اجتماعی 13 بهمن 1403 - 5 ماه پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0
تذکرة المقامات:

ذکر مولانا مهدی کوچک زاده!

نقل است چون موعد به دنیا آمدنش بود، پدرش تفألی زد به دیوان حافظ و این بیت آمد که: «از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش / زده ام فالی و فریادرسی می آید!». پس چون کوچک زادهِ کوچک به دنیا همی آمد، بسیار گریست و فریاد همی زد و ریسه همی برفت

مهدی کوچک زاده

علی زراندوز

آن جبهه پایداری را عضو جا افتاده، آن استادی در دانشگاه تربیت مدرس برایش امری ساده، آن با معاندانش دارنده زاویه حاده، آن به “احمدی نژاد” نوشته نامه سرگشاده، آن از حنجره و تارهای صوتی اش بُرده حُسنِ استفاده، آن صاحبِ فریادهایِ خارق العاده، آن به گفته خودش صاحب یک زندگی ساده، آن بیزار از هر گونه سوء استفاده، آن نصیحت شده توسط “سید ابراهیم نبویِ” شیر پاک خورده، آن گیرنده دکتری مهندسی کشاورزی بدونِ فیس و افاده، آن نگران و دلواپسِ اقتصادِ خانواده، آن “علی مطهری” برای روح و روانش در حکم سنگِ سنباده، آن ارائه دهنده مقاله “تأثیر فاضلاب تصفیه شده بر گیاه پنبه”؛ مولانا “مهدی کوچک زاده”. نماینده مجلس بود و مولانا “صادق زیبا کلام”، همواره از او درصدِ آراء اش در تهران را پُرسنده!
نقل است چون موعد به دنیا آمدنش بود، پدرش تفألی زد به دیوان حافظ و این بیت آمد که: «از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش / زده ام فالی و فریادرسی می آید!». پس چون کوچک زادهِ کوچک به دنیا همی آمد، بسیار گریست و فریاد همی زد و ریسه همی برفت، چنان که پدر و همسایه ها را تا صبح، خواب بر چشم نیامد. پس چون خورشید از شرق طلوع همی کرد، پدر، مصرع دوم این بیت را این گونه اصلاح همی کرد: «… زده ام فالی و “فریادزنی” می آید!».
نقل است در دوران کودکی در محل، صبح و شام بانگ گفتی به ادایی که مستمعان را کلافه همی کرد و آنان را همسایه ای بود عادلِ نیک‌ سیرت، نمی‌خواستش که دل‌ آزرده گردد. گفت: «ای کوچک زاده! تو را ده دینار می‌دهم تا جایی دیگر روی و بازی کنی و فریاد سر دهی». بر این قول اتّفاق کردند و مولانا کوچک زاده برای بازی و بانگ زدن از آن کوچه، به کوچه دیگری برفت. پس از مدّتی در گذری پیش همسایه باز آمده و گفت: «ای همسایه! بر من حیف کردی که به ده دینار از این کوچه به در کردی که بر کویِ دیگر که رفته‌ام، بیست دینارم همی‌ دهند تا جای دیگر روم و فریاد همی زنم و قبول نمی‌کنم!». همسایه از خنده بی‌ خود گشت و گفت: «زنهار! تا نستانی که به پنجاه راضی گردند!».
پس چون در ایام ریاستِ مولانا “علی لاریجانی”، نماینده مجلس همی بود، هر بار چنان فریاد همی کرد که سخنِ لاریجانی به گوشش نمی رسید.
چون دوره چهار ساله مجلس به سر آمد، در آخرین جلسه مجلس، یکی از یاران را پرسید: «چه می گفت رئیس مجلس در این 4 سال مرا؟». و پاسخ شنید: «همی گفت که: چرا مرتب داد و فریاد می‌کنید؟». پس بی وقفه داد و فریاد همی کرد بر لاریجانی که: «چرا چنان داد نمی زنید که صدای تان را بشنوم و بدانم که نباید داد بزنم؟». مولانا لاریجانی ناگهان چنان کرد! پس دوستان او را پرسیدند: «حال چه کنی؟». مولانا کوچک زاده گفت: «حال دانستم در کارِ داد زدن، دست بالا بسیار باشد و کار تنها به فغان کشیدن برآید!».
پس مریدان او را پرسیدند از این گفته یک عضو شورای مرکزی جبهه پایداری که گفته بود: «افرادی هم چون مهدی کوچک زاده و “حمیدرسایی” نمایندگان دور هشتم و نهم مجلس) به دلیل آن که می خواستند در اعلام موضع درباره “احمدی نژاد” آزاد باشند و به او نزدیک تر شوند، از جبهه پایداری جدا شدند». مولانا کوچک زاده در پاسخ مریدان جان بر کفش گفت: «گر رَوَد از پِی خوبان دلِ من معذور است / درد دارد چه کُنَد کز پِی درمان نرود / هر که خواهد که چو بنده نشود سرگردان / دل به خوبان ندهد وز پِی ایشان نرود!»
پس چون بعد از ثبت نام “محمود احمدی نژاد” در انتخابات ریاست جمهوری، از وی اعلام برائت كرد، جمله مریدان حیران شدند و سبب از وی پرسیدند. مولانا کوچک زاده همی گفت: «لا یطلب حمدنا لفخر / بل یجعلنا بذاک محمود!».
پس چون نماینده وقتِ رشت (جعفرزاده ‌ایمن ‌آبادی) همی گفت: «بعضی نمایندگان دست به کت احمدی‌ نژاد می‌کشیدند و دست شان را به خودشان می‌مالیدند!». خبر این سخن به مولانا کوچک زاده همی رسید و شوریده حال، گفت: « این چه ژاژست این چه کفرست و فُشار / پنبه‌ای اندر دهان خود فشار /… جامه را بدرید و آهی کرد تفت / سر نهاد اندر بیابانی و رفت!».
نقل است روزی خبرنگارانی را که از او انتقاد همی کردند و عکاسانی که از مجلسیان عکس به وقت خواب می گرفتند را نفوذی همی خواند. پس خبرنگاری او را پرسید: «نفوذی به چه؟». گفت: «به چُرتِ شیرین صبح گاهی و ظهر گاهی و عصر گاهی برخی مجلسیان!».
نقل است چون “کاترین اشتون” به ایران سفر همی کرده بود، مولانا “کوچک زاده” در یکی از نطق های مجلس او را “عجوزه” خطاب همی کرد. او را سبب پرسیدند، گفت: «ما را ملامت مکنید که چون از برای سفر کاترین بر دیوان حافظ تفال همی زدم، این بیت آمد: «مجو درستیِ عهد از “استون” سست نهاد / که این عجوز، عروس هزار داماد است!». حال ما این سخن گفتیم که شوهرش هم که بر دیوان حافظ دسترسی ندارد، در جریان همی باشد و به دنبال 999 دامادِ دیگر همی باشد و دادِ خویش از آنان بستاند!».
او را جملات پند آموز و حکیمانه و نغز و پُر مغز بسیار است. و گفت: «معاون رئیس‌جمهور می‌گوید، می‌رویم با آمریکا مذاکره کنیم. شما چه کاره‌ هستید می‌روید با آمریکا مذاکره کنید؟». و گفت: «اولویت مردم خرید هواپیما نیست!». و گفت: «تجمل گرایی ویژگی ناپسندی است که غالباً انسان‌هایی که احساس کمبود معنوی و اخلاقی دارند برای جبران این نقیصه به آن متوسل می‌شوند… افراد مبتلا به این خصیصه زشت به مشاور روانی مراجعه و خود را علاج کنند». و (خطاب به علی لاریجانی در زمان ریاست مجلس) گفت: «اکنون یک مشت فاسد و نفوذی در رسانه‌ها می‌نویسند کوچک‌زاده فرق دکمه و تذکر را نمی‌داند!». و گفت: «رای مردم حق است و اصلاً حق‌الناس است ولی خروجی رای مردم لزوماً حق نیست. مردم تعیین کننده حق و باطل نیستند و خودشان احتیاج به هدایت دارند!». و گفت: «من اهل فریاد زدن و ایستادن در برابر کسانی که در مسند قدرت بودند، بودم و هستم و خواهم بود!». و گفت: «گفتند که در مجلس عربده کشیدم؛ اما من تصویرش را دارم که آقای “جلالی” چند بار عربده کشید سر من یا آقای رسایی!». و گفت: «من دانشجویان زیادی داشتم که آمدند و گفتند به شما رأی می‌دهیم یا رای دادیم. ممکن است بگویید برای نمره بوده؛ ولی این توهین به دانشجوهاست!». و گفت: «ترسی که خبرنگاران از نزدیک شدن به من داشته‌اند، ترسی بوده که خودشان برای خودشان ساخته‌اند!». و (در سال 1395 و در پاسخ به سؤالی مبنی بر این که نمایندگان چه عیدی‌ ای از “احمدی‌نژاد” دریافت کرده‌اند؟) گفت: «ما خود جزو بزرگان هستیم و عیدی می‌دهیم!». و (با انتشار تصاویری از چند بانوی ورزشکار) نوشت: «دختری که این الگوها برایش ساخته شوند، چرا قمه کشی نکند؟». و گفت: «راضی نیستم یک قِران از مالیات من خرج لس‌آنجلسی‌های “… “ شود!».
پس «امیرحسین ثابتی» (نماینده مردم تهران) بعد از “… “ خطاب شدنِ مردم لس‌آنجلس توسط مولانا کوچک‌زاده، به منتقدانِ مولانا کوچک زاده چنان حمله کرد که مورخی همی گفت: «زین پس می توان مردم ایران را دو دسته خواند؛ آن ها که مخالف توهین به مردم دیگر بِلاد هستند و دسته دیگر، کوچک زاده و ثابتی!».
نقل است پس از این ماجرا، چون جامعه شناسی گفت: «حالا همه می‌توانند بگویند راضی نیستند منابع مالیات و هر منبع عمومی دیگری کجا هزینه شود!». مولانا کوچک زاده (چون آن ادیبِ زبان در شعر “ملک‌الشعرا بهار”) فریاد همی کرد که: «ما چون گوییم اَنف، شما نگویید اَنف، شما باید بگویید اَنف!».
نقل است چون در اسفندماه 1394 برای رأی دادن به حسینیه ارشاد همی رفته بود و قصد داشت خارج از نوبت رأی بدهد، با واکنش مردم رو به رو همی شد که خطاب به او می گفتند: «ته صف، ته صف!». چندی نگذشته بود که در گفت و گویی مردمی که از او می خواستند به انتهای صف همی رود را “اوباش” خطاب کرد و همی گفت: «از قدیم، همه دانند که یک رأی را می توان بی نوبت بر صندوق همی انداخت!».
پس روزی جمله اصحاب رسانه او را از برنامه های سیاسی آینده اش پرسیدند، پس چون مولانا کوچک زاده سرما همی خورده بود و صدایش در نمی آمد، به دیوان اشعار “فروغی بسطامی” اشارت همی کرد و این بیت را به اصحاب رسانه نشان همی داد که: «نعره‌ها خواهم زد و در بحر و بر خواهم فتاد / شعله‌ها خواهم شد و در خشک و تر خواهم گرفت!».

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *