کد خبر : 119103 تاریخ : ۱۳۹۶ جمعه ۱۰ آذر - 19:35
به خاطر خواهر دوستم خیلی سر زنم بلا آوردم تا برود اما.... وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف هایت دیگران را می رنجانی آن حرف ها مثل میخ بر دیوار احساس دیگران کوبیده می شود.

نوآوران آنلاین

مردی درهوای بارانی از دهکده چوبی می گذشت. خانه ای دید که آتش گرفته بود و مردی وسط شعله های آتش دراتاق نشسته بود. مرد مسافرفریاد زد: خانه ات آتش گرفته است، صاحبخانه جواب داد: می دانم.

مسافر گفت: پس چرا بیرون نمی آیی؟صاحبخانه جواب داد: بیرون باران می آید، مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو می کنی، اودرحال حرف زدن بود که خانه بر رویش ویران شد.

در ماجرای خواندنی دیگری؛ در یکی از روستاهای ایتالیا، پسر بچه شروری بود که دیگران را با سخنان و کارهای بد خود ناراحت می کرد.

روزی پدرش جعبه ای پر از میخ به او داد وگفت: هر بار که کسی را با حرف ها و کارهایت ناراحت کردی، یکی از این میخ ها را به دیوار بکوب.

روز اول پسرک 20میخ به دیوار کوبید، پدر از او خواست سعی کند تعداد دفعاتی که دیگران را می آزارد کم کند. پسرک تلاش کرد و تعداد میخ های کوبیده شده به دیوار کمتر شد، یک روز پدر به او پیشنهاد کرد تا هر بار که توانست از کسی بابت حرف هایش معذرت خواهی کند یکی از میخ ها را از دیوار بیرون بکشد.

روزها گذشت تا این که پسرک پیش پدر رفت و با شادی گفت: امروز تمام میخ ها را از دیوار بیرون کشیدم، پدر دستش را گرفت و با هم کنار دیوار آمدند.

پدر نگاهی به دیوار انداخت و گفت: آفرین پسرم، کار خوبی انجام دادی، اما به سوراخ های دیوار نگاه کن، دیواردیگر مثل گذشته صاف و تمیز نیست.

وقتی تو عصبانی می شوی و با حرف هایت دیگران را می رنجانی آن حرف ها مثل میخ بر دیوار احساس دیگران کوبیده می شود. تو می توانی چاقویی را هم در دل انسانی فروکنی و آن را بیرون بکشی، اما هزاران بار عذرخواهی هم نمی تواند زخم ایجاد شده را خوب کند.

خداوند تبارک و تعالی مخلوقی پر مدعا به نام انسان خلق کرده و به او قدرت تفکر، تعقل، تکلم، تعلم داده و حجت های زیادی نیز برای این که آدمی بتواند راه از چاه تشخیص دهد آورده است.

اما افسوس و صد افسوس که افرادی از خرد خود استفاده نمی کنند و قادر به تشخیص خوب و بد در مسیر زندگی شان نیستند.

مانند بلا و گرفتاری که آقای همسایه با ندانم کاری و حماقت به سر خود آورد و از چاله به چاه افتاد، او درباره ماجرای تاسف بار زندگی اش گفت:

درخانه نشسته بودم و تلویزیون تماشا می کردم که دوستم زنگ زد، فکرکردم موافقت پدر و مادرش را برای ازدواج من با خواهرش گرفته، اما گفت خواهرش با پسریکی از اقوامشان نامزد کرده است.

آقای همسایه نفس عمیقی کشید و افزود: باشنیدن این حرف، انگار یک ظرف آب یخ روی سرم ریختند. گوشی را قطع کردم. بغض گلویم را فشارمی داد، منم خاطرخواه خواهرحمید بودم. دوبار هم به خواستگاری اش رفته بودم، یک بار با پدر و مادرم وباردوم هم یکه وتنها اما نتوانستم جواب «بله» بگیرم.

البته پدرو مادرخودم هم راضی نبودند. احساس حقارت و سرخوردگی عذابم می داد و ارتباطم را باحمید قطع کردم.

آقای همسایه در حالی که به کف پوش نارنجی رنگ اتاق خیره شده بود افزود: درصدد بودم هرطور شده ازدواج کنم تا بتوانم هم جلو حمید و خانواده اش سرم را بالا بگیرم و هم به باوری غلط ازآن ها انتقام بگیرم.

بامادرم درددل کردم. او که جوگیرشده بود، پیشنهاد داد با دختر یکی ازاقوام ازدواج کنم، دختری که چندسال از من بزرگ تر بود.

خانواده ام می گفتند چون پدراین دختر وضع مالی خوبی دارد، می توانم با این وصلت آینده خودم را بسازم، به خواستگاری رفتم و ازدواج کردم، اما حساب و کتاب هایی که کرده بودم درست از آب در نیامد و تازه بعد از عقد،‌ فهمیدیم اوضاع مالی پدرزنم آن طورهم که فکر می کردیم خوب نیست.

آقای همسایه ادامه داد: من که به فکر یک پول مفت برای ساختن زندگی ای بی دردسر بودم، باهمسرم و خانواده اش مشکل پیدا کردم، ازطرفی، حمید نیزبرایم خبرآورد خواهرش طلاق گرفته است.

مرد جوان با صدایی بغض گرفته افزود: تا جایی که می توانستم، همسرم را از نظر روحی و روانی آزار دادم. طلاق گرفتیم و بیچاره از مهریه اش هم گذشت.

بعد از طلاق، چند ماه نیز با خانواده ام درگیری داشتم، به سراغ حمید رفتم. گفت خواهرش با وساطت ریش سفیدهای فامیل سرخانه و زندگی اش برگشته و بادامادشان آشتی کرده است.

دنیا دوباره روی سرم آوارشد، دلم برای همسرم می سوخت. به سراغش رفتم اما او و خانواده اش اصلا حاضرنشدند مرا ببینند.

یک سال از این ماجرا گذشت، با خبرشدم او نیز با مردی ازدواج کرده است. برای اینکه خودم را آرام کنم، به توصیه یکی از دوستان، موادمخدرمصرف می کردم، به دلیل بیکاری و خراب شدن وضع مالی ام دست به سرقت Stealing زدم که توسط ماموران کلانتری دستگیر شدم، من اشتباه کردم و بدجور دارم تاوان ندانم کاری هایم را پس می دهم.