کد خبر : 126730 تاریخ : ۱۳۹۶ دوشنبه ۱۸ دي - 18:50
مادرم عاشق مرد زن دار شد و من... نمی‌دانم چه بگویم. در مورد زندگی سرد و نکبتی من چه می‌خواهید بدانید؟

نوآوران آنلاین- داستان غم‌انگیز یک معتاد Addicted ولگرد، چه پیامی می‌تواند داشته باشد؟ من قربانی سرنوشت هستم. سرنوشت شومی که در آن‌، قبل از تولد به دام مواد‌مخدر افتادم. مادرم معتاد بود و مرا معتاد به دنیا آورد. او تاوان یک عشق نافرجام خیابانی را با آن درد بی‌درمان و در آتش بلایی خانمان‌سوز پرداخت کرد. خودش برایم گفته بود که عاشق مردی زن‌دار شده بوده که همسن پدرش بوده است. او برای رسیدن به خواسته دل خود از داروندار خود و حتی پدر و مادرش می‌گذرد. مادرم فکر می‌کرد می‌تواند با سختی‌های این عشق خیالی بسازد. ولی او زمانی فهمید که طعمه هوس‌های پدرم شده که توسط شوهر و هوویش به مواد‌مخدر معتاد شده بود. هنوز به مدرسه نرفته بودم که پدرم فوت کرد و همسر اولش من و مادرم را از خانه‌شان بیرون کرد. به خانه پیرزنی رفتیم که توزیع کننده مواد‌مخدر بود. روزها همراه مادرم از خانه بیرون می‌زدیم و تا شب سر چها‌رراه گدایی می‌کردیم.
از همان دوران حرف‌های صاحب‌خانه عذابم می‌داد. او به مادرم می‌گفت: ای کاش این بچه‌ات دختر بود تا دل مردم بیشتر به‌درد می‌آمد. با این حرف تصور می‌کردم مادرم که تنها پشتوانه‌ام بود، دوستم ندارد. گدایی حرفه‌ای را از مادرم یاد گرفتم و پولی را هم که از این راه در می‌آوردیم، پای بساط‌مان دود می‌کردیم و به هوا می‌فرستادیم. بزرگ‌تر که شدم به توزیع مواد‌مخدر روی آوردم. وضعمان کمی بهتر شده بود. مادرم اسمم را برای مدرسه نوشت. اما معلم‌هایم از حالات و رفتارم فهمیدند معتاد هستم. مدرسه را ول کردم و چند سال گذشت. مادرم هم خیری از عمر خود ندید و فوت کرد. بعد از مرگ او، من آواره و سرگردان شدم. مأموران کلانتری ۳۸ مرا دستگیر کرده‌اند. قیافه تابلوی من داد می‌زند که خلافکار هستم. البته دوست ندارم این طوری باشم و نقشی هم در انتخاب این بدبختی نداشته‌ام.
اگر مادرم اشتباه نمی‌کرد، شاید الان به این حال و روز نمی‌افتادم. وقتی می‌بینم رهگذرها در پیاده‌رو از من فاصله می‌گیرند و با ترحم و گاهی هم تحقیر‌آمیز نگاهم می‌کنند، دلم می‌گیرد. دلم برای خودم می‌سوزد.