صنعت سریالسازی در قالب پلتفرمهای جهانی، ظرف مدتی کوتاه دو سریال با اقتباس از ادبیات را منتشر کردهاند که اینروزها بحث برانگیز شده است. سریال «صدسال تنهایی» محصول نتفلیکس و سریال «مثل آب برای شکلات» که HBO max با همکاری دو استودیوی مکزیکی آن را تولید کرده است.
صنعت سریالسازی در قالب پلتفرمهای جهانی، ظرف مدتی کوتاه دو سریال با اقتباس از ادبیات را منتشر کردهاند که اینروزها بحث برانگیز شده است. سریال «صدسال تنهایی» محصول نتفلیکس و سریال «مثل آب برای شکلات» که HBO max با همکاری دو استودیوی مکزیکی آن را تولید کرده است. نکتهی جالب این همزمانی در ساخت سریالهایی با اقتباس از منابع ادبی، پرداختن به دو رمان از آمریکای جنوبی است. رمان «صدسال تنهایی» شاهکار گابریل گارسیا مارکز که بیش از پنج دهه از چاپ و انتشارش میگذارد و نه تنها برای نویسندهی نامدارش جایزه نوبل ادبیات را به ارمغان آورده، که به یکی از مهمترین رمانهای تاریخ ادبیات نیز تبدیل شده است.
«مثل آب برای شکلات» هم حدود دو دهه پس از همتای خود نگاشته شد. رمانی که بیشتر حالوهوای ملودرام دارد و به ادبیات عامهپسند نزدیکتر است. رمانی روان و خوشخوان که پیچیدگیهای روایی و ساختاری «صدسال تنهایی» را ندارد و شاید به لحاظ فرم، به نوشتار زنانه نزدیکتر است. اما نکتهای که این همزمانی در انتشار دو سریال را ویژه میکند، تعلق هر دو رمان به جریان ادبی رئالیسم جادویی است. هردو هم سریالهایی جذاباند که خوانندگان دو رمان یاد شده را به خود جلب کرده اما واکنشهایی متفاوت، از رضایت صددرصدی تا عدم رضایت و نقدهای جدی را دامن زدهاند. همان بحث همیشگی قابلیتها و ظرفیتهای هنر سینما و رسانهی تصویر در بازتاب دادن هرچه بیشتر جهانِ ذهنی یک رمان.
سالها پیش به مارکز پیشنهاد شد امتیاز نگارش فیلمنامهای بر مبنای «صدسال تنهایی» را به یک استودیوی آمریکایی بفروشد. او مخالفت کرد و تاکیدش براین بود که تنها زمانی حاضر است به اقتباس از رمانش تن در دهد که فیلم یاد شده به زبان اسپانیایی (با گویش کلمبیایی) و بازیگرانی اهل آمریکای لاتین ساخته شود. خود مارکز که در جوانی سابقهی فیلمنامهنویسی و شکل دادن درام در فرم سینمایی را هم داشته، چندبار در مصاحبههای پراکندهاش معقتد بود که مطمئن نیست سینما توانایی انعکاس تمام عیار رمانی با آن پیچیدگیهای لحن و روایت را داشته باشد.
هر دو سریال کوشیدهاند مفهوم پیچیده و دیریابِ رئالیسم جادویی را به تصویر بکشند. یکی با اقتباس از مهمترین و شناخته شدهترین رمان این سبک ادبی و دیگری با تکیه بر رمانی عامهپسند و پرفروش که ساختار سادهتری دارد. راستش را بخواهید به عنوان یکی از علاقمندان مبحث بسیط و گستردهی رئالیسم جادویی، معتقدم هردو سریال در نمایش عناصر و مولفههای رئالیسم جادویی ناموفق بودهاند. انگار که حقیقتا نمایش جلوههای غریب و نامتعارف رئالیسم جادویی بر پردهی سینما و در ساحَتِ تصویر، کار دشوار و حتی ناممکنی است. گویی این جلوههای بیرونی رئالیسم جادویی که روی کاغذ و در قالب کلمات خواندنی و مدهوش کنندهاند، در قاب تصویر جای نمیگیرند و اثرگذاری لازم را ندارند. انگار حق با مارکز بود.