نوآوران آنلاین- پدرم مرا به مرکز ترک اعتیاد برد و توانستم خودم را پاک کنم. من از نقطه صفر به زندگی بازگشتم. با حمایتهای پدر و مادرم که بهترین دوستانم در زندگیام هستند روی پای خودم ایستادم.
این روزها هم در آستانه ازدواجم. همراه دخترخانمی که به خواستگاریاش رفتهام به کارشناس مشاوره کلانتری۳۸ مراجعه کردهام. از کلانتری ما را برای مشاوره قبل از ازدواج به مرکز مشاوره آرامش پلیس معرفی کردهاند. من تجربههای زیاد و ارزشمندی از دوران جوانیام دارم. به همین خاطر هم بدون مشورت با بزرگترهایم هیچ کاری انجام نمیدهم. در سالهای اول جوانیام دنبال رفیقبازی رفتم. به نصایح پدر و مادرم گوش نمیدادم و رفقای ناباب مرا به دام مواد مخدر کشاندند. اعتیاد مرا گرفتار خود کرده بود و برای تهیه مواد مشکل داشتم. از تمام همسایهها و دوستان پدرم پول قرض گرفته بودم. دیگر همه مرا میشناختند و حتی جواب سلامم را نمیدادند. بعد از مدتی با خانواده نیز دچار مشکل شدم و از خانه بیرون زدم. من کارتنخواب شدم و شکمم را با پسماندههای غذای مردم سیر میکردم. چند بار تصمیم گرفتم به خانه برگردم اما وقتی فهمیدم برادر و خواهرم ازدواج کردهاند با خودم گفتم حالا که لکه ننگ خانواده شدهام بهتر است دور و برشان ظاهر نشوم. شبها در خرابهها میخوابیدم و روزی را تصور میکردم که در یکی از همین خانههای خرابه جانم را از دست میدهم و زندگیام تمام میشود. خوشحالم که پدرم مرا پیدا کرد چون خودم هم از آن وضعیت اسفبار خسته شده بودم و مردانه تصمیم گرفتم ترک کنم.
من راه خطا را تا آخرش رفتهام. رفقایی که ادعای مردانگی و معرفت میکردند نهتنها الآن خودشان حال و روز خوبی ندارند بلکه در روز بدبختی و فلاکت حاضر نشدند یک تکه نان دستم بدهند. حالا میفهمم هیچکس به اندازه خانواده نمیتواند دلسوز و دوست واقعی آدم باشد. من از راه خطا برگشتم ولی دوستانم یا در منجلاب اعتیاد دست و پا میزنند و زندگی خود را از دست دادهاند یا پشت میلههای زندان هستند.