نمایش پیانیست به نویسندگی و کارگردانی محمدحسین خادمی و بازی محمد اثنا، کوشان همتی، ایمان آرتا و محمدحسین خادمی، دور نخست اجراهای خود را در خانه نمایش “دا” پشت سر گذاشت و این بار با ازسرگیری اجراها، در تماشاخانه “شهرزاد” روی صحنه رفته است.
در توضیحات این نمایش در صفحات مجازی آمده: “کمدی اجتماعی” و در خلاصها ی یک خطی چنین نوشته شده است: «مردیست که هر روز به دیدن سایهاش میرود، اما کمکم به هویتهای دیگر درون خودش پی میبرد».
اجرا با صحنهای تاریک و موسیقی آغاز میشود و تماشاگر را از همان ابتدا وارد فضایی غریب و پرسش برانگیز میکند. در دو گوشه و جلوی صحنه، اکسسوار و سینوگرافی – در تاریکی – بهدلیل جنس و متریالشان نگاه را به خود جلب میکنند.
با روشنشدن صحنه، همه چیز واضح دیده میشود: سه بازیگر حضور دارند. جنس و رنگ لباسها چشمگیر است. یکی از آنها با ژاکت و شلوار سفید، چهار زانو و در حالت مدیتیشن، روی سکوی مرتفع سمت چپ نشسته و به دو بازیگر سمت راست نگاه میکند که درون یک چارچوب جعبه مانند سفید با دیوارههای نسبتاً بلند قرار دارند.
صدای ضبطشده مردی شنیده میشود که در باره مرد و سایهاش صحبت میکند.حرکات دو بازیگر سمت راست موقعیت را روشن میسازد: مرد و سایهاش. تکاندادن دست مرد با تقلید همزمان سایه همراه است. این شروع، خلاقانه و هوشمندانه است؛ تماشاگر را بی درنگ وارد قراردادی میکند که قرار است تا پایان اجرا پا بر جا بماند. قراردادی که ابتدا از طریق تصویر شکل میگیرد و سپس با زبان، رمزگشایی میشود.
در لحظهای که سکوت و نگاه تماشاگر بر مرد و سایهاش متمرکز است، سایه از تبعیت سر باز میزند و واکنش شدید مرد را برمیانگیزد؛ اما در همین جا، قرارداد دیگری از دل بازیگری آشکار میشود: «واکنش من طبیعی است، اما چیزی دیگر اینجاست که آن را نشان نمیدهم، تو اما در کلامم آن را میشنوی».
سایه دیگر نمیخواهد سایه باشد و مرد به شکلی گروتسک تلاش میکند او را بازگرداند. بحران هویت و مسأله اختیار آشکار میشود، تا اینکه با بازکردن زیپ لباس سایه، روشن میشود که او از ابتدا “هندوانه” بوده و مرد او را به عنوان سایه خود جا زده تا کنار خود نگه دارد.
با رفتن هندوانه، مرد با بازیگر دیگر “پیاز” وارد دیالوگ میشود. پیاز او را “آووکادو” صدا میزند و مسأله هویت بخشی شکل تازهای میگیرد. پیاز با لباسهای تمام سفید، از گذشتهاش میگوید: «زمانی معشوقهای داشته که “سیبزمینی” بوده؛ اما اکنون بی اختیار خورده شده است». این خاطره، با ورود سیبزمینی روی صحنه – بر یک چرخ دستی پر از چیپس – به موقعیتی گروتسک و غافلگیر کننده میانجامد.
پیاز از پذیرش تنهایی و تلاش برای لذت بردن از آن میگوید. بحران هویت و تنهایی در کنار هم عمق بیشتری پیدا میکنند. لحظاتی بعد، آووکادو به پیاز نزدیک میشود و ویژگی آبدار پیاز به صحنهای شاد و رها ختم میشود: آب بازی این دو با تفنگ آبپاش، ادامهای شیرین برای آغاز دوستیشان.
پیاز بارها یادآوری میکند که سرنوشتشان خورده شدن است؛ اما آووکادو با رفت و آمد مکرر به یخچال میکوشد ثابت کند که آنها اختیار دارند. در این گفت و گوها، مسأله رابطه و علاقه نیز مطرح میشود، بحثی که درک مخاطب از بحران هویت و شکلگیری پیوند جدید بین این دو شخصیت را عمیقتر میکند.
دراماتورژی این اجرا به شدت پویاست؛ هر موقعیت در تعامل حسی بازیگران با یکدیگر بسط مییابد. با وجود متن مکتوب، حضور فعال و آنی بازیگران در پیشبرد لحظهها محسوس است. به همین دلیل، گاهی دیالوگها در هم میروند یا سکوتهای ناگهانی پیش میآید؛ اما تماشاگر از آن عبور میکند؛ زیرا که از ابتدا در چارچوب دراماتورژی سهیم شده است.
یکی از مهمترین عوامل فعال ماندن تماشاگر، بازی با زبان، قرابتهای آوایی و طنز موقعیت است که با آگاهی بازیگران از فضا، سینوگرافی و اشیا گره میخورد. همه عناصر صحنه در کنار بازیگران نفس میکشند و هویت میسازند و دوباره تعریف میشوند.
“جین بنت”، فیلسوف معاصر آمریکایی و از چهرههای مطرح در نظریه سیاسی، محیط زیست، نو ماتریالیسم و گفتما” عاملیت غیرانسانی”، در کتاب “Vibrant Matter” معتقد است که «ماده خود زنده و کنشگر است». این اندیشه در تکتک لحظات پیانیست حضور دارد؛ اجرا به اشیا اجازه سخنگفتن میدهد. نمونهاش ردیف بطریهای کوکاکولاست که نه فقط تزئینی، بلکه عنصری مؤثر در شکلگیری فضا و درک تماشاگر از مفاهیم جبر و اختیار هستند.
این نگاه، مخاطب را به بازتعریف رابطهاش با هر جزء صحنه وامیدارد؛ حتی به بازاندیشی در هویت خودش. فرصتی که اجرا به تماشاگر میدهد تا بی آن که از ریتم عقب بماند، فکر کند و در احساسات غرق نشود و رویکردی پستمدرن و فاصلهگذارانه (برشتی) به روایت میدهد.
خادمی، بی تعصب به استراتژیهای مرسوم کارگردانی، بازیگوشانه عمل میکند. هر لحظه، متریال تازهای در روایت گشوده میشود؛ ارزشها و هنجارهای اجتماعی روابط عاطفی به استهزا کشیده میشوند و کلیشههای جنسیتی علیه خودشان استفاده میگردند، تا جایی که مخاطب هم میخندد و هم به فکر فرو میرود.
بدن بازیگران، سیال و پشتیبان “فانتزی میوه شدگی” است، بی آن که به اغراق و بازنمایی صرف بلغزد. گفتار، چنان منسجم است که پایان نمایش را به نقطه آغاز پیوند میدهد. پیانیست در بطن روایت، تلخ و شیرین جست و جوی هویت را به انجام میرساند، جست و جویی که نه تنها دیده و شنیده میشود، بلکه تا پس از خروج از سالن نیز در ذهن و بدن تماشاگر باقی میماند؛ همچون طنزی سیاه که ردّی از نیستی و تولدی تازه را با خود حمل میکند.
زمانی که دیگر “پیا”، “نیست”.
—————————
سوتیترها:
هر موقعیت در تعامل حسی بازیگران بسط مییابد. حضور فعال و آنی بازیگران در پیشبرد لحظه ها محسوس است. گاهی دیالوگها در هم میروند یا سکوتهای ناگهانی پیش میآید؛ اما تماشاگر از آن عبور میکند؛ زیرا که از ابتدا در چارچوب دراماتورژی سهیم شده است
خادمی، با استراتژیهای کارگردانی، بازیگوشانه عمل میکند. هر لحظه، متریال تازهای گشوده میشود، هنجارهای اجتماعی روابط عاطفی به استهزا کشیده میشوند و کلیشههای جنسیتی علیه خودشان استفاده میگردند، تا جایی که مخاطب هم میخندد و هم به فکر فرو میرود
پیانیست در بطن روایت، تلخ و شیرین جست و جوی هویت را به انجام میرساند، جست و جویی که نه تنها دیده و شنیده میشود، بلکه تا پس از خروج از سالن نیز در ذهن و بدن تماشاگر باقی میماند؛ همچون طنزی سیاه که ردّی از نیستی و تولدی تازه را با خود حمل میکند