نوآوران آنلاین- آنها با وعدههای آنچنانی خانوادهام را خام کردند. از روزی که جلسه خواستگاری برگزار شد تا وقتی سر سفره عقد نشستم حدود یک هفته طول کشید. با هزار امید و آرزو ازدواج کردم.
ولی خیلی زود فهمیدم اشتباه کردهام. شوهرم به موادمخدر اعتیاد داشت و ما تازه متوجه شدیم که چرا خانوادهاش در جلسه خواستگاری آنقدر وعده و وعید داده بودند. پدرم دستبهکار شد تا بلکه او را ترک بدهد.
حتی او را در یک مرکز ترک اعتیاد بستری کردیم. اما نتیجهای نگرفتیم. او که تعادل روحی نداشت چندبار کتکم زد. خانوادهام خیلی جدی اقدام کردند و من بعد از برگزاری جلسه مشاوره، راهی جز طلاق ندیدم.
بعد از این ماجرا پدرشوهرم در بین اقوام حرفهای نامربوط پشت سرم میزد و با تهمتهای ناروا میخواست علت طلاق را گردنم بیندازد. پدر و مادرم از این بابت خیلی عذاب میکشیدند. من هم احساس سرخوردگی میکردم و دچار افسردگی شده بودم.
سرکار میرفتم و سعی میکردم خاطرات گذشته را از ذهنم پاک کنم. با مردی که جمشید نام داشت آشنا شدم که به محل کارم رفت و آمد داشت. میگفت دکترها همسر بیمارش را جواب کردهاند. ابراز عشق و علاقه او و نگرانی و دغدغه خانوادهام باعث شد تصمیم اشتباهی بگیرم. خیلی پنهانی به عقد موقت او درآمدم. قرار بود عقدمان را رسمی کند. اما این آدم دروغگو چندماه روح و روانم را به بازی گرفت و بعد هم گفت بیماری همسرش بهبود یافته است.
نمیتوانستم خودم را آرام کنم. از شهرمان به مشهد آمدم و به خانه خالهام رفتم. می ترسیدم خانوادهام را در جریان بگذارم. خالهام پیشنهاد داد به مرکز مشاوره بیایم و اگر پدر و مادرم دنبالم آمدند مشکلی به وجود نیاید. هر دو شکست من بهخاطر ندانمکاری بوده است. اگر درباره پیشنهاد ازدواج مخفیانه مرد دروغگو خانوادهام را در جریان میگذاشتم اینطوری نمیشد.