروهی که امیر افسر کارگردانی‌اش می‌کرد یک بار در پردیس تئاتر خاوران «دختر کفش‌عروسکی» را اجرا کرد و بعد در تالار هنر. طبیعتاً به واسطه نزدیک بودن و در مرکز قرار گرفتن در تالار هنر استقبال مخاطب خیلی بیشتر شده بود و نظرات هم مستقیما برای خودم و آن‌هایی که در تیوال می‌خواندم به شکل عجیبی جذاب و انگیزه‌بخش بود. جالب اینکه ظراهراً همین اتفاقی که برای من در رابطه با آن بچه افتاد، یک بار برای یک کودک دیگر افتاده بود که در بخش نظرات تیوال مادرش از زبان بچه نوشته بود که چند روز پیش یک بچه را دیده بوده که معلولیت داشته و من نگاهش نکرده‌ام. خیلی لذت بردم از اینکه توانسته‌ام تاثیری هرچند کوچک داشته باشم. بچه‌ دیگری که معلول بود به من گفت که خیلی کارها بلدم فقط مثل بقیه نمی‌توانم بدوم. اما وقتی روی ویلچرم می‌توانم کنار زمین بایستم تشویقشان کنم و با آن‌ها کیف کنم. با این اتفاقات فهمیدم چیزی که دلم میخواست انجام پذیرفته است و حتی اگر توانستم روی تعداد کمی از آدم‌ها تاثیری بگذارم که ذره‌ای کنار هم یکدیگر را بیشتر دوست باشند و به‌رغم تفاوت‌های جسمیشان می‌توانند از حضور هم لذت ببرند، امیدواری‌ام را بیشتر کرد.

*به اجرای دوباره این نمایشنامه فکر نمی‌کنید؟ قصد ندارید خودتان کارگردانی کنید؟

اتفاقاً جا دارد که در شهرستان ها این اتفاق بیفتد و خیلی دوست دارم در بقیه شهرها هم اجرا شود اما من خودم سعی‌ام بر این است که فیلد کاری‌ام را تغییر ندهم و همان بازیگری و نویسندگی را ادامه دهم و پایم را از گلیم‌ام درازتر نکنم ولی اگر در شهرستان‌ها بخواهد اجرا شود به شکل جدی استقبال می‌کنم.

*شما این روزها در نمایش «کلوچه‌های خدا» به کارگردانی آرش شریف ‌زاده بازی می‌کنید. از نقش تان در این نمایش بگویید و این که آیا نمایش نسبت به دوره‌های قبلی اجرایش تفاوت‌هایی هم داشته است؟

این را بگویم که من ابتدا تئاتر را با آرش شریف زاده شروع کردم. درباره این کار که دور چهارم اجراهایش شروع شده باید بگویم که هم به لحاظ نوع نگاه بازیگر به نقشش می‌شود گفت که کار تغییر کرده و هم اینکه کمی به صحنه‌ها افزودیم و سعی کردیم که نسخه متفاوتی را ایجاد کنیم؛ هم از این منظر که مخاطب اثر به‌روزتری را ببیند و هم اینکه اگر مخاطبی قبلاً «کلوچه‌های خدا» را دیده این بار با یک نسخه کمی متفاوت‌تر روبرو شود. داستان در مورد یک بچه خرس است که از خواب زمستانی بیدار می‌شود و بهار را می‌بیند، زیبایی‌های جنگل را می‌بیند و تصمیم می‌گیرد که از خدا تشکر کند. دکتر لک لک به او پیشنهاد می‌دهد که تو با خدا دوست باش، با بقیه دوست باش، مهربانی کن و به آنها کمک کن اما کلاغی وارد داستان خرس می‌شود و جریانش را تغییر می‌دهد و می‌گوید که من خدا را خیلی خوب می‌شناسم. باید کلوچه بپزی و به بالای بالای تپه ببری تا خدا آن را بخورد و مسیر داستان در روند حرکت خرس و کلاغ به سمت تپه اتفاق می‌افتد. من در این نمایش نقش کلاغ را بازی می‌کنم.

*به نظر شما بازی در نمایش کودک نه به لحاظ ماهوی، بلکه به لحاظ اجرایی و عملی چه تفاوت‌هایی با نمایش بزرگسال دارد؟

جهان کودک برعکس تصوری که عموم مردم دارند که «بچه است دیگه…» بی نهایت جهان سختی است، مخصوصاً در شرایط فعلی که بچه امکان این را دارد به قوی‌ترین و به‌روزترین بازی‌ها و انیمیشن‌ها دسترسی داشته باشد. او باید بتواند باور کند که من در این نقش و این نمایش دارم برایش این قالب را اجرا می‌کنم و باید آن را بپذیرد و خب این طبیعتا کار عجیب و سختی است. بی نهایت فانتزی بازیگر را بالا می‌برد یعنی من همیشه به دوستانم می‌گویم که اگر کار کودک انجام نداده‌اید توصیه می‌کنم در زندگی‌تان یک بار انجامش بدهید. چون با مخاطب بی نهایت هوشمند و بی نهایت فهیمی در ارتباط هستید. ممکن است یک بزرگسال یک اثر را نگاه کند و از یک بازیگر خوشش بیاید و بداند کار بی کیفیت است ولی به‌خاطر آن بازیگر چند بار نمایش را ببیند. اما مخاطب کودک اگر نمایش را دوست نداشته باشد در ذهنش مرجع دارد یعنی چند صباح دیگر با پدر یا مادرش بخواهد نمایشی ببیند می‌گوید «آقا کلاغه رو تو اون نمایش دوست نداشتم…» و از همان کلاغ قطع امید کرده است و تو دیگهر مخاطبت را از دست داده‌ای. به قول یکی از کارگردان‌های تئاتر کودک: «ما فیلسوف باز کردن بسته‌های چیپس هستیم.» وقتی بسته چیپس بازی می‌شود یعنی بچه دارد با کار همراه می‌شود. باید با بچه به مثابه یک انسان بالغ برخورد کرد و جهانشان را در نظر گرفت. لطافت، زیبایی و دغدغه‌شان را فهمید اما هیچ بچه‌ای از اینکه با او کودکانه رفتار شود خوشش نمی‌آید. شاید اینکه یک اردو با بچه‌های مدرسه آمده باشند با این دست و جیغ و هورا حال کنند ولی وقتی خودشان به عنوان مخاطب با خانواده نشسته‌اند انگار خیلی دقیق‌تر نگاه می‌کنند. باید با نمایش همراه شود و کاملا همه چیز در نمایش تاثیرگذار است. وقتی بازیگر نقش خرس را بازی می‌کند واقعاً باید خرس را در او ببیند. باید کلاغ را ببیند، باید گرگ را ببیند چون پیش خودش می‌گوید «تو اینها نیستی چون من درخت دیده‌ام درخت اینطوری نیست یا کلاغ آن‌طوری نیست. یعنی باید وارد قراردادهای شما بشود و آن قراردادها آنقدر باورپذیر باشند که آنها را بپذیرد.

*به نظر شما تئاتر کودک چقدر اهمیت دارد؟

خیلی دلم می‌خواهد شرایطی پیش بیاید که تئاتر کودک به شکل یک کالای جدی در سبد فرهنگی زندگی شان قرار بگیرد. همه ماها که در این فضا هستیم فضای تئاتر کودک را جدی بگیریم و بدانیم که همه چیز زمینه و بنیانش از اینجاست. من بازیگری‌ام از اینجاست. من مخاطبم از اینجاست. اگر قرار است مخاطب‌پروری بکنم از اینجاست. من بچه را با تئاتر آشنا می‌کنم، با نمایش، با صحنه و با فرهنگ تماشای نمایش آشنا می‌کنم و بعد این را در جامعه تئاتر بزرگسال رها می‌کنم. امیدوارم که تئاتر کودک جدی گرفته شود، خیلی جدی و اینطور تلقی نشود که می‌توان در کار کودک سهل‌انگاری کرد و چون با بچه سر و کار داریم سهل‌انگاری ما را نمی‌فهمند.

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *