وقتی چراغها خاموش میشوند و پرده بالا میرود، دنیایی زاده میشود که در هیچ قاب و صفحهای نمیگنجد. آنجا، در صحنهای بیواسطه، انسانی روبهروی انسان دیگر میایستد و بیپرده از درد، شادی، عشق، رنج و آرزوهای پنهان سخن میگوید. تئاتر، هنر زندگی است؛ نفس کشیدن احساسات در لحظه، بیهیچ تکراری، بیهیچ تدوینی.
ساره زندیه
وقتی چراغها خاموش میشوند و پرده بالا میرود، دنیایی زاده میشود که در هیچ قاب و صفحهای نمیگنجد. آنجا، در صحنهای بیواسطه، انسانی روبهروی انسان دیگر میایستد و بیپرده از درد، شادی، عشق، رنج و آرزوهای پنهان سخن میگوید. تئاتر، هنر زندگی است؛ نفس کشیدن احساسات در لحظه، بیهیچ تکراری، بیهیچ تدوینی.
در دنیای پرهیاهوی امروز که تکنولوژی نفس انسان را ربوده و بسیاری از روابط انسانی سطحی و شتابزده شدهاند، تئاتر یک توقف است. ایستگاهی است که انسان، پیش از آنکه به راه بیفتد، درون خود را تماشا میکند و شاید به همین خاطر است که تئاتر، با وجود همه زخمهایی که بر تن دارد، هنوز زنده مانده؛ چون انسان هنوز نیاز دارد خودش را ببیند، خودش را بفهمد.
*آینهای روبهروی جامعه
تئاتر صرفاً یک هنر نیست. تئاتر، یک آینه است؛ شفاف و بیملاحظه. آیینهای که جامعه را وادار میکند در چشمان خودش خیره شود. بر خلاف هنرهایی که اغلب با فاصله و واسطه پیام میرسانند، تئاتر به درون ما میخزد، ما را وامیدارد به دیدن آنچه از آن فرار میکنیم: ترسها، تناقضها، تعصبها، بیعدالتیها، دردهای فروخورده.
در تئاتر، حقیقت نه با فریاد بلکه با نجوا، اشک و لبخند بیان میشود. گاهی یک دیالوگ ساده، گاهی یک نگاه، گاهی سکوتی کشدار، حقیقتی را پیش رویمان میگذارد که شاید سالها از آن چشم بستهایم. هنری که دردهای بیصدا را فریاد میزند و بیآنکه قضاوت کند، مخاطب را به اندیشیدن، پرسیدن و در نهایت درک کردن دعوت میکند.
در جامعهای که خستگی، فشار اقتصادی، ناامیدی و بیعدالتی چون باری بر دوش مردم نشسته، تئاتر میتواند پنجرهای باشد رو به نور. روایتهایی زنده از فقر، تبعیض، عشق ممنوع، کودکهمسری، مهاجرت، تنهایی و بحران هویت، که با جان بازیگر روایت میشوند، نه فقط با کلمات.
*نفس کشیدن با تماشاگر
تئاتر، بر خلاف سینما یا تلویزیون، هنری زنده است. در تئاتر، هر اجرا منحصربهفرد است. بازیگر، تماشاگر را میبیند، حس میکند، از او انرژی میگیرد و به او زندگی میدهد. تماشاگر هم، در برابر بازیگر، بیواسطه مینشیند و بیآنکه بتواند عقب بزند، تکرار کند یا متوقف کند، تجربهای انسانی را لمس میکند.
این رابطهی زنده، بیواسطه و دوطرفه، تئاتر را به هنری منحصر به فرد تبدیل کرده است. در هیچ هنر دیگری، انسان تا این حد با انسان روبهرو نمیشود. و شاید راز پایداری تئاتر در عصر دیجیتال همین باشد؛ همان لمس گرم و زندهای که در عصر سردِ مجازی گم شده است.
تماشاگر در تئاتر، نه فقط نظارهگر، که شریک بازی است. گاهی در دل یک لبخند خاموش، گاهی در اشکی که بیصدا جاری میشود، و گاهی با کف زدنی که بغضی را میشکند. این مشارکت حسی و عاطفی، تئاتر را به تجربهای منحصر به فرد و فراموشنشدنی بدل میکند.
*وضعیت تئاتر در ایران؛ مقاومت زیر سایه فراموشی
تئاتر در ایران، جانِ زندهایست که زیر لایهای از خاکستر میسوزد. هنرمند تئاتر، بیصدا و بیادعا، گاهی ماهها بدون دستمزد کار میکند؛ گاهی روی صحنهای میایستد که گرمایش هم با عشق تأمین میشود، نه بودجه. در میان موج عظیم تولیدات تلویزیونی و سریالی، تئاتر در سکوت کار میکند و گاه حتی از دیده شدن ساده هم محروم میماند.
نبود حمایتهای جدی دولتی، کمبود سالنهای مناسب، سانسور و فشارهای ایدئولوژیک، عدم پوشش رسانهای، و بیثباتی اقتصادی از بزرگترین چالشهای این هنر شریف است. تئاتر در ایران بیشتر یک ایثار است تا یک شغل؛ کاری است عاشقانه، پرمخاطره، و اغلب بیجایزه.
و با این حال، هر شب، در گوشهای از این سرزمین، نمایشی روی صحنه میرود. بازیگری با تمام وجود دیالوگ میگوید، کارگردانی با دستان خالی اما ذهنی پر، تصویر میسازد. چرا؟ چون هنرمند تئاتر هنوز ایمان دارد که اگر انسانی بتواند انسان دیگری را لمس کند، دنیا عوض میشود؛ حتی برای لحظهای کوتاه.
*تئاتر و روان انسان؛ زبان درمان
تئاتر فقط برای سرگرمی نیست. روانشناسان معتقدند تئاتر میتواند ابزاری برای درمان باشد. تئاتر درمانی امروزه یکی از شاخههای شناختهشده رواندرمانی است. در این شیوه، فرد با ایفای نقشهای مختلف، با بازآفرینی موقعیتهای زندگیاش، با بیرون ریختن احساسات سرکوبشده، به آشتی با خویشتن میرسد.
حتی برای تماشاگر هم، تئاتر فرصتی است برای تخلیه هیجان، برای تجربه زندگی دیگران، برای لمس دردهایی که شاید هرگز جرئت بیانشان را نداشته است. در جهانی که بیماریهای روانی، اضطراب و افسردگی رو به فزونیاند، تئاتر میتواند فضایی امن برای ترمیم روان انسان باشد؛ فضایی زنده، مشترک و همدلانه.
*ریشهها و بالها
تئاتر در ایران، تنها محصول مدرنیته نیست. ما از قرنها پیش، نمایشهای آیینی مثل تعزیه، نقالی، سیاهبازی و روحوضی داشتهایم. این نمایشها، اگرچه در ظاهر ساده بودند، اما حامل فرهنگ، اعتقادات و روانجمعی ایرانیان بودهاند. تعزیه، با تمام غنای دراماتیکاش، نمونهای بیبدیل از تئاتر مذهبی و حماسی است که هنوز هم در دل مردم زنده است.
در عصر مدرن، تئاتر ایران با کسانی چون میرزا آقا تبریزی، بهرام بیضایی، اکبر رادی، غلامحسین ساعدی و بسیاری دیگر، تبدیل به هنری جدی، فلسفی، سیاسی و انسانی شد. نمایشنامههایی که به زبان مردم، از درد مردم گفتند و هنوز هم پس از دههها، تازه و معنادارند.
امروز هم نسل جوانتری با جسارت، دانش و نگاه تازه، به صحنه آمدهاند. با دغدغههای نو، با زبان امروز، و با امید به آیندهای روشنتر.
*تئاتر خیابانی؛ صحنهای بیدکور، اما پر از واقعیت
در کوچه و خیابان، گاهی بازیگرانی پیدا میشوند که برای مردم میخوانند، بازی میکنند، و حقیقت را بیواسطه فریاد میزنند. تئاتر خیابانی، تئاتر مردم است. تئاتری که فاصله را میشکند و فرهنگ را دمِ دستترین شکل ممکن به جامعه عرضه میکند.
تئاتر خیابانی، به ویژه در شهرهایی که سالنها محدودند، یا مردم توان خرید بلیت ندارند، میتواند رسانهای مؤثر برای آگاهیبخشی باشد. اما این نوع تئاتر هم بیحامی مانده است. در حالی که میتوانست ابزار مهمی در آموزش شهروندی، گسترش فرهنگ گفتوگو و حتی کاهش خشونت اجتماعی باشد.
*تا نور هست، صحنه زنده است
تئاتر ممکن است کمتماشاگر باشد، کمدرآمد باشد، یا مهجور. اما تئاتر نمیمیرد. چون تئاتر، مثل انسان، امید را در دل تاریکی میکارد. تئاتر نوری است که حتی اگر کمسو باشد، اما روشن است؛ چون با جان انسان روشن مانده.
وقتی یک بازیگر با بغضی در صدا، دیالوگی را زمزمه میکند؛ وقتی تماشاگری بیصدا اشک میریزد؛ وقتی کف زدنها سالن را میلرزاند؛ میفهمی که هنوز تئاتر زنده است. هنوز صحنه میتواند نجاتبخش باشد و هنوز، نور میتواند راه را نشان دهد.