مطلبی در اقتصاد عمومی هست که با اقتصاد خلاق اشتراک دارد: نیازسازی. مثلا یک مهندس خلاق میآید و موبایل جدید یا اپلیکیشن را طراحی میکند که در بازار تکنولوژی وجود نداشته است.
مطلبی در اقتصاد عمومی هست که با اقتصاد خلاق اشتراک دارد: نیازسازی. مثلا یک مهندس خلاق میآید و موبایل جدید یا اپلیکیشن را طراحی میکند که در بازار تکنولوژی وجود نداشته است. ناگهان این اپلیکیشن یا موبایل جدید یا این تکنولوژی همهگیر و نیازش تولید میشود و بهشدت مورد استقبال قرار میگیرد. این مساله از این جنبه که با اقتصاد خلاق سر و کار داریم، قرابتهایی با اقتصاد فرهنگ و هنر دارد. مثلا انتظار داریم کسی که چندان با مباحث نقاشی آشنا نیست، به دلیل بازاریابی هنری که اتفاق میافتد، طالب خرید تابلوهای انتزاعی شود. اما این اتفاق رخ نمیدهد چون از یک سو ما در ایران در مقوله اقتصاد فرهنگ و هنر هنوز مدیاتورها (نمیخواهم از کلمه واسطه استفاده کنم زیرا خوشایند دوستان هنرمند ما نیست) بازارسازها و تنظیم کنندگان رابطه عرضه و تقاضا را نداریم و از سوی دیگر مثلا خلاقیت تکنولوژی نه به دلیل کیفیت درونی خودش بلکه به دلیل مکانیزمهای بازار بهذات امر بسیار معتبری است و هنر اینچنین مکانیزمی ندارد. اگر امروز یک اپلیکیشن جدید بر روی موبایل نصب کنید، اگر بگوییم تقریبا صددرصد موبایلدارانی که به اپلیکیشنها علاقهمندند، تمایل پیدا میکنند این امکان جدید را خریداری کنند، صددرصد حرف درستی زدهام! اما در حوزه هنر همیشه این اتفاق رخ نمیدهد.
به عنوان مثال فیلمهای «لیلی با من است» و «مارمولک» را در نظر بگیرید، آنگاه در مییابید که جامعه به طور کلی آنها را پذیرفته است و همه از آن لذت بردهاند. چراکه با ذوق مردم (و نه عامه چراکه همه این فیلم را دوست داشتهاند) همراستا بوده است اما برخورد پوپولیستی و عوامگرایانه نداشته است و فیلم فارسی محسوب نمیشود. چنین تعادلی را در عرصه هنر و خلاقیت فقط فرد خالق با بازی با رضایت و استعداد و ذوق خودش میکند، یعنی باید یک تعامل بین کاری که خودش دوست دارد و کاری که باید حداقل منافع را به او برساند و حداقل سرمایه خودش را برگرداند، ایجاد کند. این اغماض همان چیزی است که ما در تولید عادی پیدا میکنیم که چه میزان و با چه قیمتی کالا تولید کنیم که بتوانیم بیشترین منفعت را ببریم و بنگاهمان بهتر بچرخد.
اما علت اینکه بسیاری از نقاشان ما به ذوق عمومی نزدیک نمیشوند، این است که حاضر نیستند از کفه استعداد خود کوتاه بیایند و به نفع مردم و مخاطبان کاری انجام دهند یعنی پیدا کردن آن نقطه تعادل برای آنها سخت است.
اگر شما اشخاصی که نقطه تعادل را پیدا کردهاند در نظر بگیرید، چه در عرصه شعر، چه در عرصه نقاشی و به خصوص در حوزه موسیقی و سینما درمییابید که همه آنها موفق بودهاند.
در عرصه موسیقی، اشخاصی که در زمینه ارکستر سمفونیک فعالیت میکنند، دشوار است توقع داشته باشیم که بتواند به شکل سرمایهگذاری خصوصی بدون سوبسید دولت و تالار وحدت، کاری را به اجرا برسانند و مردم بابت آن پول پرداخت کنند و بتواند از محل این درآمد زندگی هنری خود را بچرخاند و این اتفاق بسیار بعید است چون آن زمینه در مردم ایجاد نشده است ولی در حوزههایی که زمینه آنها در مردم ایجاد شده است، هنرمند به راحتی این کار را انجام میدهد. اشخاصی هستند که صدای اندکی دارند یا ارکستراسسیون ضعیفی بلدند اما میدانند کدام بخش عمده از مخاطبان را هدف بگیرند، این کار را انجام میدهند و موفق میشوند.