از بد شانسی ها و بدبیاری های تاریخ ادبیات این سرزمین است که “فروغ فرخزاد” و “پروین اعتصامی”، دو شاعر بزرگ و با استعداد از زنان کشور که هر دو در جوانی به قله های شعر زمان خود دست یافته و آثار ماندگاری خلق کرده بودند، در سن زیر ۳۵ سالگی – یکی بر حسب بیماری و دیگری بر حسب تصادف – از دنیا رفتند و شعر و ادبیات ما را از بهره بیشتر ادبی و هنری خود بی نصیب گذاشتند.
“در سرزمین قد کوتاهان
معیارهای سنجش همیشه بر مدار صفر سفر کرده اند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهار گانه اطاعت می کنم
و کار تدوین نظامنامهٔ قلبم
کار حکومت محلی کوران نیست.
مرا به زوزهٔ دراز توحش
در عضو جنسی حیوان چه کار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چه کار
مرا تبار خونی گل ها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گلها می دانید؟”
از بد شانسی ها و بدبیاری های تاریخ ادبیات این سرزمین است که “فروغ فرخزاد” و “پروین اعتصامی”، دو شاعر بزرگ و با استعداد از زنان کشور که هر دو در جوانی به قله های شعر زمان خود دست یافته و آثار ماندگاری خلق کرده بودند، در سن زیر ۳۵ سالگی – یکی بر حسب بیماری و دیگری بر حسب تصادف – از دنیا رفتند و شعر و ادبیات ما را از بهره بیشتر ادبی و هنری خود بی نصیب گذاشتند. دو شاعری که به نظر در چندین دهه بعدی حیات شان – اگر فوت نمی کردند – با رسیدن به اوج کمال پختگی شعری و ادبی نام خود را در کنار نام بزرگ ترین شاعران تاریخ شعر و ادب ایران جاودانه میکردند.
در میان این میان دو شاعر بزرگ معاصر، اشعار فروغ فرخزاد به واسطه تنیدگی با زبان محاورهای امروز و زنانگی از جایگاه خاص و متمایزی برخوردار است. در شعر فروغ فرخزاد بر خلاف شعر شاملو و نیما و اخوان ثالث، کمتر به واژه های فراموش شده و غیر امروزی زبان فارسی برخورد میکنیم و زبان شعری او زبانی امروزی و ساده فهم تر است (و شاید همین مسأله یکی از دلایل استقبال بیشتر نسل جوان از فروغ فرخزاد در نسبت نیما یوشیج و اخوان ثالث است).
علاوه بر زبان امروزی، شعر فروغ فرخزاد زبان زنانهای هم دارد که در اغلب اشعار او قابل مشاهده است و در بسیاری موارد حتی بدون دانستن نام شاعر هم می توانیم حدس بزنیم که شاعر این ابیات یک زن است.
این دو ویژگی بارز “امروزی بودن” و “زنانگی”، فرم و شکل خاصی به فروغ بخشیده و او را به نماینده زن مدرن و روشنفکر ایران معاصر تبدیل کرده است. زن جدیدی که گاهی از تبعیض های جهان مردسالار شرقی که روح و جسم او را به اسارت گرفته است شکوه می کند، گاهی هوس زنانه را به زیباترین وجه به “ریاضت اندام ها” تشبیه می کند و گاهی لذت کاملاً مادرانه «سرانگشت هایی که مسیر جنبش کیف آور جنینی را دنبال می کند» را به دلنشین ترین وجه ممکن توصیف می نماید.
فروغ، زن عصیانگر عصر قلب های یخ زده و دست های سیمانی است که در آن دیگر جایی برای عشق وجود ندارد و سرما چنان سراسر وجودش را گرفته است که دیگر هیچگاه گرما را احساس نمی کند.
فروغ شاعر شکست و سوگوار اسارت زنان در روزمرگی های خانه دلمرده است و با یاسی آزار دهنده در “ظروف مسین در سیاهکاری مطبخ” و “ترنم دلگیر چرخ خیاطی” و “در جدال روز و شب فرش ها و جاروها” به دنبال سرپناهی می گردد.…
کدام قلّه کدام اوج؟
مگر تمامی این راه های پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده
به نقطۀ تلاقی و پایان نمی رسند؟
به من چه دادید، ای واژههای ساده فریب
و ای ریاضت اندام ها و خواهشها؟
اگر گلی به گیسوی خود میزدم
از این تقلب، از این تاج کاغذین
که بر فراز سرم بو گرفته است، فریبندهتر نبود؟
چگونه روح بیابان مرا گرفت
و سحر ماه ز ایمان گله دورم کرد
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
و هیچ نیمهای این نیمه را تمام نکرد
چگونه ایستادم و دیدم
زمین به زیر دو پایم ز تکیهگاه تهی می شود
و گرمی تن جفتم
به انتظار پوچ تنم ره نمی برد
کدام قلّه کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای چراغهای مشوش
ای خانههای روشن شکاک
که جامههای شسته در آغوش دودهای معطر
بر بام های آفتابی تان تاب میخورند
مرا پناه دهید ای زنان سادهٔ کامل
که از ورای پوست، سر انگشتهای نازک تان
مسیر جنبش کیف آور جنینی را
دنبال میکند
و در شکاف گریبان تان همیشه هوا
به بوی شیر تازه می آمیزد
کدام قلّه کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای اجاق های پر آتش — ای نعلهای خوشبختی —
و ای سرود ظرف های مسین در سیاهکاری مطبخ
و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرش ها و جاروها
مرا پناه دهید ای تمام عشقهای حریصی
که میل دردناک بقا بستر تصرف تان را
به آب جادو
و قطرههای خون تازه می آراید
تمام روز تمام روز
رها شده، رها شده، چون لاشهای بر آب
به سوی سهمناکترین صخره پیش میرفتم
به سوی ژرفترین غارهای دریایی
و گوشتخوارترین ماهیان
و مهرههای نازک پشتم
از حس مرگ تیر کشیدند
نمیتوانستم دیگر نمی توانستم
صدای پایم از انکار راه بر می خاست
و یأسم از صبوری روحم وسیع تر شده بود
و آن بهار، و آن وهم سبز رنگ
که بر دریچه گذر داشت، با دلم میگفت:
«نگاه کن
«تو هیچگاه پیش نرفتی
«تو فرو رفتی».