کد خبر : 118949 تاریخ : ۱۳۹۶ پنج شنبه ۹ آذر - 18:18
دوست دخترم مقابل زنم سوتی داد و... از طریق یک دوست ناباب با او آشنا شدم. گاهی به خانه‌اش می‌رفتم. یک هفته از این آشنایی گذشت. فقط در فضای مجازی با او در ارتباط بودم. یک روز عصر قرار ملاقات گذاشتیم. بهانه‌ای جور کردم و از خانه بیرون زدم. با هم تا مناطق ییلاقی بیرون شهر رفتیم.

نوآوران آنلاینیک آب‌میوه خوردیم و برگشتیم. از من خواست او را به خانه یکی از آشنایانش برسانم. جلو در خانه توقف کردم. هنوز از ماشین پیاده نشده بودیم که پلیس Police دستگیرمان کرد. در کلانتری تازه فهمیدم این زن با یک دزد The Thief سابقه‌دار همدست است. باید ثابت می‌کردم بی‌گناه هستم.

شب تا صبح میهمان بازداشتگاه بودم. بدترین لحظه‌های عمرم را سپری کردم. دلم برای خانه و بچه‌ام تنگ شده بود. صبح روز بعد مادر پیر و همسرم آمدند تا ببینند چرا دستگیر شده‌ام. اجازه دخترکوچولویم را هم از مدرسه گرفته بودند. سرم را نتوانستم بالا بیاورم. دخترم با صدایی لرزان گفت: «بابا، کی برمی‌گردی خونه؟» ناخودآگاه به چشمانش نگاه کردم. دوست داشتم زمین دهان باز کند و دخترم مرا در آن حالت نبیند. همسرم که دوست نداشت خواری و خفتم را ببیند گفت: «اصلا نگران نباش‌. اجازه نمی‌دهیم کسی متوجه بشود چه مشکلی به وجود آمده است. خودم پیگیر کار می‌شوم تا مشکلی برایت به وجود نیاید.» در این لحظه، زن جوانی که همراهی با او مرا به چنین دردسری گرفتار کرده بود گفت: «این خانم‌ همسرته‌؟ تو که می‌گفتی زنت مشکل روحی-روانی داره و خیلی هم بی‌ریخته. حیف این زن برای توی بی‌لیاقت.» همسرم با شنیدن این حرف سرخ شد اما چیزی نگفت و احترامم را نگه داشت.

خوشبختانه این ماجرا ختم به خیر شد و به خانه برگشتم. حدود یک ماه و نیم از این ماجرا می‌گذرد. همسر و مادرم به صورتم نگاه نمی‌کنند. خودم را برای اشتباهم لعن و نفرین می‌کنم. به مرکز مشاوره آرامش پلیس آمده‌ام. می‌خواهم گذشته‌ها را جبران کنم. تمام این بدبختی‌ها از سر رفاقت با فردی ناباب به سرم آمد. مادر و همسرم می‌گفتند با او نشست و برخاست نکنم. فقط می‌توانم بگویم همسرم را خیلی دوست دارم.