نقل است چون مولانا زیباکلام به دنیا همی آمد، پدرش تفالی زد به دیوان “ارزقی هروی” و این بیت آمد که: «ای عادت تو به وعده “صادق” بودن / وی سیرت تو یار موافق بودن!». پس نام طفل؛ صادق نهاد، لیک ندانست که در آینده برادرش (سعید) بیش تر یار موافق بوده و صادق بیش تر، یار مخالف باشد!
علی زراندوز
آن گیرنده دکترای علوم سیاسی از دانشگاه “برادفورد” با ابرام و اهتمام، آن استادی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران او را فرجام، آن بچه بازارچه آبمنگول در محله میدان قیام، آن پدرش به طرفداری از دکتر “مصدق” به نام، آن در دفاع از تزِ دکترایش با عنوان “انقلاب اسلامی ایران و فلسفه سیاست غرب” شادکام، آن اخراج شده از استادی دانشگاه آزاد با نهایت احترام، آن مدتی به زندان رفتن وی را حُسنِ ختام، آن با لقبِ “سلبریتی سیاستمداران” خوانده شده مُدام، آن به عشق تحصیل در حوزه علوم انسانی؛ رشته شیمی را گذاشته ناتمام، آن همیشه تا بازداشت شدن فاصله داشته سه گام، آن در قلم و سخنش فراوان ریخته نمک طعام، آن دستگیر شده توسط ساواک به سبب چندین اتهام، آن به نوشتن کتاب های “غرب چگونه غرب شد؟”، “ما چگونه ما شدیم؟” و “گرامافون” کرده اهتمام، آن مناظراتش پر بیننده در شبکه های اجتماعی و اینستاگرام، آن لقب گرفته از مجریان صدا و سیما “کذابِ زشت کلام”، آن با “خسرو معتضد” مجادله کرده در ملاء عام، مولانا “صادق زیباکلام”.
صریح اللهجه بود و “محمد مهاجری”، شیفته رفاقت و لوطی گریاش بود!
نقل است چون مولانا زیباکلام به دنیا همی آمد، پدرش تفالی زد به دیوان “ارزقی هروی” و این بیت آمد که: «ای عادت تو به وعده “صادق” بودن / وی سیرت تو یار موافق بودن!». پس نام طفل؛ صادق نهاد، لیک ندانست که در آینده برادرش (سعید) بیش تر یار موافق بوده و صادق بیش تر، یار مخالف باشد!
ابتدای کار وی چنان بود که چون در دوران نوجوانی با پدر به حجره وی می رفت، جملگی همسایگان به حجره پدرِ صادق همی آمدند و می پرسیدند: «مگر قرمه سبزی اندر حجره ات بار گذاشتی که بوی قرمه سبزی، جمله این راسته را پُر و شکم ها را بی تاب کرده است؟». پس مولانا «زیباکلامِ» پدر، هر چه جست و جو همی کرد، نشانی از قرمه سبزی در حجره نمی یافت؛ تا روزی سر پسرش را ببویید و پی بُرد که سرِ صادق بوی قرمه سبزی چنان دهد که مطبخ منزل این چنین بوی قرمه سبزی ندهد! پس پسر را نصیحت همی کرد که: «درست گوی و به هنگام گوی و نیکو گوی / که سخت مشکل کاری ست کار گفت و شنود /… خموش باش چه بسیار دیده ایم که داد / زبان سرخ سر سبز را به تیغ کبود!». پدر این بگفت و ندانست که یک گوشِ مولانا زیباکلامِ پسر، دَر باشد و گوش دیگرش دروازه!
پس چون چندی بعد و پس از کودتای 28 مرداد، طرفداران شاه مخلوع به مغازه پدر صادق حمله و آن جا را غارت همی کردند، همسایگان تازه دانستند پدرِ مولانا صادق زیباکلام طرفدار مصدق است و سرش بیش از پسر، بوی قرمه سبزی می داده است!
او را جملات ناب و پر آب و تاب و شکایت خور، بسیار بود. و گفت: «زندان اوین مثل هتل ۵ ستاره است و زندان اوین در دوره شاه، مثل مسافرخانه بود!». و گفت: «به جز صندوق رأی وزارت کشور، گزینه دیگری برای تغییر نداریم!». و گفت: «اگر “جلیلی” رأی بیاورد، باید با چراغ دنبال “احمدی نژاد” بگردیم!». و (در باره انتخابات ریاست جمهوری 1400) گفت: «گویی جملگی نامزدها از کره مریخ آمدهاند!». و (در سال 1357 و پس از پیروزی انقلاب) گفت: «باید همه چیز را خودمان بسازیم، ولو این که وسیلهای که ما میسازیم، 50 سال، 100 سال یا 200 سال عقبتر از کشورهای غربی باشد!». و گفت: «به ما میگویند یک عذرخواهی به نسلهای بعد بدهکارید!». و (در باره وفاق ملی) گفت: «مگر میشود من و جلیلی وفاق داشته باشیم؟». و گفت: «ما برای آب و برق مجانی نریختیم در خیابان!». و (از قول “آدام اسمیت” به دکتر “عارف”) گفت: «دولت تاجر خوبی نیست!». و گفت: «الان یکی – دو سال است که به من میگویند پنجاه و هفتی!». و گفت: «انتصاب از درون جبهه پایداری یعنی وفاق ملی؟». و گفت: «به معجزه هزار سوم درود میفرستم، چرا که جلوی مجلس ایستاد. او حتی نگذاشت مجلسی ها یک بخشدار را تحمیل کنند!». و گفت: «باید ببینیم ترامپِ نژاد پرست، ضدزن، ضد فلسطینی ها و ضد مسلمانان چه خواهد کرد!». و (در باره مسعود پزشکیان) گفت:«او عصای موسی (ع) ندارد!». و گفت: «اگر شاه مثل آدم حکومت میکرد که انقلاب نمیشد!». و گفت: «مادرم گفت برای نجات و رهایی من از ضلالت و گمراهی نذر کرده است!». و گفت: «تعلیق محکومیتم ارتباطی به رأی دادنم، نداشت!». و گفت: «وضعیت اصلاحطلبان شبیه مداحان در مراسم خاک سپاری اموات است!». و (درباره دعوتش به صدا و سیما) گفت: «وقتی تماس گرفتند، فکر کردم با برادرم کار دارند!». و گفت: «در دولت احمدی نژاد اساتید بازنشسته اجباری می شدند، در دولت رئیسی اخراج!».
نقل است او را پرسیدند چگونه باشد که سر کلاس، ابتدا از دانشجویان امتحان همی ستاند و بعد درس همی دهد در حالی که روال چنین باشد که اوستاد، درسی بدهد و آن گاه امتحانش از دانشجو بستاند.
پس مولانا زیباکلام همی گفت: «باشد که تاریخ و زندگانی با ما چنین کردند و ابتدا هی ما را امتحان همی کرده و چون فک و دهان مان را به رایگان سرویس های دوره ای انجام بدادند، آن گاه ما را درس بدادند؛ پس ما نیز با دانشجویان چنین کنیم که قدمای ما گویند: استاد معلم چو بود بی آزار / خرسک بازند کودکان در بازار!».
روزی برخی مریدان او را پرسیدند چگونه باشد که بین مواضع سیاسی و اعتقادی او و برادرش، فاصله از چین و ماچین باشد تا جابلقا و جابلسا؟ پس مولانا زیبا کلام گفت: «باران که در لطافت طبعش خلاف نیست / در باغ لاله روید و در شوره زار خار / بیهوده این سخن ز حکیمان نکتهسنج / ضربالمثل نبوده در الواح روزگار!». و گفت: «پس ما آن زمین شوره زار باشیم و برادرمان آن لاله زار!».
و او را در روزی که قرار بود از کتابش با عنوان «چرا شما را نمی گیرند؟» رونمایی همی شود، بگرفتند و به زندان بینداختند. پس جمله مریدان به دیدار او برفتند و دست بر شیشه کابین ملاقات همی گذاشتند و او را از تلفنِ کابین، پرسیدند: «چون از حبس به در آیی، چه کتابی همی نویسی؟». پس مولانا زیباکلام سر از گریبان پیراهن زندان به در آورد و گفت: «کتابی با عنوان: «چرا پولدار نمی شوم؟» باشد که در روز رونمایی اش، ناگهان خبر رسد که ارثی عظیم از غیب بر من رسیده است و شما را به جای کابینِ ملاقات، دیدار کنم اندر باغ و پای بساطِ سور و سات!».
پس چون حاضر جوابی او شهره شد اندر فضای مجازی، روزی جمله معاندان به طعنه او را گفتند: «یا صادق! اگر رندی و صاحب کلام، با این کلمات بیتی همی ساز: پند، بند، دهند، نهند!». پس مولانا صادق زیبا کلام بی درنگ همی گفت: «پند است خطاب مهتران آن گه بند / چون پند دهند و نشنوی بند نهند!».
پس او را پرسیدند: «چگونه باشد که در کُنجِ دانشگاه ننشیند و نان و ماست خویش نخورد و زبان در نکشد و سر به عافیت به سلامت نبرد؟». پس در مقام پاسخ، تفالی زد به دیوار سعدی، این شعر در پاسخ مریدان آمد: «آنان که به کنجِ عافیت بنشستند / دندانِ سگ و دهانِ مردم بستند / کاغذ بدَریدند و قلم بشکستند / وز دستِ زبانِ حرفگیران رستند!».
پس شبی به مناجات در میگفت: «یا رب بر بدان رحمت كن كه بر نیكان خود رحمت كردهای كه مر ایشان را نیک آفریدهای!». پس مریدان چون این بشنیدند، پرسیدند: «یا صادق! تو خود در کدام گروه باشی؟». گفت: «چون هنوز پرونده های مفتوح بسیار دارم و دقیقاً ندانم، بر هر دو گروه از درگاه خداوند، رحمت خواستم که عاقبتِ کار، خُسران زده نباشم!».