نوآوران آنلاین-روز یکشنبه 17 دیماه، پنجاهمین سالگرد درگذشت مرحوم غلامرضا تختی بود و نیم قرن از سالگرد فوت این جهانپهلوان گذشت.
به همین بهانه سراغ خیرالله امیری کشتیگیر سابق تیم ملی و دوست قدیمی جهانپهلوان تختی رفتیم تا صحبتی با او درباره خصوصیات اخلاقی تختی انجام دهیم. خیرالله امیری دارنده چندین مدال قهرمانی کشور در رشته کشتی فرنگی و آزاد در ایران است و سالها عضو تیم ملی کشورمان بوده است.
آقا امیری! ابتدا از خودتان بگویید، کشتی را از کجا شروع کردید و چهزمانی با مرحوم تختی آشنا شدید؟
زمانی که جوان بودم کشتی را از شهر ری شروع کردم. وقتی بچه بودم، دیدم در محل همه میگویند ما ورزشکاریم و زورخانه میروند، من هم با بچهمحلها رفتم زورخانه و دیدیم آنجا با عشق، نام امام علی(ع) را میبرند. چند سال میرفتم و مینشستم آنها را نگاه میکردم. پس از چند وقت دوستی داشتم بهنام ناصر محمدی که قهرمان کشتی بود و به من گفت "باشگاه کشتی باز کردهام و بیا اینجا تمرین کن". من گفتم "بلد نیستم"، اما او گفت "بیا، یاد میگیری".
یک سال در آن باشگاه تمرین کردم و پس از آن همراه با محمدی یک روز به تهران آمدیم و به سالن دارالفنون رفتیم. همان ابتدا مربیان به من گفتند "با آن جوانی که گوشه سالن ایستاده برو و تمرین کن"، من هم رفتم. زورم زیاد بود، اما نمیتوانستم آن جوان را بزنم. نیم ساعت با هم تمرین کردیم و پس از آن گفتم که خسته شدم. سپس پیش مربی باشگاه رفتم و او هم گفت "آفرین، خوب تمرین کردی"، من هم پرسیدم "این جوانی که با من کشتی گرفت کی بود؟" مربی باشگاه گفت "نشناختی؟ او تختی بود".
پس از آن به من اجازه دادند هفتهای سه جلسه به دارالفنون برم و زیر نظر حبیبالله بلور تمرین کنم. دو سال بعد هم به تیم ملی دعوت شدم و همینطور راه را ادامه دادم.
با تختی در یک وزن بودید...
من در وزن ششم و هفتم بودم و تختی هم در همین وزنها کشتی میگرفت. من در دارالفنون اولین کشتی خودم را با تختی گرفتم و با اختلاف زیاد از او شکست خوردم. پس از آن خیلی تمرین کردم تا اینکه چند دوره قهرمان کشور و به تیم ملی فرنگی و آزاد دعوت شدم و بههمراه تختی به مسابقات قهرمانی جهان رفتم. در آن زمان کشتی خیلی سخت بود و باید فعالیت زیادی میکردیم. الآن کشتی خیلی بهتر و راحتتر شده است.
پس همیشه بر سر مسابقات انتخابی تیم ملی با هم رقابت داشتید.
من در آن زمان کشتی فرنگی هم کار میکردم. یکبار مسئولان فدراسیون به من گفتند "برای انتخابی تیم ملی باید با تختی کشتی بگیری"، من هم گفتم "من انتخابی تیم ملی اول شدهام و چرا باید یکبار دیگر با تختی کشتی بگیرم؟"، حبیبالله بلور (سرمربی وقت تیم ملی) و رئیس فدراسیون کشتی من را به تربیت بدنی دعوت کردند و گفتند "تو به تیم ملی دعوت شدی، فقط باید کشتی بگیری تا ما بلیت بفروشیم". گفتند "اگر نیایی ما تو را به مسابقات جهانی نمیبریم".
وقتی به مسابقات انتخابی رفتم، دیدم باید با پنج نفر کشتی بگیریم. آن زمان در دانشکده افسری سالنی وجود داشت و من سه کشتی آنجا گرفتم و پس از آن به سالن هفتم تیر آمدم تا ادامه مسابقات را در این سالن انجام دهیم. کشتی بعد خودم را هم با شهاب ایراندوست برگزار کردم. 15 دقیقه با ایراندوست کشتی گرفتم و خیلی خسته شده بودم. پس از آنکه آن مسابقه را هم پیروز شدم، به من گفتند "باید پنج دقیقه دیگر با تختی کشتی بگیری". من هم مجبور شدم صورت خودم را خشک کنم و بهروی تشک برگردم. تختی خیلی آدم خوبی بود و به من میگفت "امیری، با من کشتی نگیر، کشتی تو خوب است" (با خنده).
در هر صورت با هم کشتی گرفتیم و تختی همان اول از من یک امتیاز گرفت. بعد از آن کلی با هم سر و کله زدیم تا اینکه در نهایت تختی با همان یک امتیاز من را شکست داد.
خاطره جالب و خاصی از تختی دارید؟
یک بار به تختی گفتم، "خیلی تمرین کرده و زحمت زیادی کشیدهام، میخواهم با تو کشتی بگیرم تا نتیجه تمریناتم را بگیرم". چند نفر در آن مجلس نشسته بودند که تختی به من گفت، "آقا امیری، حرف کشتی را نزن، کشتی فقط روی تشک است و یا تو پیروز میشوی، یا من، از الآن به بعد بیا با هم رفیق باشیم". من هم گفتم "چشم"، به هم دست دادیم و روی هم را بوسیدیم، از آن به بعد شدیم رفیق. مرحوم تختی یک ماشین بنز داشت و با هم سوار میشدیم و به شیراز، اصفهان و شهرهای دیگر میرفتیم. تختی واقعاً رفیق خوب و مثل برادرم بود.
ما همه قهرمانان آن زمان را دوست داشتیم، اما تختی یک جمال خاصی داشت که نمیشد دست او را رد کرد. ما هر زمانی که مسافرت میرفتیم مردم با دیدن تختی هر کجا که میرفتیم از ما پول نمیگرفتند. با وجود اینکه آن زمان وضع مالی مردم بد بود، اما باز هم آنقدر تختی را دوست داشتند و به هیچ وجه از ما پول نمیگرفتند.
بهنظر شما که دوست صمیمی تختی بودید چرا پس از گذشت نیم قرن همچنان یاد این مرحوم در دل مردم زنده است و او را دوست دارند؟
اینها همه برای اخلاق و رفتار تختی است. او آنقدر اخلاقش خوب بود که هیچ وقت کسی از دستش ناراحت نمیشد. در اردوهایی که ما در تیم ملی شرکت میکردیم، تأکید میکرد که به هیچ وجه به کشتیگیران شهرستانی چیزی نگوییم، چون آنها ناراحت میشوند. تختی فقط خنده به لب داشت و با همه شوخی میکرد. اخلاق تختی بیاندازه خوب بود.
در زلزله بوئینزهرا شما هم جزو کسانی بودید که بههمراه تختی برای زلزله زدگان کمک جمع کردید...
سر چهارراه ولیعصر(عج) بودیم که تختی یک لنگ به کمر خودش بست و یک لنگ هم به من داد. من از یک طرف پول جمع کردم و تختی هم از سمت دیگر. مردم خودشان پول میآوردند و به ما میدادند، نه اینکه ما بهسمت آنها برویم. خلاصه از ولیعصر شروع کردیم تا میدان فردوسی و از آنجا هم بهسمت میدان امام خمینی(ره) رفتیم. پس از آن بهسمت بازار رفتیم و لنگها را پُرپول کردیم. همه پولها را در ماشین فولکسی که داشتیم، ریختیم و ساعت 9 صبح روز بعد با هم قرار گذاشتیم و بهسمت بوئینزهرا رفتیم. آنجا دیدیم همه خانهها خراب شده است. پرسوجو و کدخدای آن روستا را پیدا کردیم و تمام پولها را تحویل کدخدا دادیم.
از زمانی که با هم در اردوهای تیم ملی هم بودید، خاطرهای دارید؟
تختی کلاً خاطره است. تمام سالهایی که ما با هم دوست بودیم، خاطره است. قبلاً هم گفتم در این چند سال یک بار ندیدم او اَخم کند. کلاً در حال خنده بود. زمانی که از مسابقات جهانی در آمریکا برمیگشتیم گفت دیگر نمیخواهد کشتی بگیرد و به من سفارش کرد باید جای او را پُر کنم. پس از مدتی که از آن زمان گذشت، یکبار او را دیدم که خیلی اضافهوزن داشت. گفتم "تختی، من در باشگاه دخانیات هستم و تو هم بیا آنجا تا با هم تمرین کنیم". قرار گذاشتیم تا به باشگاه ما بیاید و به خانه رفتیم. روز یکشنبه بود که با هم قرار گذاشتیم تا چهارشنبه به سالن بیاید، چند روز بعد از آن دیدار دیدم روزنامه کیهان ورزشی عکس تختی را با شکم پاره زده و آنجا بود که فهمیدم او فوت کرده است. باشگاه را سریع تعطیل کردم و بهسمت ابنبابویه رفتم. از آن سال به بعد الآن 50 سال است که هرساله سر مزار تختی میروم و برای جوانان از خاطراتمان میگویم.
مرگ تختی حرف و حدیث زیادی داشت، شما بهعنوان دوست صمیمی او بگویید چه اتفاقی افتاد.
بیشتر مشکلات خانوادگی بود. تختی چند وقت قبل از ازدواجش به من گفت "خواهر و مادرم چادری هستند و باید همسری پیدا کنم که چادری باشد و با آنها بسازد". وقتی ما از مسابقات برمیگشتیم، هر روز یک جا ما را دعوت میکردند. تختی هم در یکی از این میهمانیها دختری را دید و قرار شد با او ازدواج کند. یک روز هم به ما خبر داد که عروسیاش است و از ما هم دعوت کرد تا برویم. ما هم جمع شدیم و رفتیم، وقتی وضعیت خانواده عروس را دیدم همانجا گفتم "خدا به داد تختی برسد، اینها بهدرد تختی نمیخورند". پس از چند وقت که تازه پسر تختی چهار ماهش بود، آن اتفاق تلخ افتاد. پس از آن هم همسر تختی هیچگاه حرفی در مورد اختلافش با تختی نزد و هیچ چیز نگفت.
یعنی میگویید اختلافات خانوادگی دلیل مرگ تختی بود؟
بله، بهدلیل اختلافش با خانواده بود، چون بهجز این مسئله هیچکس با تختی اختلافی نداشت. همه به او احترام میگزاردند و مشکلی نبود.
شما الآن چند سال دارید؟
من 84 سال سن دارم و سه سال از تختی کوچکتر هستم. البته تختی پنج سال پیش از من کشتی را شروع کرده بود.
چند قهرمانی کشوری و جهانی دارید؟
خیلی قهرمانی دارم، نزدیک به 50 بار قهرمان ایران در رشته فرنگی و آزاد شدم.
الآن هم کشتی را دنبال میکنید؟
نه، دیگر زیاد دنبال نمیکنم، اما بهنظرم اوضاع کشتی خوب است و رؤسا خیلی برای این رشته زحمت میکشند.
و صحبت پایانی...
رابطه من با تختی مثل برادر بود. همیشه میگفت "هر کجا میروی به مردم احترام بگزار و هیچوقت به کسی بیاحترامی نکن". ما قهرمانان بزرگی داشتیم اما تختی انسان بسیار بزرگی بود و هیچوقت بهدنبال پول نرفت