در نخستین شب از جشنواره موسیقی نواحی، بندرعباس، شهر آفتاب و آوا، گرمایی دیگر را تجربه کرد؛ گرمایی نه از خورشید سوزان جنوب که از شور آوازهایی که از گوشهگوشهی این خاک، گرد هم آمده بودند. هوا اگرچه گرم بود، دلها اما گُر گرفتهتر و چه باشکوه بود لحظهای که صدای سازها، همچون قاصدی از دیار خاطرات، پیچید در هوای بندر و مردم، دل به موج سپردند.
ساره زندیه
در نخستین شب از جشنواره موسیقی نواحی، بندرعباس، شهر آفتاب و آوا، گرمایی دیگر را تجربه کرد؛ گرمایی نه از خورشید سوزان جنوب که از شور آوازهایی که از گوشهگوشهی این خاک، گرد هم آمده بودند. هوا اگرچه گرم بود، دلها اما گُر گرفتهتر و چه باشکوه بود لحظهای که صدای سازها، همچون قاصدی از دیار خاطرات، پیچید در هوای بندر و مردم، دل به موج سپردند.
مردم، بیاعتنا به تپش گرمای شب، ایستاده بودند، نشسته بودند، دست میزدند، هلهله میکردند و با هر نغمه، گویی سفری دور و دراز میرفتند؛ سفری که از نخلهای فارس آغاز شد، از دریای مازندران گذشت، به ریگزارهای سیستان و بلوچستان رسید و آنگاه از تپش کوهستانهای ایلام، زنجان، چهارمحال بختیاری و خراسان عبور کرد.
یک ایرانِ کامل در قاب یک شب، یک زیست جمعی از جنس موسیقی و مهر. هر گروه، با آوا و ساز، گنجینهای از اقلیم خود را پیشکش کرد. موسیقی، در آن شب، زبان مشترک بود؛ زبان بیترجمانی که نه مرز میشناخت، نه قوم، نه رنگ، نه نژاد. سازها، مثل دستانی گشوده، مردم را در آغوش میکشیدند؛ و واژهها، دیگر مهم نبودند.
در این شب پرشور گروه «نوبان بندر کنگ» از هرمزگان، نبض دریا را به صحنه آورد. صدایشان بوی نمک میداد، بوی تور خیس و افقهای مهآلود. سعید جعفرزاده با نی محلیاش از فارس، نسیمی خنک در گرمای بندر دمید؛ صدایش نه از ساز، که از سینهی سینههای فراموششده میآمد. دو نوازی قشقاییها، پر از هیجان کوچ، پر از زین و زنگ، انگار طنین سم اسبهایی بود که در دشتهای باز میتاختند. گروه «سیلم» از مازندران، نغمههای شمال را آوردند؛ آوایی از جنس جنگل و باران.
عیسی بلوچ، با دونلیاش، راز شنها را برایمان زمزمه کرد؛ سازی که میگریست، میخندید و از صحرا میگفت. میلاد صادقی، مقامخوان بختیاری، با صدایی که از اعماق کوه میآمد، به دلها لرزهای شیرین انداخت. رمضانعلی خدابندهلو، عاشیق زنجانی، کمانچهاش را همچون شمشیری آوازگر کشید؛ واژهواژهاش پر از شور بود و گروه «ابولوفا» از خراسان رضوی، انگار مشعلداران معرفت بودند، با هر نغمه، جانها را روشن کردند.
در این شب، صدای هر ساز، نهفقط نوای موسیقی، که بانگ بیدارباشی بود برای فراموشیِ فرهنگ. یادآوریِ روشن که موسیقی نواحی، نه حاشیه است و نه تزیین، بلکه «متنِ هویت» ماست.
*نغمههایی که از دل تاریخ برمیخیزند
در سرزمینی که هر سنگش بوی اسطوره میدهد و هر نسیمش قصهای از روزگاران دور در خود دارد، موسیقی نواحی، همان نجوای پنهان خاک است. صدایی که از هزاران سال پیش، بیوقفه، در دل کوهها، در آغوش دشتها و بر لبان رودخانهها جاری مانده است. هر مقام و هر آوای بومی، چون پرندهای مهاجر، از نسلی به نسل دیگر بال گشوده، تا حافظ نامرئی خاطرات یک ملت باشد.
در این خاک، مردم از دیرباز غم و شادی را با نغمههایشان در هم آمیختهاند. گویی وقتی دشت میشکفت، دف مینواختند و وقتی باران میبارید، نی مینواختند. موسیقی نواحی ایران، تفسیر زنده رابطه رازآلود انسان ایرانی با طبیعت، با هستی و با خداوند است.
* آینه تمامنمای فرهنگ ایرانی
موسیقی نواحی ایران، همچون آیینهای هزارقطره، تمامی رنگها، زبانها، باورها و آرزوهای مردمان این سرزمین را بازتاب میدهد. از آذربایجان تا بلوچستان، از کردستان تا خوزستان، از خراسان تا جنوب داغ و شنزدهی بندرعباس، هر قطعه موسیقی، برگی است از دفتر پُرراز فرهنگ ایران.
در آوازهای لری، شکوه کوهها و دلدادگیهای بیپروا موج میزند. در نواهای بلوچ، آتش و طوفان به هم میآمیزند. در مقامهای خراسانی، عرفان و وصال رنگ میبازد.
هر قطعه، شناسنامهای است برای فهم مردم آن خطه؛ مردمانی که گاه با دستی بر شانه کوه و گاه با نگاهی به افق دریا، عشق ورزیدهاند، زیستهاند، جنگیدهاند و رویا دیدهاند.
* موسیقی؛ بخش جداییناپذیر از روح و روان ایرانی
موسیقی برای ایرانیان، فقط هنر نیست؛ نیازی است به قدمت تشنگی، آتشی است به جاودانگی خورشید.در دل تاریکیهای تاریخی، این موسیقی بود که چراغ امید را روشن نگاه داشت.در روزگار قحطی و جنگ، در موسمهای کوچ عشایر، در شبهای سوزناک زمستان، صدای نی و تنبور، همدم جانهای خسته بود.موسیقی نواحی، زیباترین تعریف از روحیهی انعطافپذیر و در عین حال سرفراز ایرانی است؛ روحیهای که در هر ضربهی دایره و در هر لرزش کمانچه، خود را به یاد میآورد و به هستی سلامی دوباره میدهد.
*زخمهایی که موسیقی نواحی بر تن دارد
امروز اما، این گنجینهی بیمانند، زخمیتر از همیشه است. زخمهایی که از بیتوجهی بر پیکر این هنر نشسته، از جنس بیمهری است؛ زخمی از آن گونه که نه به تیغ، که به نسیان میزنند. فراموشی در آموزش رسمی: موسیقی نواحی، جایی در برنامههای درسی مدارس و دانشگاهها ندارد. کودکان امروز با بیتلها و کیپاپ بزرگ میشوند، اما مقامهای اصیل بومی را نمیشناسند.
مهاجرت روستاییان: با خالی شدن روستاها، آیینها و موسیقیهای بومی نیز بیصدا میشوند.
بیتوجهی رسانهای: تلویزیون و رسانهها، به ندرت جایی برای معرفی و ترویج این هنر میگذارند؛ صدای نی و دوتار زیر صدای موسیقیهای تجاری و بیریشه گم میشود.
فقر اقتصادی هنرمندان: پیرمردان عاشیق، زنان لالاییخوان، و نوازندگان کهن، در فقر و بیاعتباری، خاموش میشوند؛ بیآنکه صدای آنان به گوش آیندگان برسد.
* چرا موسیقی نواحی باید مهم دانسته شود؟
بیشک، فرهنگ، بیموسیقی، چون روحی بیتن است؛ و موسیقی نواحی، چون شیره جان فرهنگ ایران، باید به رسمیت شناخته شود. زیرا در هر نغمه، تاریخی نهفته است؛ در هر ضربآهنگ، یک فلسفهی زندگی جریان دارد؛ در هر مقام، آئینی از گذشتگان با ما سخن میگوید. موسیقی نواحی میتواند پاسدار زبانهای بومی، آیینهای فراموش شده، نوع معیشت مردمی، اخلاقیات کهن و حتی هنرهای دستی باشد. اگر این نغمهها خاموش شوند، بخش بزرگی از حافظهی جمعی ما به باد خواهد رفت.
* راهکارهایی برای زنده نگه داشتن موسیقی نواحی
زنده ماندن این میراث زرین، تنها با عشق و تعهد ممکن است، نه با شعارهای مقطعی:
الف) تأسیس بنیاد ملی موسیقی نواحی: یک نهاد قدرتمند، با مأموریت آشکار برای حمایت مالی، آموزشی و رسانهای از موسیقی بومی، میتواند نقشی حیاتی ایفا کند.
ب) ثبت دقیق موسیقی نواحی: همانگونه که آثار خطی و معماری ثبت جهانی میشوند، نغمههای نواحی باید با دقت ضبط، مستندسازی و آرشیو شوند.
ج) حضور فعال موسیقی نواحی در رسانه ملی: برنامههای تلویزیونی هفتگی، رادیوهای تخصصی، تولید پادکست و مستندهای مردمی میتوانند این موسیقی را از گمنامی بیرون بکشند.
د) توجه به آموزشهای غیررسمی: استادان بومی باید فرصت بیابند هنر خود را در کارگاهها، جشنوارهها و کلاسهای آزاد به نسل جوان منتقل کنند.
هـ) تشویق به نوآوری در دل سنت: موسیقی نواحی نباید یخ بزند؛ باید با حفظ اصالت، اجازه داد نسل جدید در آن بدعتهای هنرمندانه ایجاد کند.
* صدای فراموش شده روستاها را دوباره بشنویم
آنجا که باد از لابلای نیزارهای خشکیده میگذرد، آوازی در دل خاک زمزمه میشود. آن جا که شبهای بیماه، تنها فانوس نگاه چوپانی خاموش میشود، ضرباهنگی بیصدا میتپد. آنجا، در دل روستاهای خاموش، موسیقی نواحی هنوز نفس میکشد؛ هرچند نحیف و بیمار. باید دوباره به این روستاها گوش جان سپرد؛ باید باور کرد که آینده فرهنگ ایران، از همین کوچههای خاکی و همین صدای دوردست دوتار میگذرد.
*موسیقی نواحی؛ فانوسی در تاریکی هویت مدرن
در جهانی که همه چیز در معرض سرعت و فراموشی است، موسیقی نواحی، فانوس آرامی است که راه بازگشت به خویشتن را روشن میکند. باید آموخت که در هیاهوی بیانتها، گاه باید سکوت کرد؛ گوش سپرد به آواز نی، به نغمه چنگ، به زمزمه عاشقانه یک مادر روستایی. باید فهمید که ریشهها، نه زندانند و نه قید؛ بلکه بالهای پروازیاند برای پروازهای بلندتر. موسیقی نواحی، پیامآور آن است که میتوان مدرن بود و در عین حال ریشهدار؛ میتوان جهانی اندیشید و محلی نواخت.
موسیقی نواحی، فریاد بیصدای ایران است؛ فریادی که اگر خاموش شود، دل مان بیصدا خواهد گریست.