آن کارگردان، فیلم نامه نویس و تهیه کننده اصفهانی، آن در دوران نوجوانی ساخته فیلمهای کوتاه ۸ و ۱۶ میلیمتری، آن گیرنده فوق لیسانس تئاتر از دانشگاه تربیت مدرس تهران با اشتیاقی وصف ناشدنی، آن برنده جایزه اسکارِ بهترین فیلمِ خارجی، آن برنده جایزه از گلدن گلوب و کن و برلین چنان که افتد و دانی، آن از جشنواره فیلم فجر گیرنده سه جایزه سیمرغ بلورینِ بهترین کارگردانی، آن گیرنده نشان افتخار هنر و ادبیات از دست “اورلی فیلیپیتی“*، آن تاثیر گرفته از مکتب بزرگانی همچون “دسیکا“ و “برگمان“ و “وایلدر“ و “فلینی“، آن آغاز کننده فعالیت حرفه ای با فیلم نامه نویسی، آن کارگردان “رقص در غبار“ و “چهارشنبه سوری“ و “فروشنده“ و “کنعان“ و “درباره الی“، آن سازنده فیلم “همه می دانند“ با حضور “خاویر باردم“ و “پنهلوپه کروز“ به زبان اسپانیایی، آن ممنوع الکار شده به صورت غیر رسمی، مولانا “اصغر فرهادی“، او را حواشی بسیار بود و شروع کارش با “ابراهیم حاتمی کیا“ بود و روزگای صدا وسیما به جای “مهران رجبی“ و “گاندو“ و “شمسایی“ و “محسن افشانی“، در قُرقِ “اصغرفرهادی“ و امثال وی بود!
علی زراندوز
آن کارگردان، فیلم نامه نویس و تهیه کننده اصفهانی، آن در دوران نوجوانی ساخته فیلمهای کوتاه ۸ و ۱۶ میلیمتری، آن گیرنده فوق لیسانس تئاتر از دانشگاه تربیت مدرس تهران با اشتیاقی وصف ناشدنی، آن برنده جایزه اسکارِ بهترین فیلمِ خارجی، آن برنده جایزه از گلدن گلوب و کن و برلین چنان که افتد و دانی، آن از جشنواره فیلم فجر گیرنده سه جایزه سیمرغ بلورینِ بهترین کارگردانی، آن گیرنده نشان افتخار هنر و ادبیات از دست “اورلی فیلیپیتی“*، آن تاثیر گرفته از مکتب بزرگانی همچون “دسیکا“ و “برگمان“ و “وایلدر“ و “فلینی“، آن آغاز کننده فعالیت حرفه ای با فیلم نامه نویسی، آن کارگردان “رقص در غبار“ و “چهارشنبه سوری“ و “فروشنده“ و “کنعان“ و “درباره الی“، آن سازنده فیلم “همه می دانند“ با حضور “خاویر باردم“ و “پنهلوپه کروز“ به زبان اسپانیایی، آن ممنوع الکار شده به صورت غیر رسمی، مولانا “اصغر فرهادی“، او را حواشی بسیار بود و شروع کارش با “ابراهیم حاتمی کیا“ بود و روزگای صدا وسیما به جای “مهران رجبی“ و “گاندو“ و “شمسایی“ و “محسن افشانی“، در قُرقِ “اصغرفرهادی“ و امثال وی بود!
ابتدای کار وی چنان بود که چون به مکتب همی رفت، روزی اوستاد؛ طفلان مکتب را بگفت: «از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشاید!». بیت: «مکن رحم بر “گاو“ بسیاربار / که بسیارخسب است و بسیارخوار!». پس، اصغرِ نونهال به شنیدن این بیت و سخن یاد فیلم “گاو“ (ساخته “داریوش مهرجویی“) همی اوفتاد و آن را بدید و ارادتش به هنر سینما بسیار گشت. فردای آن روز، اوستاد اندر مکتب بگفت: «شیطان با مخلصان برنمیآید و “سلطان“ با مفلسان!». پس “فرهادی“ به شنیدن این سخن ، یاد فیلم “سلطان“ (ساخته “مسعود کیمیایی“) همی اوفتاد و آن را بدید و ارادتش به هنر سینما بسیار گشت. پسِ آن فردا ، اوستاد اندر مکتب همی گفت: «یکی را گفتند: عالم بی عمل به چه ماند؟ گفت: به “زنبور“ بی عسل!». بیت: «زنبور درشت بی مروت را گوی / باری چو عسل نمیدهی “نیش“ مزن!». پس “اصغر“ چون آن روز از مکتب به خانه همی رفت، کارتون “هاچ زنبورعسل“و فیلم “نیش“ (ساخته “همایون اسعدیان“) بدید و چنان عاشق سینما شد که حتی عشق به مادر هاچ، زنبورعسل را نیز فراموش همی کرد و دل در گرو سینما نهاد، نهادنی!
نقل است چون “فرهادی“ به دعوت سینماگران هندی، اندر یک کنفرانس درباره مرمت و آرشیو آثار سینمایی در هند حضور پیدا همی کرد، او را پرسیدند از شباهت سینمای هند و ایران، پس گفت: «آن چه در مقابل دوربین فیلم های هندی می گذرد، سخت باور است و آن چه در پشتِ صحنه و سیاست های سینمایی ایران می گذرد را دشوار می توان باور همی کرد!».
گویند روزی مریدان، او را خبر دادند که روزنامه ای در ایران، مقاله ای نوشته درباره ساختِ آخرین فیلم او اندر فرانسه و، وی را “کارگر ایرانی برای کارفرمای فرانسوی“ و “فیلم ساز متوهم اسکاری“ نامیده و از “دروغهایی که او در رابطه با شرایط فیلمسازی در کشورمان به زبان آورده“ شکوه همی کرده است! پس چون مولانا “فرهادی“ جملگی این صفات بشنید، مریدان را بگفت: «وقتی فیلمسازِ معیارِ برخی جناح ها و جرایدشان، مولانا “ده نمکی“ باشد؛ نویسنده این مقاله، جمله انصاف داشته که بیش از این بارِ ما نکرده است و زهی به مرام و معرفت و عفت قلمش!».
نقل است چون یکی از کارآموزان مولانا “فرهادی“ از او شکایت همی کرد که اوستادش، ایده وی را برای ساخت فیلم “قهرمان“ به سرقت برده است، مریدان او را خبر دادند که محکمه، او را از این اتهام تبرئه همی کرده است. پس مولانا “فرهادی“ جمله مریدان را سفارش کرد که اگر ایده ای برای فیلمسازی ندارند، در خفا نزد او آمده و ایده ای بستانند و بروند که تا کنون هیچ فیلمسازی از شکایت و دادگاه و نزد قاضی رفتن، به ایده ای نو در قاب تصویر نرسیده است؛ الا سازندگان مجموعه “آقای قاضی“ اندر تلویزیون!
چون مولانا “محمدجواد ظریف“ گفت: «از“فردوسی“ و “حافظ“ تا “فرهادی“ و “شجریان“ ابعاد قدرت فرهنگ ایرانی است که از آن بیبهرهایم!». مولانا “فرهادی“ را خبر دادند به این سخن “ظریف“؛ پس وی، مریدان را همی گفت: «بهره که نبردند هیچ، کاری بکردند که هنرمندان از هنر خویش پشیمان شوند! مگر نشنیده اید که ده ها سال پیش، اوستاد ما مولانا “کیارستمی“ به همراه جایزه نخل طلا به کشور بیامد، اما عدهای در فرودگاه ایستاده بودند تا او را کتک بزنند؟ پس ما هنرمندان را رسم است که در پاسخ این تعارفات زیر لب همی گوییم: از طلا گشتن پشیمان گشته ایم / مرحمت فرموده ما را مس کنید!».
پس چون منتقدانِ آثار “فرهادی“ بگفتند که آثار ایرانیای که جذابیت بین المللی دارند، علاقه مند به نمایش دادن ناکارآمدی ها در جامعه ایران هستند! مولانا “فرهادی“ جمله مریدان را در پاسخ بگفت: «اگر هم این گونه باشد، این جوایز حلالِ این سینماگرانِ ناکارآمدی نشان بده باشد؛ زیرا که مسئولان اندر این مدت چنان کارآمد مدیریت همی کردند که پیدا کردن یک ناکارآمدی کوچک و نشان دادنش، خودش عمر نوح می خواهد و صبر ایوب و هنرِ “میکلانژ“ و “لئوناردو داوینچی“ و “فدریکو فلینی“!».
نقل است چون فیلم “قهرمان“ را همی ساخت، ناگهام محبوب جریانات سیاسی شد که تا روز قبلش، از او انتقاد همی کرده و سیاه نمایش می خواندند و مدیر گروه مستند بنیاد روایت فتح نیز درباره اش، همی گفت: «آقای اصغر فرهادی فیلمساز تیزهوشی است که هم حکومت را دارد و هم بیرون حکومت را!». لیک تیزهوشی او چندان در نظر جناحِ تازه تغییر عقیده داده دوام نداشت؛ زیرا چندی بعد، از گویندگانِ این سخنان که مدحش گفته بودند، بیزاری جست و مدح، اندر کامِ بدگویان سابق بخشکاند و دوباره آنان را بر مَدارِ ناسزا گویی سابق بازگرداند، بازگرداندنی!
او را سخنان نغز و تکذیبیه های پُرمغز بسیار است و (جملات منسوب به خویش را اندر مصاحبه با پایگاه خبری ورایتی تکذیب بکرد) گفت: «آن جملات تصور کسی بود که صحبت های من را ترجمه کرد!». و (درباره ساخت فیلم در ایران و خارج از ایران) گفت: «وقتی سر صحنه فیلمبرداری هستم، فراموش می کنم کجا هستم!». و گفت:« “خاویر باردم“ به من گفت که یک منتقد واقعاً سختگیر اسپانیایی گفته که فیلم “همه میدانند“ اسپانیاییترین فیلم سال است!». و گفت: «گفتن داستان برای من مانند نوعی مراقبه است!» و گفت: « فکر میکنم زنان مرموزتر هستند، از نظر شخصیتی غنیترند و ظرفیت دراماتیک خوبی هم دارند. من حتی نمیتوانم تصورش را هم بکنم که به جای شخصیت “الی“ یک شخصیت مرد با نام “الو“ ناپدید شده و ما در فیلم دنبال یک مرد میگردیم!». و گفت: «برای من، کارگردان بزرگ کسی است که خودش هم شبیه به فیلم هایش است!». و گفت: «من وقتی که می خواهم بنویسم خیلی راه می روم و وقتی یک صحنه برایم هیجان بیشتری دارد، تندتر راه می روم و این باعث می شود که خودم نتوانم بنویسم!». و گفت: «در کشوری که یک سیستم ایدئولوژیک دارد، منتقدهایی هم وجود دارند که سینما را در خدمت ایدئولوژی می بینند. این منتقدان نقد سینمایی می کنند؛ ولی چون نگاه شان سینمایی نیست نقدشان را نمی پذیرم!».
نقل است روزی مولانا “فرهادی“، زورآزمایی را دید به هم برآمده و کف بر دماغ انداخته. گفت: «این را چه حالت است؟». گفتند: «فلان دشنام دادش!». گفت: «این فرومایه هزار من سنگ برمیدارد و طاقتِ سخنی نمیآرد؟ پس باید برود فیلمساز همی شود که پس از برد اولین جایزه خارجی آن قدر از برخی جناح ها و منتقدان و روزنامه ها و سایت های شان دشنام شنود که پوستش کلف همی شود و دلش دریا و روانش رها!». و گفت: «لافِ سرپنجگی و دعویِ مَردی بگذار / عاجزِ نفسِ فرومایه چه مَردی چه زنی / گرت از دست برآید، دهنی شیرین کن / مَردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی!».
گویند چون رخت از جهان فانی بر دیار باقی بربست، “منکر“ و “نکیر“ او را از کردار نیک و بدش بسیار گفتند با جزییات دقیق و میزانسن و دکوپاز عجیب و نماهای لانگ شات و فول شات و مدیوم شات و کلوز آپ و اکستریم کلوز آپ از اعمال نیک و بدش، او را نشان همی دادند؛ لیک در انتهای این نشان دادن ها، ناگهان همچو آپارات سینما، خاموش شده و سر بر جیب تفکر فرو برده و هیچ نگفتند. مولانا “فرهادی“ که از این بلاتکلیفی سخت برآشفته بود، “منکر“ و “نکیر“ را آواز داد که: «نگفتید در نهایت عاقبت کار ما چه باشد؟ به بهشت و فردوس و جنت و خلد باید رهسپار شوم یا به جهنم و هاویه و دوزخ؟». پس آن دو مَلِک، بسیار ریز، سر اندر جیب مکاشفت برداشته و گفتند: «مدتی اندر کفِ پایانِ بازِ داستانِ زندگی ات بمان، تا بدانی مخاطبان فیلم هایت اندر جهان خاکی، چگونه سینما را ترک همی کردند… تا بعد!». پس مولانا “فرهادی“ ندایی از میان ابرها شنید که همی گفت: «حالا به نظرت کدام نیکو تر باشد؟ “یک پایان تلخ“ یا “یک تلخی بی پایان“ اصغر جان؟».
پاورقی:
*وزیر فرهنگ وقت کشور فرانسه