فرهنگی 19 اسفند 1403 - 5 روز پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0
ریشه‌یابی باورهای اسطوره‌ای در اقوام ایرانی

بدو گفت خندان که نام تو چیست؟

در فرهنگ لغت‌ها اسطوره را «افسانه، قصه، حکایت، سخن پریشان و بیهوده» نوشته‌اند. اما به اعتقاد اسطوره‌پردازان در اساطیر هر قوم، همواره اسطوره شاخصی چون آفتاب بر همه روایات اساطیری‌اش می‌تابد و اشراف دارد و شناخت آن اسطوره «مادر» روشنگر رسالت و محتملا سرنوشت فرهنگ همان قوم است، مادام که به سنت بی‌فزون‌وکاست، دلبسته و پایبند باشد.

شاهنامه

عباس حیدری‌نوروزی

در فرهنگ لغت‌ها اسطوره را «افسانه، قصه، حکایت، سخن پریشان و بیهوده» نوشته‌اند. اما به اعتقاد اسطوره‌پردازان در اساطیر هر قوم، همواره اسطوره شاخصی چون آفتاب بر همه روایات اساطیری‌اش می‌تابد و اشراف دارد و شناخت آن اسطوره «مادر» روشنگر رسالت و محتملا سرنوشت فرهنگ همان قوم است، مادام که به سنت بی‌فزون‌وکاست، دلبسته و پایبند باشد. اصولا اسطوره‌شناسی به زعم بعضی صاحب‌نظران برای پی بردن به روحیات و ذهنیات مردمی است که خواست، آرزو، بیم و امیدشان را (به زبان رمز) در روایات اساطیری، بازگفته‌اند. پس هدف اسطوره‌شناسی، ذکر روایات اساطیر و لذت بردن از قرائتشان به مثابه خواندن قصه مردمان برای گذران اوقات فراغت نیست که به قصد سرگرمی و انصراف خاطری با کوتاه کردن شبی بخوانیم و بگذریم بلکه عمده مقصود، کشف اندیشه نهفته در اساطیر است که زیربنای فرهنگ و روحیات قوم محسوب می‌شود. داستان‌های اساطیری جوهر فرهنگ و معارف ملی است و فشرده تجارب هزارساله قومی. این اندیشه را نیز از راه قیاس اساطیر اقوام مختلف، بهتر و آسان‌تر می‌توان دریافت و به همین جهت اسطوره‌شناسی به معنی راستین، دانش تطبیقی است. به طور کلی دانستیم که در مورد اسطوره دو نوع تلقی وجود دارد: از طرفی آن را اضافه و دروغ و از طرف دیگر حقیقت و تاریخ می‌دانند. آری مطالب تاریخی و باورمند و واقعی با گذشت ایام ظاهر افسافه یافته‌اند. پس اسطوره بیانی است که ژرف‌ساخت آن حقیقت و تاریخ (در نظر مردمان باستان) و روساخت آن افسانه است. اساطیر در مواجهه با حقیقت تبدیل به تاریخ می‌شوند و امروزه وجه تعین بسیاری از اساطیر قدیم معلوم شده است. گاهی اوقات اسطوره همان مذاهب ملل قدیم است که امروزه دیگر کسی به صورت خودآگاه بدان‌ها توجهی ندارد اما یحتمل به صورت ناخودآگاه در بسیاری از رفتارها و پندارها موثر است.
اساطیر به مثابه چراغ‌های راه
به عنوان نمونه ضحاک، جمشید را می‌کشد و با خواهرانش ارنواز و شهرناز ازدواج می‌کند. پس از هزار سال عمر و سلطنت ضحاک، فریدون او را از تخت ایران برمی‌دارد و به سراغ بانوهای ایرانی یعنی خواهران جمشید می‌رود که دوران عمر جمشید ششصد و ضحاک هزار سال بوده است. حال چگونه ممکن است یک زن چنین عمری داشته باشد؟ به راستی بحث نمادین و رمزگونه آن چیست؟ آیا می‌توان این باور یا فرهنگ را در میان اقوام ایرانی پیدا کرد؟ به عبارت دیگر آگاهی ما از فرهنگ‌های بومی و اقوام ایران چقدر است؟ آیا فرهنگ‌های بومی ما می‌توانند در نقطه‌های تاریک تاریخی یا اسطوره‌ای چراغ راه‌گشایی باشند؟ اگر امروز ما نتوانیم فرهنگ قوم‌های شرقی ایران: از سیستان وبلوچستان تا لر، کرد و آذری در غرب و همچنین از شمال؛ تبری‌ها تا بندری‌ها در جنوب را شناسایی و تطبیق و ثبت کنیم، نکته‌های تاریک تاریخی و اسطوره‌ای همچنان کور می‌ماند، از طرف دیگر شرایط زندگی روزافزون و مترقی‌خواه بشر، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه آن‌ها را از زندگی و یاد مردمان می‌زداید که در آن صورت ما پشتوانه تاریخی و فرهنگی خود را از دست می‌دهیم. از همه مهم‌تر یادآوری و بررسی، زبان، دین، آداب و رسوم، شادی و غم، شکست و پیروزی‌ها باعث تکرار خاطره و تاریخ، به ویژه همبستگی و وحدت ملی اقوام است. برای اثبات این امر نمونه‌ای از فرهنگ و باورهای اسطوره‌ای را در یکی از اقوام ایرانی بررسی کرده‌ایم. امید است باعث توجه دیگر پژوهشگران اقوام ایرانی قرار گیرد.

دیرینه‌شناسی یک واژه
به نظر می‌رسد این فرهنگ نمادین در کرد و لر و… یافت شود و آن در اصطلاح «زمین ناموس» است.
زمین ناموس: از باورهای توده‌ مردم، تعصب و پی‌ورزی نسبت به زمین یا ملک، به ویژه زمین قابل کشت و کشاورزی است. از همین رو اصطلاح عامیانه‌ای است که می‌گویند زمین، ناموس انسان است. به نظر می‌رسد این باور ریشه در اساطیر و تاریخ بیش از چند هزار ساله‌ ایرانیان دارد. همان‌گونه که فریدون جنیدی می‌گوید: در شاهنامه، داراب پسر همای آمده است و «همای» گونه‌ای از «هو مای = هو ماد» یا کشور نیک‌ماد است و چنان‌چه می‌دانیم کوروش از سوی مادر، پیوسته‌ مادیکان بود، چرا از «مای = ماد»، در شاهنامه به گونه‌ زن یاد شده است. زیرا در زبان‌های ایرانی باستان سرزمین، شهر و کشور در سخن به گونه‌ زن به کار رفته است. چنان‌که این ویژگی هنوز در زبان‌های آریایی و اروپایی و نیز در زبان تازی دیده می‌شود. بدین‌سان داستان ارنواز و شهرناز دختران جمشید، آرزوی، سرو و سهی دختران شاه یمن، کتایون مادر اسفندیار و سودابه داستان سرزمین و کشور‌ها هستند. مثلا واژه‌ «شهربانو» هنوز هر دو معنی شهر و کشور را در خود دارد زیرا هم می‌تواند به معنی «بانوی شهر، بانوی کشور» به کار رود و هم به معنی «بانوی شاه». واژه «کن» به معنی خانه آمده است، در واژه «کنیز» به معنی دختر هنوز معنی زن را در خود حفظ کرده است و نیز واژه زن در زنبور می‌تواند به معنی خانه باشد، زیرا این حشره، خانه و شأن می‌سازد. در واژه‌ پهلوی «کنت» و «کند» وجود دارد که بعدا با افتادن «ن» تبدیل به «کد» شده است و در واژه‌های«کدخدا»، «کدیور» و «کدبانو» و… بر جای مانده و از آنجا که «کدخدا» در زبان فارسی به معانی «پادشاه جهان»، «پادشاه ایران»، «وزیر»، «حاکم شهر»، «حاکم ده»، «حاکم خانه» و «داماد» آمده، لغت «کد» یا «کنت» نیز به معانی، خانه، ده، شهر و کشور است. این واژه همان است که در بهر اول «کانتری country» انگلیسی نیز بر جای است.

«ساعت» و «ستارگان» در باور برخی اقوام
ساعت و ستارگان (روزهای خوش و نحس): از باورهای روستاییان برای پرداختن به برخی از کارها، باور به نیک و بد بودن روز است. مثلا روزهای بیست‌ویکم یا چهارشنبه را برای انجام کارها ناشایست می‌دانند. همچنین روز شنبه را برای امر خواستگاری و ازدواج خوب نمی‌دانند چرا که بر این باورند انجام هر کاری در این روز دارای بازگشت است، از همین رو درگذشتن و مردن را هم در این روز خوب نمی‌دانند. همچنین برای انجام برخی کارها مانند درو کردن یا بریدن پشم گوسفند و بیرون بردن گله از خانه جهت شب‌چره، روزی را که نیک می‌دانستند به انجام این امور می‌پرداختند با این تفاوت که برای کار درو و بریدن پشم و نظیر آن در روزی که نیک می‌دانستند، ساعتی را کار می‌کردند که اعتقاد داشتند برای رفع نحوست و خوش‌یمنی کار در روزهای آینده است و پرداختن به این امور در روزهای آینده خطری نخواهد داشت و این کار را «ساعت» می‌گفتند. «اینکه از دیرباز، پاره‌ای از روزهای هفته را برای انجام کاری شایست و برای کاری نشایست دانسته‌اند، در پیوند هر یک از روزها با یکی از هفت‌روشنان است. گویا مهریان باور داشته‌اند که روشنایی هر اختر در روز ویژه‌ای بیشتر به زمین می‌رسد و از این روی، روزهای هفته را با اختران نام‌گذاری کرده‌اند.» (پرتو، 1373: 39) در شاهنامه بارها برای انجام کارها از اخترماران یا موبدان سخن رفته است. (ر. ک. نجوم در شاهنامه، حاتمی، 1386: 103)
چو برخاست از خواب با موبدان/ یکی انجمن کرد و با بخردان
گشاد آن سخن بر ستاره شمر/ که فرجام این بر چه‌ آید به سر
از اختر بجویید و فرمان دهید/ سر خانه بربخش فرّخ نهید
ستـاره‌شناسـان بـه روز دراز/ همی ز آسمان بازجستند راز (ج 1: 123)
در قرآن کریم نیز آمده است: «آفتاب و ماه را با روشنایی در منازلشان قرار دادیم تا بدانید شمار سال‌ها و حساب را.»
در ایران باستان مردم ستارگان را که شب‌هنگام ظاهر می‌شدند، در احوال زمینیان موثر می‌دانستند و منشا سعادت را در آن‌ها می‌جستند.

نام‌پوشانی در میان مردم کهن و بازتاب آن در شاهنامه
شاهنامه را باید به‌عنوان یک حماسه ادبی با ویژگی‌های یک حماسه بشناسیم به‌عنوان نمونه «نام‌پوشی یا کتمان نام» از ویژگی‌ها یا اصطلاحات حماسه است. از همین رو سهراب هر بار در میدان به رستم می‌گوید: «من ایدون گمانم که تو رستمی». به یاد داریم که پیش از به میدان آمدن این دو پهلوان، شبانه رستم جامه ترکان به بر می‌کند و خودش را به دژی که جایگاه سهراب است می‌رساند. مخفیانه سهراب را می‌بیند. پس رستم نزد شهریار می‌رود و از سهراب تعریف می‌کند:
به ایران و توران نماند به کس/ تو گویی که سام سوار است و بس!…
چطور رستم حتی یک لحظه شک نمی‌کند که این پهلوان مثل ترکان نیست و در ایران و توران هم مانند ندارد. ممکن است سهراب پسر او باشد؟ خود فردوسی می‌گوید: که میدان رزم و مرد پهلوان، مرد خرد، مهر و محبت نیست و خرد از یک پهلوان دور است، در واقع مرد رزم اهل خرد نیست.
از این دو یکی را ننمود مهر/ خرد دور بود و ننمود چهر.
اما اصل این داستان برمی‌گردد به ویژگی و اصطلاحات حماسه یعنی نام‌پوشی. یکی از اعتقادات جادویی اقوام کهن در اساطیر و حماسه‌های کهن متجلی شده است. این بود که رسم معرف کامل مسمی است و اگر کسی اسم کسی را بداند، به معنی این است که او را به درستی می‌شناسد و لذا بر او احاطه و تسلط می‌یابد. از اینجاست که می‌گوید: «و علّمَ آدمَ الاسماءَ کلها» می‌توان گفت که خداوند شناخت را در اختیار آدمی قرار داد و او توانست جهان را بی‌شناخت خود اسم‌گذاری می‌کند. از این رو در باور گذشته پهلوان اسم خود را به دشمن نمی‌گوید. چنان‌چه رستم اسم خود را به سهراب و فرود هم، اسم خود را به کسی نگفت و فاجعه به همین سبک پیش آمد.
همچنین است نبرد اشکبوس با رستم: «بدو گفت خندان که نام تو چیست؟»
بحث نام در تفکر باستانی بسیار مهم و مفصل است. با این مقدمه و بررسی یکی از ویژگی‌ها یا اصطلاحات حماسه که در واقع باور مردمان کهن بوده است، آشنا شدیم. اما بررسی این مقوله برای این بود که بگوییم این فرهنگ نام‌پوشی هم در میان برخی اقوام ایرانی تا چندی پیش وجود داشته است، و آن باور به این طریق بوده که در گذشته بیشتر مردان این اقوام، دارای دو نام می‌بودند. و دلیل این دو نام بودن همین فرهنگ کهن یا جادویی بوده است، که شاید خیلی از ما از آن بی‌خبریم چراکه شاهنامه یک نوع اثر حماسی است و حماسه ماهیتی اجتماعی دارد، یعنی از اجتماع گرفته شده و به نظم درآمده است. حماسه‌های ملی و اساطیری نیز در حقیقت نوعی حماسه دینی است زیرا مربوط به آیین‌ها، ادیان و باورهای قدیم است. با بررسی و شناخت فرهنگ اقوام و تطبیق آن فرهنگ‌ها، می‌توان با اسطوره‌ها و داستان‌های ملی، وحدت و ملیت ایرانیان را در باورها، تعصب سرزمین، دولت، آداب و رسوم آن‌ها یافت و این همان هویت ملی این مردمان در طی تاریخ بوده است، که رابطه آن‌ها را با کشور و سرزمینشان همراه با تعصب نشان می‌دهد که همواره نسبت به آن تعلق خاطر داشته‌اند.

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *