نوآوران آنلاین- در ابتدای نشست «کوتاه با داستان» که در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد، پس از خوشامدگویی سیدمهدی شجاعی به عنوان میزبان جلسه، عبدالرزاق پورعاطف به روی صحنه آمد تا داستان کوتاه خود را بخواند. او قبل از خواندن این داستان گفت: برای من افتخار بزرگی است که بتوانم در حضور استاد شجاعی و خانم طباطبایی داستان خود را بخوانم. خاطرم هست زمانی که دبیرستان بودم، کتاب «دو کبوتر، دو پنجره، یک پرواز» استاد شجاعی را از کتابخانه مدرسه امانت گرفتم و شروع به خواندن آن کردم. حقیقت این که هیچ وقت فکر نمیکردم که بتوانم در کنار نویسنده کتابی بنشینم که روزگاری از خواندن آن لذت برده و درس یاد گرفته بودم. داستانی که امروز میخوانم، «شاخبازی» نام دارد و یکی از داستانهای مجموعه داستان جدید من است که به همت انتشارات نیستان در دست چاپ است.
سپس نوبت به ناهید طباطبایی رسید. او قبل از خواندن داستانش در سخنانی گفت: من از ششسالگی تا ۱۳-۱۴ سالگی در اهواز حضور داشتم و از این جهت خود را یک اهوازی میدانم. در دانشگاه نمایشنامه نویسی خواندم و به علت شغل پدریام و خانواده اهل تئاتر خود، مراودات زیادی با اهالی نمایش و تئاتر داشتیم. از این جهت شاید خیلیها تعجب کنند که چرا من نویسنده شدم و به سراغ کار تئاتر نرفتم. دلیل این موضوع بیشتر به روحیه من برمیگردد چرا که خیلی اهل کار جمعی نیستم. کمی زودرنج هستم و سریع ناراحت میشوم. کمی بدبین هستم که البته بعدا متوجه شدم که اینگونه نیست بلکه واقعبین هستم. جالب است بدانید که وقتی برای یکی دو کار وارد سینما شدم و کار تولید شد، دیدم که مکررا با کلکها و ناروها از طرفهای مختلف روبهرو میشوم و بنابراین با خود فکر کردم که بهتر است به صورت کلی کار سینما را رها کرده و به سراغ کار خودم بروم. البته اکنون جرات بیشتری برای کار جمعی دارم اما هنوز هم خیلی کم است. به نظرم، هنوز هم بیشترین چیزی که من را تحت تاثیر قرار میدهد تئاتر است و وقتی به تماشای تئاتر میروم، از همان لحظه ابتدا که چراغها خاموش میشود تا انتها، تاثیرپذیری دارم.
این نویسنده در ادامه درباره تالار سنگلج صحبت کرد و گفت: پدرم اولین مدیر تالار سنگلج بود. ایشان برای یادگیری مهارتهای مدیریتی چنین تالاری به فرانسه اعزام شدند و وقتی که برگشتند، یک شخص کارکشته در این زمینه بودند. خاطرم هست که ما تا سنین کودکی (پنجسالگی) اجازه ورود به تالار را نداشتیم و بسیاری از نمایشها را از پشت صحنه میدیدیم. خاطرم هست که نمایش «میخوای با من بازی کنی»، اولین نمایشی بود که دیدم که برایم بسیار جالب بود. این تئاتر، نمایشنامه فانتزی و بسیار خوبی داشت که هنوز هم داستان آن در ذهنم مانده است.
طباطبایی با اشاره به ماجرای نوشتن اولین داستان خود اظهار کرد: در زمانی که ما زندگی میکردیم فقط مجله بود و دیگر هیچ نبود. خاطرم هست زمانی که ششساله بودم، به جز یک تلویزیون سیاه و سفید هیچ چیز نبود. بنابراین تنها چیزهایی که در دستان ما بود، مجله و کتاب بود و به غیر از خواندن و نوشتن، کار دیگری نمیتوانستیم بکنیم. وقتی به اهواز آمدیم، پدرم کلاسهای فرهنگ و هنر اهواز را داشت که کلاس تئاتر نیز بخشی از آن بود. من همیشه سر صحنه تمرینها بودم. وقتی به تهران آمدیم به مدرسه خوارزمی رفتم و ریاضی خواندم. تا این زمان کسی فکر نمیکرد که من روزی نویسنده شوم اگر چه ادبیاتم بسیار خوب بود و خوب انشا مینوشتم. تا این زمان، اصلا به این فکر نکرده بودم که نویسنده شوم بلکه خیلی دوست داشتم مهندس شوم. این جریان ادامه داشت تا زمانی که امتحان دانشگاه هنرهای زیبا را دادم و تنها سه نفر قبول شدند. جالب است که آن سه نفر، یکی من بودم که پدرم درس تئاتر میداد، دیگری دوستم فرنگیس بود که پدر او هم درس میداد و نفر سوم نیز خواهرزاده بهرام بیضایی بود که در آن زمان مسئولیت داشت. آن موقع به ما اعلام کردند که ما نمیتوانیم با سه نفر کلاس تشکیل بدهیم آن هم سه نفری که ممکن است عدهای بگویند پارتیبازی شده است. این جریانات باعث شد که وارد دانشکده هنرهای دراماتیک بشویم و با آقای شجاعی و آقای فراست همدوره شدیم. در آنجا بود که آرامآرام نوشتم. اولین داستان من در مجله «دنیای سخن» به چاپ رسید که اسم آن «گمشده» بود.
این نویسنده کمرنگ شدن سهم مجلههای ادبی در معرفی نویسندگان جدید را معضلی جدی دانست و گفت: متاسفانه این روزها، نویسندگان جوان، اولین داستان کوتاه خود را در یک انتشارات و یک کتاب چاپ میکنند و پس از آن که تیراژ آن کتاب به پایان رسید، دیگر نام و نشانی از نویسنده باقی نمیماند و گویی او رها میشود. متاسفانه در بعضی از انتشاراتها، یه جور رفیقبازی وجود دارد که اجازه نمیدهد نویسندگان جوان ادامه حیات بدهند و همان نویسندگان باسابقه، با پشتکار خود، در صحنه مانده و کار میکنند. به نظرم بهترین سیستم برای ساخت یک نویسنده جدید این است که او دو سه تا از داستانهای خود را در مجلات ادبی چاپ کند، کمی شناخته شود و برحسب این اعتبار کتابش را با همکاری یک انتشارات بنویسد. خاطرم هست که وقتی اولین داستان من در مجله دنیای سخن به چاپ رسید، بسیار خوشحال شدم و با ناباوری مجله را ورق زدم و اسم خودم را در بین نویسندگان این شماره دیدم. البته خیلی اینگونه نیستم که از یک اتفاق ذوق بیشاز حد داشته باشم. حتی در مواردی که جوایز مهمی را دریافت کردم، نهایتا یک ربع خوشحالی کردم و تمام. البته آن روز، واقعا روز خوبی برایم بود.
ناهید طباطبایی به مجلهای که به تازگی راه افتاده و او نیز مدیرمسئول آن است اشاره کرد و گفت: این مجله که احتمالا فصلنامه باشد، قرار است که کارکردی شبییه به مجله دنیای سخن داشته باشد، چرا که وقتی جوانان و ذوق و شوق آنان را برای نوشتن میدیدم، دوست داشتم کاری کرده باشم. به سراغ چند جا رفتم و هر کس ادایی درآورد. یک نفر گفت نمیشود و یک نفر گقت مجله فروش نمیرود و .... این کار عقب افتاد تا این که مجله سان که برخی از دستاندرکاران سابق همشهری داستان در راهاندازی آن نقش داشتند، به جریان افتاد. در حقیقت، شرایط به گونهای پیش رفت که بتوانیم همکاری داشته باشیم. از همان ابتدا هم شرط من با آنان این بود که در هر شماره یکی از داستانهای شاگردان من چاپ شود.
او همچنین با اشاره به انتشارات دید که تحت نظر خودش کار میکند درباره فعالیتهای آن گفت: انتشارات دید بیشتر در زمینه چاپ کتابهای عکس فعالیت میکند. مثلا کارت پستالهای صادق هدایت، تصاویر قدیمی و .... را چاپ میکند. از آنجا که همسر من گرافیست است، بیشتر زحمات کارهای نشر برعهده او است.
طباطبایی به فیلمنامهنویسی و تبدیل رمان «چهل سالگی» خود به فیلمنامه اشاره کرد و گفت: خاطرم هست که آقای نجفی برای اولینبار پیشنهاد تبدیل رمان «چهلسالگی» به فیلمنامه را داد. چند ماهی ما را برد و آورد تا این که متوجه شدم که ایشان قصد دارد تا داستان رمان را عوض کرده و آن را سیاسی کند. واقعا مانده بودم چرا که «چهلسالگی» یک داستان عاشقانه بود و اگر ایشان میخواست به کسی فحش سیاسی بدهد، بهتر بود داستان جدیدی مینوشت و اجرا میکرد. بنابراین، در آن زمان برنتافتم که این کار دستاویز چیز دیگری قرار بگیرد. چند مدت بعد، آقای جیرانی من را صدا کردند و سپس آقای رئیسیان. وقتی آقای رئیسیان من را صدا کرد، به ایشان گفتم که من به فیلمنامه کاری ندارم در حالی که قبلا میگفتم که من حتما باید باشم. در نهایت فهمیدم که اینگونه نمیتوان با سینماییها کنار آمد و به خودم قبولاندم که کار توسط کارگردان آن بازنویسی شود. البته به این شرط که بعدا فیلمنامه را بخوانم که این شرط را هم زیرپا گذاشتند. آن فیلمنامه سوای این که شخصیت آقای انتظامی بدان اضافه شده بود و یادگاری خوبی بود، یک مشکل هم داشت و آن هم زیرپا گذاشتن یکی از بخشهای اصلی داستان بود. آن داستان بر مبنای رفاقت و دوستی بین زن و شوهر بود در حالی که این موضوع در فیلم زیرپا گذاشته شده بود و شوهر حرفهای زن را زیرپا میگذاشت. این موضوع خیلی به من برخورد اما از آنجا که فیلم موفقی بود هنوز هم در ذهن ما ماندگار شده است.
در ادامه، ناهید طباطبایی داستان کوتاه «مرد خانه» را خواند و سپس پاسخگوی سوالهای مخاطبان شد. سید مهدی شجاعی در این بخش گفت: همانطور که خانم طباطبایی اشاره داشتند، چیزی نزدیک به ۴۰ سال پیش بود که در خدمت ایشان بودیم. البته افراد کمی از آن دوره، نویسندگی را ادامه دادند و بیشتر افراد سمت بازیگری و کارگردانی رفتند. حضور شما در این برنامه مغتنم است. اگر چه شما را در این ۴۰ سال ندیدهام اما کارهایتان را رصد میکردم و استفاده میکردیم.
طباطبایی در پاسخ به سوال یکی از حاضران مبنی بر ادبیات زنانه و مردانه گفت: ادبیات، ادبیات است و زنانه و مردانه ندارد. من میتوانم داستانی را در اینجا بخوانم که سرتاسر زنانه است اما توسط یک مرد نوشته شده است و بالعکس. به نظرم اصلا کار درستی نیست که ادبیات را زنانه و مردانه کنیم.
او در پاسخ به سوال دیگری مبنی بر نقش ادبیات کهن در خوب نوشتن گفت: یکی از شانسهایی که داشتم این بود که اولین کاری که به سراغش رفتم، کار در موسسه فرهنگی بود. در آنجا، وظیفه ما فیشبرداری برای لغتنامه بود و فکر میکنم دو سه بار مجبور شدم «تاریخ بیهقی» را از ابتدا تا انتها بخوانم و لغات آن را بنویسم. دو سه سالی در آنجا کار کردم و تجربه کاری بسیار خوبی در حوزه لغتشناسی برایم بود. فکر میکنم که یکی از شانسهای من این بود که بتوانم در آنجا با ادبیات کهن ایران بیشتر آشنا بشوم و تاثیر زیادی بر نوشتنهای بعدی من داشت.
این نویسنده در پاسخ به سوال دیگری درباره ورود ادبیات به مدرسه و آموزش آن گفت: ادبیات شاخههای زیادی دارد و باید در دانشگاه تدریس شود. البته همیشه با خود فکر میکنم که چقدر خوب است همانند هنرستان گرافیک، برای داستان هم محل آموزش داشته باشیم و به سنین پایینتر از آن، توصیه نمیکنم.
طباطبایی در بخش انتهایی این پرسش و پاسخ، به داستاننویسی کوتاه یا بلند اشاره کرد و گفت: به نظرم، دوره اکنون زمانی است که داستان کوتاه بهتر جواب میدهد. چرا که زمانی که تضاد در جامعه زیاد میشود، داستان کوتاه جواب بهتری میدهد. علاوه بر این، برای این که بخواهیم از یک پدیده رمان بنویسیم باید از آن فاصله بگیریم. به عنوان مثال، رمانهایی که اکنون برای جنگ نوشته میشود، بسیار بهتر از رمانهایی است که در آن زمان نوشته میشد. باید از یک پدیده فاصله گرفت و سپس رمان نوشت.
در بخش پایانی این برنامه، سید مهدی شجاعی داستان کوتاه جدید خود با عنوان «از کرامات شیخ ما» را خواند و آن را به روح تازه گذشته، ابوالفضل زرویی نصرآباد تقدیم کرد.