برای ایجاد سازوکاری که بتوان به مددش بهصورت ملموس فضایی را ایجاد کرد تا نیازسنجی و یا حتی تولید نیاز برای کالای هنری اتفاق بیفتد، باید به تعریف ریسکپذیری در تولید محصولات فرهنگی و هنری بپردازیم.
برای ایجاد سازوکاری که بتوان به مددش بهصورت ملموس فضایی را ایجاد کرد تا نیازسنجی و یا حتی تولید نیاز برای کالای هنری اتفاق بیفتد، باید به تعریف ریسکپذیری در تولید محصولات فرهنگی و هنری بپردازیم.
ما چون نمیدانیم این منظر یا چشمانداز چگونه خواهد بود، ریسکمان در بنگاه فرهنگی و هنری بسیار کمتر از بنگاههای اقتصادی عادی است. در بنگاههای اقتصاد عادی، اطلاعات مالی موجود و قابل تخمین است مثلا میدانیم برای تولید موبایل، در مقابل عناصری مانند تعداد رقبا، میزان سهم بازار، بازار بالقوه و نیازسنجی، یک طرح یک ساله، سه ساله و یا پنج ساله ریخت. در صورتی که در اقتصاد فرهنگ و هنر، به دلیل موجود نبودن این اطلاعات، ما نمیتوانیم این کار را بکنیم. چون این اطلاعات نیست، در نتیجه کارآفرین فرهنگی و هنری و شحصی که میخواهد یک بنگاه فرهنگی و هنری را تاسیس کند، اول از همه بر اساس سلیقه خود کار را پیش میبرد و به این فکر میکند که چه چیز را دوست دارد. در صورتی که ما در اقتصاد معمولی فکر نمیکنیم که چه چیزی را دوست داریم بلکه به این فکر میکنیم که مردم به چه چیزی علاقهمندند.
مثلا فرض بفرمایید که من از میان محصولات غذایی، از یک نوشابه خوشم بیاید ولی مردم آن نوشابه را دوست نداشته باشند. من باید آن محصولی را که مردم دوست دارند و برایش نیازسنجی شده، برای فروش ارائه دهم. اما در همه دنیا اصل خلاقیت بیشتر باعث و بانی بخش اقتصاد فرهنگ و هنر است، مگر در عرصه تجاری مانند گیشه در سینما که مصرفکننده میتواند راهنمایی برای تولید باشد. میدانیم ژانر خاصی از فیلم، گیشه دارد، پس تولیدش کنیم، در این حالت، بلافاصله این تعارض به وجود میآید که پس خودم و ذائقه خودم چه و اینجا وارد تعارض میشویم که اگر بخواهیم کالایی هنری، طبق ذائقه خودمان تولید کنیم، باید چشممان را روی بازار ببندیم و باید قبول کنیم که ریسکپذیری بالایی داشته باشیم و معنای این ریسکپذیری، قبول ضرر است. درست کردن نقطه تعادل بین هنرمند و نیاز بازار به مثابه چیزی است که ما در اقتصاد عادی، به دو منحنی عرضه و تقاضا تعبیر میکنیم.
هر جا منحنی های عرضه و تقاضا یکدیگر را قطع کردند، آنجا نقطه تعادل است. قیمت در آنجا تعیین میشود اما از آنجا که ما در عرصه فرهنگ و هنر کاری انجام میدهیم که در تعارض بین رضایت شخصی ما و رضایت مردم است باید تعادل را پیدا کنیم. برای پیدا کردن این تعادل ما باید ببینیم که چه مصادیقی از توفیق بازار و چه مصادیقی از شکست بازار وجود داشته است. چه هنرمندانی در بازار موفق بودهاند و کدام هنرمندان در این زمینه ناموفق عمل کردهاند و همچنین آن هنرمندانی که کارشان در بازار گرفته است، آیا توانستهاند یک ترکیب مناسبی از زیباییشناختی هنر و نیاز مصرفکننده درست کنند یا نه. اگر موسیقی را از این مقوله کنار بگذاریم، در عرصه شعر و نقاشی، سهراب سپهری در زمان حیاتش نیز کارش والا بود و مردم هم آثار او را دوست داشتند. او توانسته بود بین این دو مقوله تعادل را حفظ کند. او بیشترین تعداد فروش کتاب شعر را داشته است. اما نباید فکر کنیم سهراب سپهری زیباییشناسی را کنار گذاشته است. زیبایی کار سهراب سپهری این است که ذوق سلیقه و تعالی خودش را روی موج نیازهای مردم تعریف کرده است.