اجتماعی 16 تیر 1404 - 10 ساعت پیش زمان تقریبی مطالعه: 1 دقیقه
کپی شد!
0
تذکره المقامات

تذکره مولانا مهرداد بذرپاش

آن از برای تصاحب پست های کلیدی پُرتلاش، آن رئیس دیوان محاسبات و دارنده عقل معاش، آن مخالف هر گونه عدد سازی و ریخت و پاش، آن در مدرسه سر به سر معلمان گذاشته با لوله خودکار و ماش، آن صاحب نظر در صنعت خودرو از تیبا گرفته تا ماشین ریش تراش، آن همسفره “احمدی نژاد “ در خوردن مختصری پنیر و نان لواش، مولانا مهرداد بذر پاش، مدارج ترقی را از گروه مشاورانِ جوان شهردار تهران تا وزارت راه و شهرسازی طی کرد؛ پله پله و یواش یواش!

کاریکاتور بذرپاش

علی زراندوز
آن از برای تصاحب پست های کلیدی پُرتلاش، آن رئیس دیوان محاسبات و دارنده عقل معاش، آن مخالف هر گونه عدد سازی و ریخت و پاش، آن در مدرسه سر به سر معلمان گذاشته با لوله خودکار و ماش، آن صاحب نظر در صنعت خودرو از تیبا گرفته تا ماشین ریش تراش، آن همسفره “احمدی نژاد “ در خوردن مختصری پنیر و نان لواش، مولانا مهرداد بذر پاش، مدارج ترقی را از گروه مشاورانِ جوان شهردار تهران تا وزارت راه و شهرسازی طی کرد؛ پله پله و یواش یواش!
ابتدای کار وی چنان بود که روزی پیری روشن ضمیر، او را دیدند که در حق “احمدی نژاد “ (که تازه شهردار تهران همی شده بود)، دعا می کرد که: «خداوندا! او را رئیس جمهور فرما!». پس پیر روشن ضمیر، مولانا بذرپاش را پرسید: «یا مهرداد! چرا ریاست جمهوری برای خود نمی خواهی و برای “محمود “ همی خواهی؟». گفت: «می خواهم که آفات ریاست جمهوری مرا نباشد و به سبب رئیس جمهور شدن مولانا “احمدی نژاد“، مختصر آرزوهای من نیز بی دردسر، برآورده شود!».
پس چون برای شرکت در چهاردهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا همی شده و صلاحیتش رد گشت، مریدان را گفت: «صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا؟ / ببین تفاوتِ رَه کز کجاست تا به کجا / دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِه سالوس / کجاست دِیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا؟». لیک مریدان او را آگهی دادند که بی خیال تکرار بیت دوم شود که بدون آن هم صلاحیتش به آب خوردنی رد همی گردد، رد شدنی!
روزی مریدی زیرک او را پرسیدند: «سلسله حضرت شما به کجا می رسد؟» مولانا “بذرپاش“ همی گفت: «از سلسله کسی به جایی نمی رسد! اگر خواستی به جایی رسی، گوشه ردای خویش بر گوشه ردان بزرگان گره همی زن!». پس چون مریدِ زیرک همی خواست که گوشه ردای خویش بر گوشه ردای مولانا “بذرپاش“ گره همی زند، دید وی اصلاً ردایی در بر ندارد و با زیر پیراهنی، مریدانِ فرصت طلب را پند و اندرز همی دهد؛ پس دانست مولانا“ بذرپاش“ همچنان فوتِ آخرِ کوزه گری را از برای مریدان رو نکرده و رو نمی کند!
پس چون “مسعود پزشکیان“ رأی بیاورد و وزارت مولانا “بذرپاش“ نیمه کاره به انتها رسید، به خانه برفت و گفت که از گرفتن پست و مقام توبه کرده است. پس چون ساعتی بگذشت و گرمیِ توبه به سردی گرایید و میل تکیه بر کرسی ریاست، باز بر وی غالب همی شد، تفالی بزد بر دیوان حافظ؛ این بیت آمد:
«من همان ساعت که از می ، خواستم شد توبه کار / گفتم این شاخ ار دهد باری، پشیمانی بود!».
نقل است چون کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری همی شد، وعده همی داد که: « ۴ میلیون مسکن همی سازم و یک میلیون شغل در سال ردیف همی کنم و تبدیل همی کنم وضعیت نیروهای قراردادی دولت را و پروژه‌های کشور را تامین مالی کلان همی کنم و ناترازهای کشور در بخش‌های انرژی را برطرف همی سازم و آب را سر بالا همی جاری کنم و جاذبه را فرمان دهم که سیبی که بر سر “نیوتن“ بخورد را به بالای درختش همی فرستد و خورشید را دستور دهم که از غرب طلوع همی کند!». نقل است چون برخی معاندان او را طعنه زدند به دادن وعده های کشکی، آنان را پیغام همی فرستاد که: « ناصحم گفت که: جز وعده چه هنر دارد کاندید؟ / برو ای خواجه عاقل! هنری بهتر از این؟».
پس چون رئیس دیوان محاسبات کشور شد، همی گفت: «کسی که از خود حساب نکشد، حسرتش مستمر خواهد بود!». همان شب “حافظ“ را به خواب دید و او را پرسید از “حسرت“ مستمرش، پس جناب “حافظ“ ، مولانا “بذرپاش“ را همی گفت: «از “حسرتِ“ دهانش آمد به تنگ جانم / خود کامِ تنگدستان کی زان دهن برآید؟». فردایش نیز خواب “باباطاهر“ بدید و باز او را پرسید از “حسرت“ مستمرش، پس جناب “باباطاهر“ ، مولانا “بذرپاش“ را همی گفت: «چه خوش بی وصلت ای مه امشبک بی / مرا وصل تو آرام دلک بی / زمهرت ای مه شیرین چالاک / مدامم دست “حسرت“ بر سرک بی!». نقل است چون اندر شب سوم، مولانا “ایرج میرزا“ در خواب بدید، او را هیچ از “حسرت مستمرش“ نپرسید که دانسته بود شاعر جماعت را حسرت ها با کاسب و کارمند و سیاستمدار جماعت، هم متفاوت باشد و هم خطرناک!
نقل است روزی در خلوتِ وزارت، کرسی خویش را همی گفت: «غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن / روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد!».
چون “احمدی نژاد“ رئیس جمهور همی شد، شبانه نزد مولانا “بذرپاش“ آمد که مژده اش دهد به انتصاب بر سمت معاون رئیس‌جمهور و رئیس سازمان ملی جوانان؛ پس مولانا “بذر پاش“ خاطره آن شب را در دفترچه خاطراتش این گونه همی نوشت: «شبی یاد دارم که یاری عزیز از در در آمد؛ چنان بیخود از جای برجستم که چراغم به آستین کشته شد. بیت: “سَرَی طَیْفُ مَنْ یَجْلُو بِطَلْعَتِهِ الدُّجا* / شگفت آمد از بختم که این دولت از کجا؟“ پس “محمود“ بنشست و عتاب آغاز کرد که: مرا در حال بدیدی چراغ بکشتی، به چه معنی؟ گفتم: به دو معنی: یکی آن که گمان بردم که آفتاب برآمد و دیگر آن که این بیتم به خاطر بود: “چون گرانی به پیشِ شمع آید / خیزش اندر میان جمع بِکُش/ ور شکرخنده‌ای است شیرین‌لب / آستینش بگیر و شمع بکش!».
نقل است روزی مریدان او را پرسیدند از هشدار برخی کارشناسان درباره خشکسالی در ایران و کمبود منابع آبی، پس به آمدنِ نمِ بارانی، اندر روزنامه اش، “وطن امروز“ تیتر همی زد که: «ترسالی و شرمساری!». و طرح مسأله خشکسالی را “پروژه امنیتی بیان“ همی کرد! چون چند سال بگذشت و خشکسالی بر ایران غالب همی شد و ناترازی آب، بی داد همی کرد؛ یکی از مریدان او را پرسید از آن تیتر، پس صاحبِ “وطن امروز“ همی گفت: «ما را ترسالی در نگاه مان است؛ کویر لوت را هم اقیانوس آرام بینیم؛ علی الخصوص در نزدیکی هر انتخابات!».
بیت: «نگردد مه و سال، تر دیده‌ات / مگر خشکسالی ا‌ست در دیده‌ات؟»
او را جملات قصار و پخته و نیم پز و کمی برشته، بسیار است. و گفت: «خیلی‌ها که به دنبال تک دوره‌ای شدن شهید “رئیسی“ بودند، احتمالاً امروز خوشحال هستند!». و گفت: «بعد از گذشت حدود ۱.۵ سال از وزارت (راه و شهرسازی) به خودم نمره 14- ۱۵ می دهم!». و گفت: «کارمند رسمی صدا و سیما هستم و یک ریال هم از وزارت راه و شهرسازی حقوق نگرفته ام!». و گفت: «انصاف این است که بپذیریم اگر (دولت سیزدهم) ادامه پیدا می‌کرد، بسیاری از مشکلات قابل حل بود!». و (در روز رأی اعتماد برای وزارت راه و شهرسازی در مجلس) گفت: «۵۰ درصد وقت ما در این وزارتخانه برای ساخت مسکن صرف خواهد شد!».
گویند چون در زمان وزارت راه و شهرسازی، خانم “فرزانه صادق“ را عزل همی کرد و وی چندی بعد به همین کرسی تکیه همی زد و شد وزیر راه و شهرسازی، یک روز صبحِ زود، مولانا “بذر پاش“ از همهمه مردمانی که گردِ منزلش تجمع کرده بودند، از خوب بیدار همی شد و دربان را پرسید: «این چه هیاهو است؟ نکند باز جایی پستی خالی همی شده و مردمان از برای پذیرفتن آن پست و کرسی، به اصرارِ ما به درِ خانه آمده اند؟». لیک دربان همی گفت: «اینان شنیده اند معاونی که شما عزل کرده اید، امروز وزیر همی شده است، آمده اند دستِ عزلی بر سرشان بکشید که پرنده بخت و اقبال این مردم شور بخت نیز بر شاخه سبزی بنشیند، نشستنی و دست شان بر دم گاوی بند شود، بند شدنی!».
نقل است چون از عالم خاکی، به دیار باقی سفر همی کرد، اندر صف سوال و جوابِ “منکر“ و “نکیر“، سخت معطل شد که نفر جلویی مولانا “بذرپاش“ مردی بود ستمکار و پرحاشیه که هیچ تپه ای اندر تپه های گناهان هفتگانه، فتح نشده باقی نگذاشته بود و آن فرشتگان به هر گناهی که رسیدگی همی کردند، گناهان بسیاری از جنب آن می جوشید و کار سخت بیخ پیدا همی کرده بود. پس “منکر“ و “نکیر“ را این درازیِ نامه عملِ فردِ خطاکار، سخت خسته کرده بود؛ مولانا بذرپاش اذن خواست که برود و از برای فرشتگان نوشابه ای همی خرد که گلویی تازه کنند، یکی او را پولی داد و گفت برو و دیگری چون این بدید، بیخ گوش رفیقش همی گفت: «او را به خرید چیزی نفرست که اندر آن جهان، برفت به قصد خرید دو فروند هواپیمای ایرباس A330 کارکرده و فروشندگان چینی، هر کدام را که۳۰ میلیون دلار بیشتر ارزش نداشت، ۱۱۶ میلیون دلار با نفت تهاتر همی کردند، تهاتر کردنی!».
پاورقی:
* شبانگاه، خیالِ کسی (یاری) که به فروغِ چهره او تاریکی روشن می‌شود، بیامد!

نویسنده
سحر شمخانی
مطالب مرتبط
  • نظراتی که حاوی حرف های رکیک و افترا باشد به هیچ عنوان پذیرفته نمیشوند
  • حتما با کیبورد فارسی اقدام به ارسال دیدگاه کنید فینگلیش به هیچ هنوان پذیرفته نمیشوند
  • ادب و احترام را در برخورد با دیگران رعایت فرمایید.
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید!

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *