نوآوران آنلاین-
دختر 20 ساله ای که به اتهام سرقت Stealing لوازم منزل و ایراد ضرب و جرح از نامزدش شکایت کرده بود درحالی که بیان می کرد نمی توانم به چشمان پدرم نگاه کنم با آن که آن ها مرا با بزرگواری خود بخشیده اند، به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: تحصیلاتم در مقطع راهنمایی که به پایان رسید دیگر ادامه تحصیل ندادم چرا که علاقه زیادی به درس و مدرسه نداشتم و از سوی دیگر نیز وضعیت اقتصادی خانواده ام به هیچ وجه مناسب نبود و پدرم نمی توانست مخارج ادامه تحصیل مرا پرداخت کند با وجود این هیچ گاه مرا به ترک تحصیل تشویق نکرد و دوست داشت من به درسم ادامه بدهم خلاصه چند ماه بعد از ترک تحصیل، کارگری در مزارع کشاورزی را شروع کردم تا بتوانم جهیزیه ای برای خودم فراهم کنم.
روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که حدود دو سال قبل با داریوش آشنا شدم و تصمیم به ازدواج با او گرفتم.داریوش همشهری ما بود و گاهی برای کار در زمین های کشاورزی به همراه ما می آمد. وقتی موضوع را با خانواده ام مطرح کردم پدرم بلافاصله او و خانواده اش را شناخت و گفت: آن جوان سابقه خوبی ندارد و به درد ازدواج با تو نمی خورد. اما من که دلباخته او شده بودم مقابل پدرم ایستادم و با بی شرمی به او گفتم داریوش را دوست دارم و با او ازدواج می کنم!
پدرم که انتظار چنین رفتاری را نداشت با چشمانی پر از اشک فقط نگاهم کرد. ساعتی بعد پدرم درحالی که به شدت ناراحت و نگران بود مرا نصیحت کرد که خیلی از جوانان در این سن و سال براساس احساسات و عواطف خود تصمیم می گیرند. تو هم روزی پشیمان می شوی! در نهایت درگیری با خانواده ام به اندازه ای شدت گرفت که پدرم مرا از خانه اش بیرون انداخت من هم همه جهیزیه ای را که از کارگری خریده بودم به خانه داریوش بردم تا پس از ثبت رسمی ازدواج زندگی مشترکمان را آغاز کنیم اما هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که فهمیدم همسرم به مواد مخدر Drugsصنعتی اعتیاد دارد طوری که بی پروا مقابل چشمان من مواد مصرف می کرد و دوستانش را به خانه می آورد و از من می خواست تا از آنان پذیرایی کنم و ...
به همین خاطر سعی کردم خودم را از چشم ناپاک دوستانش پنهان کنم و بارها تلاش کردم او را در مراکز ترک اعتیاد خصوصی بستری کنم ولی او بلافاصله پس از آزادی Freedom از مرکز ترک اعتیاد دوباره مواد مصرف می کرد با آن که من با کارگری در مزارع امور زندگی را می گذراندم اما داریوش که به دلیل اعتیادش نمی توانست کار کند مرا به باد کتک می گرفت تا پول خرید موادش را به او بدهم. وضعیت شوهرم هر روز بدتر می شد و او با کتک کاری همه دسترنج مرا دود می کرد. وقتی پول کارگری من کفاف خرید مواد را نمی داد تکه ای از جهیزیه ام را سرقت می کرد و به قیمت بسیار اندک در بازار Store می فروخت دیگر نمی توانستم اجاره منزل را هم پرداخت کنم و به نان شب محتاج شده بودم این گونه بود که غرورم را زیرپا گذاشتم و تازه فهمیدم پدر دلسوزم دو سال قبل این روزها را به روشنی تصور می کرد. باقی مانده جهیزیه ام را به منزل پدرم بردم و با شرمساری او را در آغوش کشیدم و گریه کنان گفتم پدرجان غلط کردم.