سرویس اجتماعی
نوآوران آنلاین-در منطقه ای زندگی می کردیم که بسیاری از جوانان و نوجوانان محلمان برای خودنمایی نزد یکدیگر دست به کارهای خلاف می زدند و سپس همین کارهای زشت را با آب و تاب و هیجان برای یکدیگر تعریف می کردند. آن زمان من هم که در کلاس دوم راهنمایی تحصیل می کردم وقتی از مدرسه به خانه بازمی گشتم پای حرف های آن ها می نشستم و با شور و شوق خاصی به خلافکاری های توام با خالی بندی های آن ها گوش می کردم. این کوچه نشینی ها تا نیمی از شب ادامه داشت به طوری که دیگر درس و مدرسه را رها کردم و برای تجربه این هیجانات توخالی با یکی از آن ها همراه شدم. پدر و مادرم زمانی فهمیدند که من درس و مدرسه را رها کرده ام که یک بار پلیس ما را به اتهام مظنون بودن به سرقت دستگیر کرد. از آن روز به بعد پدرم مرا از خانه بیرون کرد و من به پاتوق دوستان خلافکارم رفتم. آن جا شب ها تا اوایل بامداد خوشگذرانی می کردیم و هنگام سپیده صبح سرقت انجام می دادیم. استعمال موادمخدر، مشروبات الکلی و ارتباط با زنان خیابانی نمونه ای از به اصطلاح خوشگذرانی های ما بود تا این که با زن 38 ساله تبعه خارجی آشنا شدم و او را که مطلقه بود و پسری 18 ساله داشت، به عقد موقت خودم درآوردم. از آن روز به بعد سوار موتورسیکلت پسر زن صیغه ای ام می شدم و با یکدیگر کیف قاپی می کردیم. چند ماه بعد با زن دیگری که 7 سال از من بزرگ تر بود آشنا شدم و بدون آن که زن اولم بفهمد او را هم به عقد موقت خودم درآوردم. روزگارم را با ادامه کارهای خلاف و سرقت می گذراندم تا این که همسر دومم باردار و بدین ترتیب همسر اولم از موضوع مطلع و اختلافاتمان شروع شد. در همین گیر و دارها همسر اولم را رها کردم ولی کیف قاپی را با پسرش ادامه می دادم. همسر اولم همواره تهدید می کرد که مرا به روز سیاه می نشاند چرا که پسرش را در سرقت ها با خودم همراه می کردم. این بود که یک روز بعدازظهر وقتی وارد پاتوق شدم ناگهان دستگیر شدم...