مازیار فکری ارشاد / نویسنده و منتقد
نمایشگاه «چشم در چشم» که اینروزها در موزهی هنرهای معاصر برپا شده، مورد توجه افکار عمومی قرار گرفته و به مهمترین پدیدهی هنری تهران در فصل پاییز بدل شده است. این نمایشگاه که شامل نمایش منتخبی از آثار گنجینهی موزه است، تمرکز خود را روی موضوع «پرتره» و مطالعات مربوط به آن نهاده است. به نمایش درآمدن نقاشیها، مجسمهها و عکسهایی از هنرمندانی چون پیکاسو، بیکن، ونگوگ، وارهول، تولوز لوترک، جاکومتی، مونه و میرو از میان خارجیها و کمالالملک، محصص، گریگوریان، تباتبایی، درمبخش و... از میان هنرمندان ایرانی، فرصتی مغتنم است که دشوار میتوان از آن گذشت.
اما در حاشیهی این نمایشگاه (که تا همین لحظه دوبار تمدید شده و احتمالا تا پایان پاییز هم ادامه خواهد داشت) استقبال فراتر از تصور مخاطبان و تودهی مردم از این نمایشگاه، نقل محافل فرهنگی و هنری شده است. در روزگاری که دیگر کسی به تئاتر نمیرود، آمار فروش کتاب و کتابخوانی بهطرز هولناکی پایین آمده، فیلمهای غیرکمدی در سینماها نمیفروشند و کنسرتهای موسیقی فاخر در جذب تودهی مخاطبِ هدف خود ناموفق بودهاند، چنین استقبالی از نمایشگاه «چشم در چشم» موجب شگفتی شده است. تشکیل صفهای بلند مقابل ساختمان موزه خیلیها را به مقایسه با روزی در مهرماه 1352، که موزهی هنرهای معاصر تهران افتتاح شد انداخته است.
عکسهایی که از آن روز در پنجاهویک سال پیش منتشر شده نشان میدهد که این حکایت صف طویل مخاطب مقابل ورودی موزه چندان هم بیسابقه نیست. تنها در ظرف زمانی متفاوتی رخ داده و تازگی امر هم بر جذابیت آن افزوده است. اما چرا امروز برخلاف تخمینهای بدبینانه، چنین استقبالی از چنین نمایشگاهی صورت گرفته است؟ روزی که به دیدار این نمایشگاه رفتم، دختر جوانی مقابل تابلویی از ونگوگ ایستاده و ناباورانه از دوستانش میپرسید: «این واقعا کار ونگوگه یا کپییه؟» همین پرسش صادقانه نشانگر آن است که بسیاری از علاقمندان هنر هنوز نمیدانند چه گنجینهی ارزشمندی زیرِ زمینِ موزهی هنرهای معاصر نهفته است.
پیش از اینهم بخشهای قابل نمایشی از این گنجینه در قالبها و تعاریف مختلف روی دیوارهای موزه خودنمایی کرده بود. تعدادی از آثار نمایشگاه «چشم در چشم» آخرین بار سال 1377 در معرض دید عمومی قرار گرفته و ربع قرن از آخرین دیدار آنها میگذرد. فاصلهی میان این دو رویداد –و رویدادهای مشابهی که بخشی از گنجینه را نمایش داده بودند- دلیل مهمی است. نسلی از جوانان علاقمند به هنر تازه متوجه اهمیت موزهی هنرهای معاصر شدهاند و حالا که خوراک فکری و نیاز فرهنگیشان را برآورده شده میبینند، از آن استقبال میکنند. این میانه نکتهی دیگری هم هست که در آن قید زمانیِ یاد شده، تفاوتها را رقم میزند.
بخواهیم یا نخواهیم، سلطهی شبکههای اجتماعی و حضور بلاگرهای فضای مجازی در این استقبال نقش مهمی برعهده داشتهاند. در روز دیدارم از این نمایشگاه، دهها بلاگر در حال گرفتن عکس و فیلم و تولید محتوا برای صفحات شخصیشان بودند. تا جایی که مزاحم دیگران هم میشدند و چندنفری دلِ خوشی از این هجوم ناگهانی و اغلب فاقد پشتوانه فکری به نمایشگاه نداشتند. خیلی از این محتواهای تولید شده را در فضای مجازی دیدم. اغلب هیجانزده و بعضا از سر تفرعن و خود روشنفکرپنداری. اما راستش را بخواهید از اینکه بلاگرها (که گویی پیامبرانِ نسل ِ Z اند) باعث استقبال چشمگیر از نمایشگاه «چشم در چشم» شدهاند راضی و خوشحالم. از آن گناه که نفعی رسد بهغیر چه باک؟