هم زمان با حملات اسرائیل به خاک کشورمان – در حالی که ضرورت داشت اختلافات داخلی کنار گذاشته شوند – متأسفانه شاهد شکلگیری جریانی از تفرقه بودیم که چهرههایی چون حسن روحانی، محمدجواد ظریف، سید حسن خمینی و مصطفی تاجزاده را هدف قرار داد. بدون ورود به این که اساساً چه رویکردها و اقداماتی اکنون در اولویت است ، میتوان چنین برداشت کرد که تندروهای داخلی احتمالاً به دو دلیل دست بکار این تخریب و تحریف ها شده اند ؛ یکی فرار از پاسخگویی نسبت به ضعفهای بر ملا شده و دیگری که نتیجه محتمل این اولی است ؛ ظهور و قدرت گیری شخصیت ها و جریان های جایگزین داخل ساختاری . شاید بتوان با نگاهی از منظر آنان، به چرایی این رویکرد اخیر پی برد.
هم زمان با حملات اسرائیل به خاک کشورمان – در حالی که ضرورت داشت اختلافات داخلی کنار گذاشته شوند – متأسفانه شاهد شکلگیری جریانی از تفرقه بودیم که چهرههایی چون حسن روحانی، محمدجواد ظریف، سید حسن خمینی و مصطفی تاجزاده را هدف قرار داد. بدون ورود به این که اساساً چه رویکردها و اقداماتی اکنون در اولویت است ، میتوان چنین برداشت کرد که تندروهای داخلی احتمالاً به دو دلیل دست بکار این تخریب و تحریف ها شده اند ؛ یکی فرار از پاسخگویی نسبت به ضعفهای بر ملا شده و دیگری که نتیجه محتمل این اولی است ؛ ظهور و قدرت گیری شخصیت ها و جریان های جایگزین داخل ساختاری . شاید بتوان با نگاهی از منظر آنان، به چرایی این رویکرد اخیر پی برد.
یکی از مهمترین عوامل در شکلگیری سناریوی حمله به ایران، نه فقط توان نظامی دشمن، بلکه تحلیل وضعیت داخلی کشور و ارزیابی میزان نارضایتی عمومی و کاهش سرمایه اجتماعی حاکمیت بود. در واقع، همین ضعف در پیوند میان حاکمیت و جامعه، اصلیترین آسیبپذیریای بود که موجب شد گزینه «فروپاشی از درون، پس از حملهی خارجی» بهطور جدیتر روی میز دشمنان ایران قرار گیرد؛ سناریویی که حتی برخی رقبای منطقهای ایران نیز به آن دل بسته بودند، اما با موقعشناسی مردم، نقش بر آب شد. از این رو، روشن است که ترمیم این شکاف داخلی، فوریتی حیاتی برای حفظ انسجام و ثبات کشور به شمار میرود.
در چنین شرایط غیرقابلپیشبینی، یکی از معدود گزینههای واقعی برای بازسازی اعتماد عمومی و ترمیم درونی نظام، جریان میانهرو و اصلاحطلب است؛ جریانی که در چارچوب قانونی جمهوری اسلامی تعریف میشود و در عین حال، ظرفیت عقلانی، اجتماعی و سیاسی لازم برای انجام اصلاحات پایدار را داراست؛ جریانی که برای همه طیفهای فکری سهم قائل است. این جریان، با تکیه بر چهرههایی چون حسن روحانی، سید حسن خمینی، مصطفی تاجزاده و با پشتوانه نمادین محمد خاتمی، میتواند نقشی کلیدی در عبور کشور از شرایط موجود ایفا کند.
حسن روحانی، با تجربهی دو دوره ریاستجمهوری، ارتباط مؤثر با نهادهای نظامی و امنیتی، و بهرهگیری از تیمی میانهرو – که حتی برای تندروها نیز قابلتحملاند – پیشتر توانسته است توازنی در عرصهی سیاست داخلی و خارجی برقرار سازد.
محمدجواد ظریف، عضو کلیدی تیم روحانی، همچنان در ذهن افکار عمومی چهرهای ملیگرا، مؤثر و دیپلماتی حرفهای شناخته میشود که میتواند در بازسازی روابط خارجی کشور نقشی برجسته ایفا کند.
سید حسن خمینی، نوهی بنیانگذار جمهوری اسلامی، با گرایش روشن به اصلاحات و نوگرایی، ظرفیت ایجاد پیوندی معنادار میان آرمانهای اولیهی انقلاب و تحولات فکری نسل جدید را دارد. او سرمایهای اجتماعی و نمادین در اختیار دارد که وزن سیاسی جریان میانهرو را تقویت میکند.
مصطفی تاجزاده که به دلیل نقدهای صریح به ساختار قدرت سالها زندانی بوده، در میان فعالان سیاسی و مدنی از اعتبار اخلاقی بالایی برخوردار است. او همچنان بر ایدهی اصلاح از درون پای میفشارد و میتواند عاملی برای پیوند و آشتی میان نظام و بخشی از نیروهای سیاسی آسیبدیده باشد.
محمد خاتمی نیز، با وجود کاهش نسبی مقبولیت به دلیل ناکامیهای گذشته، همچنان نماد اصلاحطلبی و عقلانیت سیاسی در نظام محسوب میشود. در صورت کنشگری فعال، او میتواند موجی اجتماعی به نفع جریان میانهرو ایجاد کند.
میتوان پیشبینی کرد که اصولگرایان معتدل – که از تداوم افراطگرایی و «آش شور» به ستوه آمدهاند – نیز در صورت فراهمشدن فرصت، به جریان میانهرو خواهند پیوست. در این میان، نباید از یاد برد که در بازی قدرت، محمود احمدینژاد به دلیل رفتارهای غیرقابلپیشبینیاش، از سوی ساختار حاکم به عنوان عنصری غیرقابلاعتماد تلقی میشود.
دولت آقای پزشکیان – که علیرغم حمایتهای رهبری، در وقایع چند ماه گذشته به یک عامل درجهچندم تقلیل یافته و اینگونه طمع جریان تندرو برای به میدان آوردن کاندیدای اصلی خود را افزایش داده است – نیز در صورت حمایت یک جریان قدرتمند همسو، میتواند موقعیت خود را تثبیت کند و مسیر جریان رقیب برای دستیابی به کرسی ریاستجمهوری را دشوارتر سازد.
در سوی دیگر، جناح تندرو حاکم که در مواجهه با بحرانها معمولاً به انسداد سیاسی و محدودسازی اجتماعی روی میآورد، با تضعیف مشارکت عمومی، ناخواسته گرایش جامعه را به سوی گزینههای جایگزین – از جمله میانهروها یا حتی براندازان – سوق میدهد و آن را تشدید میکند. این شرایط، احتمال تغییر روش و پذیرش انعطافپذیری از سوی این جناح را بالا برده و در نتیجه، مسیر میانهروی را هموارتر خواهد ساخت. در چنین روندی، اصلاحطلبان بهطور طبیعی به یک آلترناتیو بالقوه و درونساختاری برای بازسازی نظم سیاسی تبدیل میشوند.
شکی نیست که آسیبپذیریهای امنیتی اخیر، نیروهای نظامی و امنیتی را نیز به تأمل و بازنگری واداشته است. به همین دلیل، جریان میانهرو امروز هدف حملهی مشترک دو جبههی متضاد قرار گرفته است:
از یکسو، تندروهای داخلی که نگران از دسترفتن انحصار قدرت و امکانپذیر شدن اصلاحات درونیاند؛
و از سوی دیگر، براندازان بیرونی که با مشاهده بنبست در فروپاشی سریع، اصلاح از درون را مانعی خطرناک برای پروژهی فروپاشی تدریجی نظام میدانند.
در این چارچوب، حملات اخیر به چهرههای میانهرو – از جمله اتهامزنی، تحریف و تخریب رسانهای – نشانههایی از نوعی اتحاد استراتژیک نانوشته میان این دو جبهه است. میتوان پیشبینی کرد که این حملات در روزهای آینده با شدت و دامنهی بیشتری تداوم یابند.
با همهی کاستیها، جریان میانهرو احتمالاً آخرین فرصت برای ایجاد گفتوگوی ملی، ترمیم شکافهای داخلی و بازسازی اعتماد اجتماعی از درون نظام است. حذف این گزینه، در وضعیت فعلی، به معنای ایجاد ظرفیت برای سناریوهای فروپاشی خواهد بود.