دریاچه ارومیه دیگر فقط یک پهنه آبی نیست که در تابستانها خشک و در پاییز اندکی پر شود؛ بلکه به نمادی از مشکلات عمیق محیط زیست ایران تبدیل شده است. آخرین خبرها در تیر ۱۴۰۴ از خشکی کامل دریاچه حکایت دارند؛ دریاچهای که زمانی دومین دریاچه شور آسیا بود، اکنون به گودالی پر از نمک و خاطره بدل شده است.
هدیه نوری
روزنامه نگار
دریاچه ارومیه دیگر فقط یک پهنه آبی نیست که در تابستانها خشک و در پاییز اندکی پر شود؛ بلکه به نمادی از مشکلات عمیق محیط زیست ایران تبدیل شده است. آخرین خبرها در تیر ۱۴۰۴ از خشکی کامل دریاچه حکایت دارند؛ دریاچهای که زمانی دومین دریاچه شور آسیا بود، اکنون به گودالی پر از نمک و خاطره بدل شده است.
خشکی دریاچه، نتیجه یک یا دو عامل ساده نیست؛ بلکه حاصل دههها سیاستگذاری غلط، توسعه بیرویه، کشاورزی ناپایدار و بیتوجهی به هشدارهای علمی است. بیش از ۹۰ سد بر رودخانههای ورودی به دریاچه بسته شد تا آب به کشاورزی و صنعت برسد، اما هزینهی این کار نابودی یک اکوسیستم عظیم بود.
در کنار آن، مصرف بیش از ۹۰ درصد منابع آبی حوضه برای کشاورزی سنتی، پمپاژ بیرویه آبهای زیرزمینی، و افزایش دما و کاهش بارش، به مرگ تدریجی دریاچه شتاب بخشید. پروژه احیای دریاچه که از سال ۱۳۹۲ آغاز شد، بیشتر مجموعهای از وعدههای بیپشتوانه بود که بدون کاهش مصرف آب، صرفاً با ایدههای گرانقیمت مانند انتقال آب، سعی در فریب افکار عمومی داشت.
اکنون با خشک شدن دریاچه، طوفانهای نمکی، مهاجرت ساکنان، بیماریهای تنفسی و نابودی زیستگاه پرندگان مهاجر، همه و همه نشانههایی از فروپاشی یک تعادل طبیعی هستند.
دریاچه ارومیه آخرین فریادهای خود را سر میدهد؛ فریادهایی که اگر باز هم شنیده نشوند، سکوتی مرگبار، نهفقط در حاشیه دریاچه، بلکه در قلب ایران طنینانداز خواهد شد. آینده، با کمآبی و بیسرزمینی، نزدیکتر از آن است که تصور میکنیم.
این فریاد نه صدای امواج است، نه آواز پرندگان مهاجر، بلکه نالههای خاکستری نمک و سکوت مرگآور اکوسیستمی است که روزی بزرگترین دریاچه داخلی ایران و دومین دریاچه شور جهان بود.
*سدسازی بیرویه؛ قطع شریانهای حیاتی
در طول چهار دهه گذشته، با احداث بیش از ۹۰ سد بر روی رودخانههای اصلی حوضه آبریز عملاً جریان حیاتی آب به سمت دریاچه قطع شده است. این سدها نه بر اساس ملاحظات اکولوژیک، بلکه صرفاً با نگاه توسعهزده، برای کشاورزی، صنعت و شهرسازی ساخته شدند. در واقع، مدیریت آب کشور ترجیح داد نیازهای کوتاهمدت انسانی را بر بقاء یک اکوسیستم بلندمدت قربانی کند.
* کشاورزی ناپایدار و مصرف بیرویه آب
حدود ۹۰ درصد از آب این حوضه صرف کشاورزی میشود؛ کشاورزیای که بر پایه محصولاتی پرمصرف مانند چغندر قند، سیب و گندم شکل گرفته و هنوز هم با روشهای منسوخ آبیاری غرقابی اداره میشود. کشاورزان ـ که عمدتاً معیشتمحور هستند ـ در برابر کاهش مصرف آب مقاومت میکنند و دولت نیز فاقد اراده یا توان لازم برای تحمیل سیاستهای اصلاحی بوده است.
* پمپاژ بیرویه آبهای زیرزمینی
برای جبران کمبود آب سطحی، استخراج بیرویه از منابع زیرزمینی، سطح آبهای زیرزمینی را به شکل خطرناکی کاهش داده و یکی دیگر از مسیرهای تغذیه طبیعی دریاچه را مسدود کرده است. این اقدام تنها به تعویق انداختن یک بحران بود؛ نه حل آن.
* تغییرات اقلیمی و تشدید بحران
افزایش دمای منطقه، کاهش بارندگی و کاهش چشمگیر برف در زاگرس (بهعنوان منبع اصلی آب حوضه) باعث افزایش تبخیر و کاهش ورودی به دریاچه شده است. عملاً دریاچه ارومیه از سال ۱۴۰۲ به یک دریاچه فصلی تبدیل شده است؛ جایی که تنها در زمستان و بهار به لطف بارندگی، بخشی از آن پر آب میشود و تابستانها دوباره میخشکد.
* شکست پروژههای احیا
پروژه احیای دریاچه ارومیه از سال ۱۳۹۲ با وعدههای بلندپروازانه آغاز شد، اما در عمل بیش از آنکه بر کاهش مصرف آب تمرکز کند، به سمت طرحهای گرانقیمت انتقال آب و اقدامات مهندسی (سد، تونل، کانال و…) رفت که عمدتاً یا اجرا نشدند یا تاثیر محسوسی نداشتند. نبود هماهنگی بین نهادها، ضعف مدیریت کلان، و تخصیص ناکافی بودجه نیز بر ناکامی این پروژه افزود.
*فروپاشی اکولوژیک در حال وقوع است
خشک شدن دریاچه نهتنها حیات گونههایی مانند میگوی آب شور یا فلامینگوها را از بین برده، بلکه طوفانهای نمکی به تهدیدی مستقیم برای سلامت انسانی تبدیل شدهاند. بیماریهای تنفسی، مهاجرت مردم بومی، فرسایش خاک، و نابودی زمینهای کشاورزی اطراف، اثرات این فاجعه اکولوژیک هستند.
* آخرین فریادها؛ واپسین امیدها
دریاچه ارومیه دیگر هشدار نمیدهد، او در حال مرگ است. آن چه امروز در تیرماه ۱۴۰۴ میشنویم، صدای واپسین نفسهای اوست. این دریاچه، قربانی تلفیقی از سیاستگذاریهای نادرست، توسعه ناپایدار و بیتوجهی به دانش علمی شده است.
بدون کاهش چشمگیر مصرف آب ـ بهویژه در کشاورزی ـ اصلاح فوری سیاستهای مدیریت منابع آبی و پذیرش اجتماعی سختگیریهای آبی، دیگر امیدی برای احیای پایدار دریاچه وجود ندارد. حتی اگر بخشی از شمال دریاچه طی سالهای آتی با اجرای برنامههای سختگیرانه اندکی ترمیم شود، دیگر دریاچه ارومیهِ همیشگی نخواهد بود؛ آن چه باقی خواهد ماند، یادگاری تلخ است.
اکنون دریاچه ارومیه، همچون بیماری در بستر مرگ، نه درمان میخواهد، بلکه تنها به دنبال نجات بخشی از جانش است و ما ـ به عنوان نسلهای امروز ـ مسئولیم، اگر باز هم فقط تماشا کنیم.