نوآوران آنلاین-این مرد میانسال همسرش را در خانهشان در یکی از محله های تهران با ضربات چاقو کشت و وقتی پای میز محاکمه در برابر درخواست دو پسرش مبنی بر قصاص قرار گرفت، فقط اشک ریخت و سکوت کرد. وی گفت فشارهای روانی ناشی از بیتفاوتیهای همسرم باعث شد مدتی در بیمارستان روانی بستری باشم و قرصهای اعصاب مصرف کنم.
متهم در پاسخ به پرسش های قاضی در جلسه دادگاه سعی می کرد بی توجهی های همسرش به خاطر کلاس های عرفان را علت قتل نشان دهد؛ اما دلیلی برای اثبات این ادعا نداشت.
چند سال داری؟
54 سال.
اهل کجایی؟
در شهرستان زندگی میکردیم تا اینکه در دانشگاه تهران قبول شدم و برای ادامه تحصیل به تهران آمدم.
در تهران تنها زندگی میکردی؟
نه خانه یکی از بستگان بودم و شبها را آنجا میگذراندم. همان وقت بود که برای اولینبار با نوه او روبهرو و پس از مدتی به او علاقهمند شدم. به او پیشنهاد ازدواج دادم و با او نامزد شدم. ما بعد از دو سال نامزدی، زندگی مشترک را آغاز کردیم.
شغلت چه بود؟
بازنشسته یکی از ادارات دولتی هستم. 30 سال خدمت کردم. در این سالها کسی را اذیت نکردم و به کسی آسیب نرساندم. همه دوستان و همکارانم همیشه از من تعریف میکردند.
چند فرزند داری؟
دو پسر و یک دختر دارم. دختر و پسر بزرگم ازدواج کردهاند و من و همسرم با پسر کوچکم در خانهمان زندگی میکردیم.
وضع مالیتان چطور بود؟
وضع مالی بدی نداشتم. خانهای در منطقه ای خوب داشتیم اما چون همسرم میخواست در نزدیکی محل زندگی خانوادهاش باشد خانهمان را اجاره دادیم و به خانه ای در جنوب تهران نقل مکان کردیم
رابطهات با همسر چگونه بود؟
من عاشق و دلباخته همسرم بودم. او زن فهمیده و مهربانی بود. به همین خاطر من همیشه به حرفهایش گوش میدادم. من حتی به خاطر او خانوادهام را هم کنار گذاشته بودم. اولویت زندگیام همسرم و خانوادهاش بودند. وقتی پدر همسرم سکته کرد من او را به بیمارستان رساندم و مدتها در بیمارستان بالای سرش ماندم.
پس علت اختلافتان چه بود؟
همسرم به من و عشق و علاقهام بیاعتنا بود. پس از 30 سال خدمت بازنشسته شده بودم و زمان زیادی را در خانه میگذراندم. از همسرم میخواستم تا بیشتر از قبل به من اهمیت بدهد تا وقت بیشتری را با هم بگذرانیم. میخواستم برای تفریح و پیادهروی با هم به پارک برویم یا سفرهای زیارتی و سیاحتی داشته باشیم اما همسرم دو سالی بود که در کلاسهای عرفان ثبتنام کرده بود و بهخاطر شرکت در این کلاسها وقت کافی برای من نداشت.
همسرت چه زمانی را به شرکت در کلاسها اختصاص میداد؟
کلاسها زمان زیادی از او میگرفت. حتی تفکراتش هم تغییر کرده بود و دیگر مانند قبل به کارهای خانه رسیدگی نمیکرد. هر بار به او میگفتم حالا که عروس و داماد داریم بهتر است بیشتر به وضعیت خانه رسیدگی کند عصبانی میشد.
قبل از ثبتنام همسرت در این کلاسها با هم اختلاف داشتید؟
من هیچ مشکلی با او نداشتم. همسرم یک فرشته بود. اما از همان اول هم به من زیاد اهمیت نمیداد.
همین بیاهمیتیها باعث شده بود فشارهای روانی زیادی را در زندگی تحمل کنم. این فشارها تا حدی بود که ناچار شدم مدتی را در بیمارستان روانی امین آباد و مدتی را در بیمارستان
آیت ا... صدر بستری باشم.
قرصهای اعصاب مصرف میکردی؟
چند سال قرص میخوردم ولی این اواخر قرصهایم را سرخود قطع کرده بودم.
پس چرا پزشکی قانونی سلامتی روانیات را تائید کرده؟
نمیدانم ولی مدارک پزشکیام موجود است که نشان میدهد به افسردگی مبتلا بودم.
زمانی که در بیمارستان روانی بستری بودی همسرت چه رفتاری با تو داشت؟
همسرم هر روز به دیدنم میآمد و کارهایم را انجام میداد و با من مهربان بود.
از ماجرای قتل بگو.
یک شب از همسرم خواستم تا سفره بچیند اما مخالفت کرد. فکر میکردم بعد از بازنشستگی زندگیام به صفر رسیده و دیگر چیزی برای زندگی ندارم. من یکباره کنترل اعصابم را از دست دادم و با چاقوی آشپزخانه به جان همسرم افتادم.
چند ضربه به او زدی؟
چیزی به خاطر ندارم ولی میدانم یک ضربه به شکم و یک ضربه به سینه او زدم. همسرم وحشت زده بود و میخواست چاقو را از دستم بگیرد به همین خاطر در آن درگیری دستهایش هم دچار بریدگی شد و خون کف خانه پاشید.
هنگام قتل کسی در خانه حضور نداشت؟
پسر کوچکم در خانه بود و وقتی سر و صدای ما را شنید وارد اتاق شد و با پیکر خونین مادرش روبهرو شد. من از او خواستم تا با اورژانس تماس بگیرد. همان موقع خودم هم به پلیس زنگ زدم. وقتی شنیدم همسرم جان سپرده دنیا روی سرم خراب شد.
از کاری که انجام دادهای پشیمان نیستی؟
من خیلی پشیمانم. هر چه فکر میکنم میبینم من و همسرم هیچ مشکلی با هم نداشتیم. حاضر بودم بمیرم ولی در جایگاه قاتل همسرم نباشم. خودم هم نمیدانم چرا دست به این کار زدم.
در زندان وقتی ماجرای زندگیام را برای همبندیهایم تعریف میکنم از این ماجرا تعجب میکنند.
میدانی چه حکمی در انتظارت است؟
دو پسرم برایم قصاص خواستهاند، ولی دخترم اعلام گذشت کرده. فرزندانم همه امید و آرزویم در زندگی هستند. من برای اعدام آمادهام و چیزی برای از دست دادن ندارم. فقط میخواهم فرزندانم زندگی خوبی داشته باشند.