فرزند تنها یک جسم کوچک نیست که به مرور رشد کند و بزرگ شود. او جهانی از نیازهای پیچیده روانی، احساسی، اجتماعی و ذهنی است و این جهان به دست والدین شکل میگیرد. اگر پدر و مادری فاقد آگاهی لازم باشند، نه تنها از عهده تربیت سالم برنمیآیند، بلکه ممکن است ناآگاهانه ریشه بسیاری از آسیبهای روانی را در فرزندان خود بکارند.
در نگاه نخست، فرزندآوری ممکن است امری طبیعی و غریزی به نظر برسد؛ اما آن چه در جهان امروز اهمیت فزایندهای یافته، نه صرفاً داشتن فرزند، بلکه چگونگی داشتن فرزند است. یعنی این که چه کسی، با چه آگاهی و آمادگیای، مسئولیت پرورش یک انسان دیگر را بر عهده میگیرد.
فرزند تنها یک جسم کوچک نیست که به مرور رشد کند و بزرگ شود. او جهانی از نیازهای پیچیده روانی، احساسی، اجتماعی و ذهنی است و این جهان به دست والدین شکل میگیرد. اگر پدر و مادری فاقد آگاهی لازم باشند، نه تنها از عهده تربیت سالم برنمیآیند، بلکه ممکن است ناآگاهانه ریشه بسیاری از آسیبهای روانی را در فرزندان خود بکارند.
تصور نادرستی که در بسیاری از جوامع سنتی رایج است، این است که پدر و مادر شدن نیازی به آموزش ندارد؛ گویی غریزه و تجربه خود به خود کافیست. اما دادههای روانشناسی رشد، رواندرمانی و آسیبشناسی روانی بارها و بارها خلاف این را ثابت کردهاند. بسیاری از مشکلات روانی، اضطرابها، افسردگیها، اختلالات شخصیت و حتی رفتارهای ضد اجتماعی ریشه در سبکهای تربیتی نادرست دوران کودکی دارند.
پدر و مادری که خود دچار زخمهای حلنشده روانی هستند یا مهارتهای ارتباطی ندارند، یا هیجانهای خود را نمیشناسند و مدیریت نمیکنند، چگونه میتوانند انسانی دیگر را بهدرستی هدایت کنند؟ چگونه میتوانند عشق بیقید و شرط، امنیت روانی، مرزگذاری سالم، نظم و همدلی را به فرزند خود بیاموزند، در حالی که خود از آن بیبهرهاند؟
یکی دیگر از مشکلات رایج، نگاه ابزاری یا تکلیفمحور به فرزندآوریست. بسیاری از زوجها برای حل تنهایی، بهبود رابطه، یا اطاعت از سنت، اقدام به بچهدار شدن میکنند، بیآن که واقعاً بدانند چه چیزی در انتظارشان است؛ اما کودک یک پروژه نیست که با تولدش همهچیز زیبا شود. او نیازمند عشق بیقید و شرط، زمان، توجه، مراقبت مستمر و تربیتی متناسب با روحیات فردیاش است. او آینهایست از حال والدین، نه نجاتبخشی برای رابطه یا هویت آنها.
والدینی که پیش از فرزندآوری آموزشهای لازم در زمینههای روانشناسی رشد کودک، تنظیم هیجانات، مهارتهای ارتباطی، نقش دلبستگی ایمن، مرزگذاری سالم، تشویق مؤثر و برخورد با خطا را یاد میگیرند، نه تنها عملکرد بهتری دارند، بلکه در مواقع بحران نیز بهتر از پس مشکلات برمیآیند.
در جهان امروز، خوشبختانه منابع آموزشی متعددی وجود دارد؛ از مشاوره پیش از فرزندآوری گرفته تا کتابها، دورهها، کارگاههای تربیتی و جلسات رواندرمانی فردی. اما همچنان نیاز است که این ضرورت، به شکل یک مسئولیت اجتماعی و اخلاقی ترویج شود.
از منظر سلامت روان، پیشگیری همواره کمهزینهتر و مؤثرتر از درمان است. بسیاری از والدینی که سالها بعد، کودکانشان را نزد مشاور و رواندرمانگر میبرند، خود اذعان دارند که ای کاش پیش از تولد کودک، کمی بیشتر آگاهی میداشتند. بسیاری از این آسیبها ـ از اضطراب جدایی گرفته تا بیاعتمادی، کمبود عزتنفس یا پرخاشگری ـ ریشه در سالهای نخست زندگی دارند؛ سالهایی که والدین میتوانستند با دانشی ساده اما اصولی، مسیر زندگی فرزند خود را تغییر دهند.
هر کودک امروز، بزرگسال فردای این جامعه است. اگر میخواهیم نسلی با هویت پایدار، تعادل روانی، توانمندیهای اجتماعی و مسئولیتپذیری داشته باشیم، باید از مبدأ، یعنی خانواده، آغاز کنیم. آموزش تربیت کودک، باید جزو ضروریترین آموزشهای پیش از ازدواج یا پیش از فرزندآوری باشد؛ درست همانطور که آموزش مهارتهای شغلی یا تحصیلی اهمیت دارد.
نظام آموزشی، رسانهها، نهادهای اجتماعی و نهادهای سلامت روان باید دست به دست هم دهند تا فرهنگ «پدر و مادر شدن آگاهانه» در جامعه نهادینه شود. تنها در این صورت است که میتوانیم به ساخت آیندهای روشن، انسانیتر و کمتنشتر امیدوار باشیم.
در نهایت، باید پذیرفت که فرزندآوری یک انتخاب است؛ اما پس از آن، تربیت، دیگر انتخاب نیست، بلکه یک وظیفه است؛ وظیفهای انسانی، اخلاقی، روانی و اجتماعی و انجام این وظیفه بدون دانش، آگاهی و آمادگی روانی، ظلمیست به فرزند، به خود والدین و به جامعهای که آیندهاش را در دستان این نسل خواهد سپرد.
آگاهانه والد شدن یعنی پذیرفتن این مسئولیت عظیم با چشمانی باز، قلبی مهربان و ذهنی آماده برای رشد و این آگاهی، نخستین گام برای ساختن نسلیست که نه تنها زنده بماند، بلکه زندگی کند.