نوآوران آنلاین-وی گفت: در کلاس پنجم ابتدایی تحصیل می کردم که پدر و مادرم از یکدیگر طلاق گرفتند. اگرچه پدرم فردی تحصیل کرده و فرهنگی بود اما آن ها هیچ گونه تفاهم اخلاقی با یکدیگر نداشتند و در نهایت نیز کارشان به جدایی کشید در این میان من و برادر بزرگ تر و خواهر کوچکم نزد پدرم ماندیم چرا که مادرم نزد پدر بزرگم رفته بود و نمی توانست از ما نگهداری کند. مدتی بعد پدرم نیز با زن دیگری ازدواج کرد اما من هیچ گاه نتوانستم با نامادری ام کنار بیایم.
او همواره به چشم یک مزاحم به من می نگریست و از سوی دیگر نیز من تحت تاثیر حرف های مادرم سعی می کردم به هر طریقی با او لجبازی کنم. به خاطر همین رفتارها بارها کتک خوردم. فضای خانه آن قدر آشفته بود که خیلی احساس تنهایی می کردم و با هیچ کس ارتباطی نداشتم. آن روزها در کلاس هفتم درس می خواندم که برای رهایی از این وضعیت وارد شبکه های اجتماعی در فضای مجازی شدم و ساعت های زیادی را این گونه سپری می کردم تا این که در یکی از همین شبکه های اجتماعی با «شهاب» آشنا شدم. او ۱۵ ساله بود و در مشهد زندگی می کرد.
با رد و بدل شدن جملات عاشقانه ارتباطی صمیمی بین من وشهاب شکل گرفت. او شاگرد یک فروشگاه بود و به تنهایی در خانه مجردی زندگی می کرد. روابط تلفنی ما ادامه داشت به طوری که ساعت های زیادی درباره آینده و آرزوهایمان با یکدیگر سخن می گفتیم. دو سال بعد شهاب در حالی پیشنهاد ازدواج داد که پدرم در جریان روابط تلفنی ما قرار گرفته بود. از آن روز به بعد برادر ۱۹ ساله ام و پدرم که مخالف این ارتباط بودند، محیط خانه را برایم آزاردهنده کردند به طوری که اگر سمت گوشی تلفن می رفتم کتک مفصلی می خوردم.
وقتی موضوع را به شهاب گفتم، او پیشنهاد فرار از منزل را مطرح کرد من هم که هیچ آگاهی از عاقبت این کار نداشتم به حرف هایش اعتماد کردم و از شهر کرد به مشهد آمدم. او مرا به خانه مجردی اش برد تا این که سه روز بعد و در پی شکایت پدرم نیروهای انتظامی من و شهاب را دستگیر کردند.
این جا بود که فهمیدم فریب هوسرانی های شهاب را خورده ام و او قصد ازدواج با مرا نداشته چرا که خودش نیز در یک خانواده آشفته بزرگ شده است و دست به هر خلافکاری می زند.