رسول یونان شبیه شعرش است و همین او را متمایز کرده است. ساده اما عمیق سخن میگوید و همین سادگی -که بسیار هم تجربه کردنش به شیوه یونان دشوار است- در آثار او موج میزند و شاید یکی از دلایل فروش فراوان آثارش در همین است؛ اینکه مخاطب به راحتی با او ارتباط برقرار میکند.
مسعود عالیمحمودی
در میان اهالی ادبیات و به خصوص شعر کمتر کسی پیدا میشود که با آثار رسول یونان برخورد نداشته باشد و پیدا و پنهان از تاثیرگذاری آنها در مخاطب سخن نگفته باشد. میگویم پنهان چراکه برخی او را در جمعها به نقد میکشند در حالی که در خلوت تایید میکنند که آثار او را به راستی دوست دارند. رسول یونان شبیه شعرش است و همین او را متمایز کرده است. ساده اما عمیق سخن میگوید و همین سادگی -که بسیار هم تجربه کردنش به شیوه یونان دشوار است- در آثار او موج میزند و شاید یکی از دلایل فروش فراوان آثارش در همین است؛ اینکه مخاطب به راحتی با او ارتباط برقرار میکند. اومجموعههای شعر، داستان، ترجمه و نمایشنامههای بسیاری در کارنامه موفق خود دارد. برخی از این آثار عبارتند از: پایین آوردن پیانو از پلههای یک هتل یخی (مجموعه شعر)، خیلی نگرانیم شما، لیلا را ندیدید (رمان)، فرشتهها (مجموعهداستان مینیمال)، یک بعدازظهر ابدی (نمایشنامه)، لیوانها و پیپها (مجموعهداستان مینیمال) و… با او در حوزه بازخوانی ادبیات کلاسیک و نقد در ایران به گفتوگو نشستهایم.
چه ضرورتی دارد که نویسندگان و شاعران ما با آثار کلاسیک و بومی خودشان آشنایی داشته باشند. این آثار چه کمکی به آنها در مسیر نوشتن میکند؟
هیچ تمدنی خود به خود ایجاد نمیشود مگر آن که بر پایه یک تمدن کهن استوار باشد و در ادبیات نیز به همین شکل است، به این معنا که اگر ما آثار کلاسیک -چه بومی و چه غیربومی- را نخوانده باشیم، بدیهی است که در خلق آثار بکر هنری و ادبی ناکام خواهیم ماند. خواهناخواه بیس کار در نوشتن همین ادبیات کلاسیک و کهن است. البته این را هم بگویم که حرفم به معنای آن نیست که ما به بهانه خواندن این آثار در آنها دچار درنگ شویم. باید آنها را خواند و از آنها عبور کرد. البته باید آثار شاعران قدیم را که استادان زبان بودند بخوانیم اما نباید در آنها دچار شیفتگی بیش از اندازه شد و در آنها ماند بلکه باید از آنها عبور کرد، به این معنا که آنچه آموختنی است، بیاموزیم و در روزآمد کردن آنها بهره ببریم. تنها این گونه است که میتوان به ادبیات جدید و مدرن دست یافت در حالی که با ماندن در این آثار کهن چیزی جز یخزدگی و انجماد را تجربه نخواهیم کرد.
درست است. بسیاری از شاعران و نویسندگان هستند که با نوعی تعصب به این آثار نگاه میکنند و وقتی به آثار خودشان نگاه میکنیم، تقلیدی کهنه را در مییابیم که زمان حال دیگر خواهان آن نیست و با آن ارتباط برقرار نمی¬کند. راه درست عبور کردن از این آثار چگونه است؟
همانطور که اشاره کردم، اگر در این راه تعصب به خرج دهیم، خواهناخواه دچار نوعی شیدایی در این آثار خواهیم شد که این شیدایی و شیفتگی باعث انجماد و سکون نویسنده و شاعر میشود. در ادبیات ما بسیارند کسانی که اتفاقا ادبیات مدرن هم کار میکنند اما از آنجا که پشتوانه محکمی ندارند، کم میآورند و دست به آرکائیک میزنند و به سمت بومیگرایی حرکت میکنند. اینها میآیند و زبان باستانی و کهن را میآورند و بدون اینکه با ادبیات مدرن و روزآمد آشنا باشند، میخواهند ادبیاتی نو را ابداع کنند که کم نبودهاند کسانی که در این راه گام برداشتهاند و شکست خوردهاند.
خود شما در این سالها که به کار نوشتن اشتغال داشتهاید، هرگز تحت تاثیر کهننویسان کلاسیک ایرانی نبودهاید چونان شاملو یا گلشیری و… که به عنوان مثال از بیهقی به عنوان استاد خود یاد کردهاند درحالی که همانطور که شما اشاره کردید، از آنها عبور کردهاند و آن آموزهها را روزآمد کردهاند.
من نمیفهمم یا ددست کم معنای تاثیر را در این سئوال متوجه نمیشوم اما اگر مقصودتان آموختن از این بزرگان است، باید بگویم بله من از تمام این اساتید کهن آموختهام اما چیزی که هست، ما باید این توشهها را برداشته و به راه خودمان ادامه دهیم؛ کاری که من همواره کردهام. کسی منکر استادی بیهقی در زبان نیست ولی اگر ما تاریخ بیهقی را بخوانیم تا از ساخت زبانی آن اثر استفاده کنیم، بدیهی است که اگر نسبت به زمان خودمان به روز باشیم و آگاه، درمییابیم که زمان این را نمیخواهد چراکه با آن ارتباطی برقرار نمیکند. زمان خواهناخواه در مسیر خودش بسیاری چیزها را حذف میکند و چه بخواهیم و چه نخواهیم، این زمان رو به جلو حرکت میکند نه رو به عقب بنابراین اگر بیاییم این نوع روایتها را تکرار کنیم، به اعتقاد من جواب نمیدهد و تجربه هم این را ثابت کرده است. دلیل مشخصی هم دارد و آن، این است که این نوع آزمونها یک بار در زمان خودشان و به بهترین شکل ممکن خلق شدهاند و جواب هم گرفتهاند. بنا به این دلیل میتوان نتیجه گرفت که تنها این شیوه برای روایت، برای نگاه کردن به هستی وجود دارد چون زمانی دور جواب داده است. فکر نمیکنم چرا که به اعتقاد من انسانهای مدرن نگاه خودشان را دارند و مختصات جهانی را که در آن زیست میکنند میشناسند و با آن ارتباط برقرار میکنند اما چیزی که هست، گاه برخی دوستان شاعر و نویسنده و در کل هنرمند، دچار نوعی تمایز و به خصوص تفاخر هستند درحالی که متوجه نیستند تعریفی که اینها از تفاخر دارند، متعلق به این روزگار نیست و ادبیات آن را قرنها پیش از سر گذرانده است. نمیدانم که اگر این نبود، به چه چیزی میتوانستند فخر بفروشند. اینجاست که باید توصیه کرد نگاهمان را به روی چیزهای مهم، به روایات مهم باز کنیم؛ به روایاتی که کنار گوشمان در کوچه و بازار، در همین لحظهای که نفس میکشیم، در حال رخ دادن هستند.
از این مبحث فاصله بگیریم و به بحث نقد در ایران بپردازیم. ابتدا میخواهیم بپرسم شرایط نقد در ایران را به خصوص طی دهه اخیر چگونه ارزیابی میکنید؟
ابتدا باید بگویم هیچ آدم منصفی از نقد بدش نمیآید، به این دلیل که نقد در هر زمینهای راهگشاست اما آنچه مورد سئوال شماست، این که آیا منتقد خوب داریم یا نه، موضوعی قابل بحث است. ما بعضی نقدها را میخوانیم و به سادگی متوجه میشویم که طرف یک شیوه را تبیین و تنها از یک شیوه دفاع میکند و شیوه بعدی را میکوبد، به این معنا میتوان گفت که در اینگونه نقدها جز گرایشات فردی و جمعی یک گروه مشخص، چیزی که به کار ادبیات بیاید، دیده نمیشود. از این گذشته نقدهایی وجود دارد که نقاد نقد را تا حد دعواهای دهه 60 پایین میآورد. جالب اینجاست که در اینگونه نقدها به جای نقد اثر پیش رو، تنها قصد نقاد نوعی تحمیل نظر است و برتریجویی شخصی یا گروهی، در حالی که اساس نقد از اینگونه نگاههای جزمی و تنگنظرانه دور است. اساس نقد چیزی جز این است و براساس ساختگشایی و روشن کردن زوایای تاریک یک اثر است. اگر قرار است درباره یک اثر هنری و در آنجا یک اثر ادبی بنویسیم، باید بدانیم که نقدمان راهی جز این ندارد که معطوف به خود آن اثر هنری و ادبی باشد. دیدهام کسانی را که یک اثر ادبی را با زبانی رمانتیک و احساسی به نقد میکشند و بر این اعتقادند که هنر باید عمیق باشد در حالی که نقد هم باید از این قاعده برخوردار باشد که نیست. بنابراین چیزی که من دیدهام، همواره نقدهایی بوده است که تا حد دعواهای دهه 60 نازلاند و در این نقدها پیداست که منتقد قصد خودنمایی داشته است. البته باید بگویم در این میان هستند چند منتقد خوب که از آنها بسیار آموختهام.
شما در جایی به علم بودن نقد اشاره کردهاید…
دقیقا. به اعتقاد من نقد علم است.
با این وجود هستند شاعران و نویسندگانی که به جای پرداختن به کار اصلی خود که همانا نوشتن است، در هر موقعیتی نقد مینویسند. بعد متوجه میشویم که او در این نقدها دارد نگاه خودش را تحمیل میکند و اثر را اصلا درست نخوانده است.
همانطور که اشاره کردم، اگر در نقد گرایشات فردی یا گروهی وجود داشته باشد، نمیتوان آن را نقد خواند. نمیدانم آن نوشته چیست اما هر چه هست، نقد نخواهد بود. به باور من چیزی که بسیار مهم است و یک اصل در نقد محسوب میشود و متاسفانه باید بگویم از یاد دوستان منتقد رفته، رعایت این مهم است که ابتدا ما باید از اثری که پیش رویمان است، لذت ببریم و ما لذت بردن را فراموش کردهایم. همین است که باعث شده طرف قبل از آنکه متن را بخواند، قلم برداشته و دست به نقد آن اثر میبرد. آخر چگونه ممکن است نخوانده اثری را به نقد کشید؟ این اصل که گفتم لذت بردن از ادبیات است. وقتی کارکردش مشخص میشود که بدانیم وقتی از متنی لذت نبریم، نمیتوانیم آن را بفهمیم و وقتی متنی را نفهمیم، نمیتوانیم آن را نقد کنیم. به یاد دارم با دوستی به سینما رفته بودم. فیلم که شروع شد، این دوست نقد را از همان ابتدا که تیتراژ شروع به نوشتن کرد، آغاز کرد. به او گفتم دست نگه دار. شاید این تیتراژی که تو به نقد کشیدیاش همسو با ساخت و فرم داستان فیلم باشد. تو از کجا میدانی که نیست. دوباره تکرار میکنم ما هنر لذت بردن از آثار ادبی و هنری را از یاد بردهایم و تا زمانی که این چرخه بیمار را درمان نکنیم و از آثار برای لذت بردن استقبال نکنیم، نقدی هم به آن شکل وجود نخواهد داشت.