شاید ریشه اصلیِ مشکلات کشور و جوهر بسیاری از رنج های جامعه را بتوان از پاسخ صاحبان قدرت و مقام به یک سؤال به ظاهر ساده بیرون کشید؛ این که از نظر آن ها آیا حکومت و نظام سیاسی باید در خدمت مردم باشد، یا این مردم اند که باید در خدمت نظام قرار بگیرند و فدای بقای آن شوند؟ البته پاسخی مبتنی بر باور، نه پاسخی صرفاً برای حفظ ظاهر.
شاید ریشه اصلیِ مشکلات کشور و جوهر بسیاری از رنج های جامعه را بتوان از پاسخ صاحبان قدرت و مقام به یک سؤال به ظاهر ساده بیرون کشید؛ این که از نظر آن ها آیا حکومت و نظام سیاسی باید در خدمت مردم باشد، یا این مردم اند که باید در خدمت نظام قرار بگیرند و فدای بقای آن شوند؟ البته پاسخی مبتنی بر باور، نه پاسخی صرفاً برای حفظ ظاهر.
ممکن است عده ای در مقام تعارف و به زبان، سنگ مردم را به سینه بزنند و آنان را ولی نعمت خود و نظام بخوانند؛ اما حقیقت این است که در دل، مراد دیگری دارند. اصل برای این قبیل افراد، فقط حفظ و بقای نظامی است که در آن جایگاه و استقرار دارند و اگر نیم نگاهی هم به مردم می اندازند، به عنوان تکیه گاه و قاعده ای برای پایداری این ساختار است؛ گاه به صراحت و گاهی هم در لفافه، این نیت اصلی و باور قلبی خود را بروز می دهند.
محمد جواد اردشیر لاریجانی – از چهره های حکومتیِ شناخته شده – در پاسخ به سؤال مجری تلویزیون جمهوری اسلامی در خصوص مذاکره با آمریکا و ترامپ می گوید: «اگر بخواهیم برای رهایی از فشارهای اقتصادی بحث مذاکره با آمریکا را مطرح کنیم، درست نیست؛ ولی اگر مصالح نظام ایجاب کند، با شیطان در قعر جهنم نیز مذاکره می کنیم».
همین گزاره، نمونه ای است که به روشنی می توان استنباط کرد از نگاه گوینده، مصالح نظام چیزی غیر از مصالح مردم است. فشار اقتصادی که زندگی امثال آقای لاریجانی را مختل نمی کند، این مردم اند که رنج می کشند و تحمل می کنند؛ آن هم که لابد اهمیتی ندارد که برای رهایی ملت از این فشار اقتصادی مصلحت باشد انعطافی نشان بدهند و مذاکره ای کنند. مهم نیست مردم چه رنجی می کشند، مهم نیست جامعه در چه مضیقه و تنگنایی است، چون مقاماتی هم چون امام جمعه مشهد – به قول و تصریح خودشان – از نتایج و آثار تحریم اقتصادی مشکلی حس نمی کنند (!) اصل این است که آقایان در برج عاج بنشینند، از مواهب این ساختار به گونه ای نا محدود بهره ببرند، و تنها زمانی دست به انعطاف و سازش بزنند که موقعیت شان به خطر افتاده باشد و نظام شان به خط قرمزِ بقا برسد (معنای دیگرِ مصالح نظام)؛ آن وقت است که حاضر می شوند نه در اوج، که به حضیض جهنم هم بروند و با شیطان مذاکره و معامله کنند. مصیبت حکمرانی و ریشه مصائب ما در ایران این است؛ واقعیتی که در طول سال ها و به تدریج، حکومت در ذهن بسیاری از ذی نفعانِ ساختار موجود، ماهیت و هویتی مستقل از ملت پیدا کرده و دیگر واقعیتی وابسته و منبعث از بدنه اجتماعی نیست. مردم برای شان موضوعی فرعی و ثانوی محسوب می شوند و فقط زمانی ارزش دارند که حامی و در خدمت حکومت و موجب بقای آن باشند. انگار که مشکل جامعه، مشکل آن ها نیست؛ مسأله مردم، مسأله شان نیست. تنها موضوع مهم و اصلی برای این افراد، حفظ قدرت و بقای ساختاری است که به واسطه آن بر اریکه قدرت و رفاه مطلق تکیه زده اند.
به دلیل اتصال به منابع عمومی و برخورداری از انواع امکانات، نسبت به مردم و جامعه احساس استغنا و خود اتکایی می کنند. به جای تأمین نظر و توجه به نیاز و گرایش اکثریت مردم، تلاش می کنند تشخیص فردی و نگاه اقلیتیِ خود را به جامعه تحمیل کنند. دنیای مردم را به آخرت حواله می دهند، در حالی که خود هم زمان از مواهب و امکانات قدرت – آن هم به گونه ای نا محدود – متنعم و برخوردارند. به نسبت قدرت و جایگاهی که دارند پاسخگو نیستند و عموماً در جایگاه طلبکار و مدعی می نشینند. افق دیدشان، بهره برداری از هر فرصت ممکن برای کسب اعتبار و منفعت سریع الوصول شخصی، به جای نگاه ملی و تلاش در جهت منافع بلند مدت کشور است. برای ادامه حیات رانتی، به ساختار سیاسی می چسبند و رها نمی کنند. بخشی از سنگینی و نا کارآمدی نظام حکومتی، به دلیل رسوب انباشته همین عناصر است که هزینه و بار دارند، اما کارآیی و گره گشایی، نه.
در نتیجه، سیستم اداره کشور به سمتی پیش می رود که کارآمدی لازم را از دست می دهد و قادر به رفع مشکلات اساسی مردم نیست. به جای حل ریشه ای مسائل، آن ها را توجیه می کند و بر معضلات سرپوش می گذارد تا عجالتاً از سر بگذرند و از این ستون به آن ستون فرجی شود. همین است که مسأله روی مسأله و معضل روی معضل تلمبار می شود و به مرور خرمنی شکل می گیرد از مشکلات و بحران های مزمن شده، که بر جانِ جامعه سنگینی می کند.
سیستم برای حفظ خود مدام از مایه می خورد و بیش تر از آن چه باید بسازد و بیافریند، مصرف می کند. منابع و سرمایه ها را مصرف می کند، بدون آن که به تناسب، توانِ بهره وری و ارزش آفرینیِ درون زا ایجاد کند. اعتماد و حمایت مردم را مصرف می کند؛ اما در باز آفرینیِ این اعتماد و حمایت ناتوان است؛ آن قدر مصرف می کند تا حمایت به تحمل تبدیل شود.
همین صبر و تحمل را هم آن قدر مصرف می کند تا کارد به استخوان مردم برسد و کاسه صبر جامعه لبریز شود، و این البته زمانی است که سیستم، دیگر چیزی برای مصرف و امکانی برای ماندگاری نخواهد داشت.
کسانی مسبب روند موجودند و آب حیات این ملت را این چنین گل آلود می کنند که نوع نگاه شان، اصالت و محوریت حق و مصلحت مردم نیست. اگر بناست این مسیر تغییر کند و روند حکمرانی اصلاح شود، باید حاملان این نگاه به حاشیه رانده شوند، آن هم از سر چشمه و در سطح کلانِ حاکمیت؛ غلبه واقعی و عملیِ این باور که نظام خادم همه مردم است و مصلحت حکومت، تنها در ذیل مصلحت ملت معنا پیدا کند. اگر امید و طریقی برای ادامه حیات یک پارچه کشور، مردم و نظام باشد، همین است.