کد خبر : 118397 تاریخ : ۱۳۹۶ دوشنبه ۶ آذر - 18:22
عروس باردار سر عقد فرار کرد و.. زندگی من شباهت زیادی به بازی هفت‌سنگ داشت که با توپ مشکلات، یک باره فرو ریخت. مشکلات من و خانواده شوهرم از همان روز خواستگاری شروع شد. مادربزرگ سال‌خورده همسرم با ازدواج ما مخالف بود.

نوآوران آنلاین

برای همین هم با قلمبه‌ها و نیش‌وکنایه‌هایش عذابم می‌داد. مادر و پدرم می‌گفتند بی‌بروبرگرد باید احترام مادربزرگ حمید را نگه دارم. من نیز سعی می‌کردم به سفارش آن‌ها عمل کنم. ما یک سال در عقد بودیم. بعد هم با برگزاری یک جشن ساده، زندگی مشترک خود را آغاز کردیم. در تمام این مدت، از مادربزرگ حمید می‌ترسیدم و هرموقع میهمانی خانوادگی داشتیم عزا می‌گرفتم! هیچ‌وقت یادم نمی‌رود. یک روز تعطیل به خانه مادرشوهرم رفتیم. دو تکه ظرف از دست خواهر حمید افتاد و شکست. مادربزرگ که غرق در خرافات بود، با صدای بلند گفت: «اسپند روی آتش بریزید که چشم‌های مینا عروسمان شور است.»

همان سال اول زندگی‌مان باردار شدم و در ماه پنجِ حاملگی، مادر‌بزرگ حمید فوت کرد. خواهر حمید که به‌تازگی از شوهرش جدا شده بود و از نظر روحی و روانی دچار افسردگی شدید بود، به همه می‌گفت: «این عروس ما یک بچه بدپاقدم مثل خودش در راه دارد که هنوز به دنیا نیامده‌ است.» با این حرف، آتشی به پا شد که نگو و نپرس. مادر و عمه‌ام که در جمع بودند نتوانستند خودشان را کنترل کنند. آن‌ها با هم دعوا می‌کردند و سر همدیگر داد می‌کشیدند. من از ترس بیهوش شدم. وقتی چشمانم را باز کردم، دیدم روی تخت درمانگاه و زیر سرم هستم. بعد از این ماجرا، مادرم مرا به خانه‌اش برد.

از این ماجراها یک هفته گذشت. از حمید هم هیچ خبری نشد. انگارنه‌انگار که من هم هستم. با مادر و خواهرم از شهرمان به مشهد آمدیم تا هم به خاله‌ام سری بزنیم و هم یک زیارت برویم اما حمید تحت تأثیر حرف‌های مادر و خواهرش از من شکایت کرده است و تهمت می‌زند که از خانه فرار Escape کرده‌ام. اصلا از او انتظار نداشتم چنین برخورد و رفتاری بکند آن هم در دوران بارداری که زن نیاز به توجه و محبت ویژه دارد. نمی‌دانم چه گناهی کرده‌ام که باید این‌قدر عذاب بکشم. من که با دار و ندار شوهرم ساختم، دست آخر، دستمزدم این است.