کد خبر : 128668 تاریخ : ۱۳۹۶ سه شنبه ۲۶ دي - 19:01
از زن دوم پدرم موقع جنایت فیلم گرفتم و به دادگاه بردم تا... آخرین وصیت مادر برای نجات نـامادری جسد گلوله خورده حاج ظاهر که در علفزارهای مزرعه پیدا شد، کارآگاهان پلیس به روستا سرازیر شدند. آنها از کوچک‌ترین سرنخ‌ها نگذشتند و چند نفر را هم دستگیر کردند، اما بازجویی‌هایشان به جایی نرسید و قاتل، ناشناس باقی ماند. 9 سال پس از حادثه همه باور کرده بودند قاتل پیدا شدنی نیست؛ جز علی، پسر 40 ساله حاج ظاهر.

نوآوران آنلاین

او به رفتار یکی از زنان فامیل مشکوک شده بود؛ زنی که خیلی به او و خانواده‌اش نزدیک بود. علی می‌گوید: «به همسر دوم پدرم مشکوک شده بودم. او روابط خوبی با ما نداشت و همین ذهنم را درگیر کرده بود. تصمیم گرفتم در خانه‌اش دوربین جاسازی کنم. با این کار همه چیز لو رفت».

با دستگیری مریم 53 ساله و اعترافش به قتل، حکم قصاص صادر شد. از ده فرزند مقتول، فقط علی و برادر کوچکش حاضر به بخشش نبودند و تلاش‌ها برای گرفتن رضایت از آنها بی‌نتیجه مانده بود تا این‌که سرانجام، مادر علی دست به کار شد و یک روز قبل از فوتش، خواسته پسرانش را تغییر داد. علی می‌گوید: «مادرم سر حال بود و هیچ بیماری خاصی نداشت اما درست یک روز بعد از این‌که از ما خواست مریم ‌را به‌خاطر خدا ببخشیم، فوت کرد.» ماجرای این بخشش بی‌قید و شرط در ادامه می‌آید.

شلیک مرگبار در مزرعه

ماجرا از صبح دهم شهریور 87، با شلیک مرگبار گلوله در یکی از مزارع روستای یزدکان آذربایجان غربی آغاز شد. علی، پسر مقتول درباره حادثه Incident می‌گوید: «زمان حادثه برای انجام کاری در تهران بودم. خانواده‌ام تماس گرفتند و گفتند پدرمان حاج ظاهر، صبح زود برای کشاورزی به مزرعه رفته بود که از سوی فرد ناشناسی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و کشته شد. سریع خودم را رساندم. خواهر کوچکم هنگام بردن صبحانه برای پدرم، جسد او را در بین علف‌ها دیده و سایر روستاییان را از ماجرا باخبر کرده بود».

علی با بیان این‌که به پلیس Police شکایت کردند و چند نفر در ارتباط با قتل Murder دستگیر شدند، ادامه می‌دهد: «تحقیقات ماموران نتیجه‌ای نداشت و هیچ‌کدام از بازداشتی‌ها، قاتل The Murderer پدر 74 ساله من نبودند. سلاحی هم که پدرم با آن کشته شده بود، کشف نشد تا پرونده با همین شرایط به دادگاه کیفری ارسال شود. پس از برگزاری جلسه دادگاه هم حکم پرداخت دیه صادر و پرونده مختومه شد».

اولین سرنخ‌ها از قاتل آشنا

9 سال بعد از حادثه، علی به یکی از زنان فامیل مشکوک شد. زنی که خیلی به او و خانواده‌اش نزدیک بود. هر روز همدیگر را می‌دیدند و در مهمانی‌های هم شرکت می‌کردند. حتی فرزندان این زن نیز جزو خواهران و برادران علی بودند. او می‌گوید: «یک روز مریم، همسر دوم پدرم را مشغول ریختن زباله در چاه فاضلاب مزرعه دیدم. پرسیدم چه کار می‌کنی؟ با حالت خاصی گفت کاری انجام نمی‌دهم؛ بچه‌ها داخل چاه آشغال ریخته و پرش کرده‌اند. او خودش سعی داشت چاه را پر کند تا چیزی درون آن مخفی بماند. همان‌جا به او شک کردم و به فکر رفتار نامناسب سال‌های اخیرش با خودم و برادرانم افتادم. معمولا با تنش، طوری‌که انگار دشمنش باشیم با ما برخورد می‌کرد. این دو مورد باعث شد به مریم شک کنم و به فکر کار گذاشتن دوربین در خانه‌اش بیفتم».

برملا شدن راز قتل با دوربین مداربسته

فکر کشف راز قتل حاج ظاهر، ذهن علی را به خود مشغول کرده بود. او دوربین مداربسته تهیه کرد و مخفیانه در خانه همسر دوم پدرش کار گذاشت. می‌گوید: «چند روز بعد از نصب دوربین، فیلم آن را بازبینی کردم و متوجه وقوع قتل توسط مریم شدم. در یکی از این فیلم‌ها، برادرهایم با مریم بحث‌شان شده و او را قاتل پدرم خطاب کرده بودند. این‌که چرا تا آن‌موقع چیزی به من نگفته بودند، نمی‌دانم. روز بعد سراغ مریم‌ رفتم و پرسیدم پدرم سلاح داشت؟ رنگش پرید و زبانش قفل شد. با همان حالت گفت نه... سلاح نداشت... برو از برادرهایت بپرس...

دو روز بعد، دوباره صدایش کردم و این‌بار فیلم دوربین را به او نشان دادم. باز هم حرف‌های قبلی‌اش را تکرار کرد، اما دیگر برای من همه چیز برملا شده و مطمئن شده بودم قاتل پدرم، کسی جز مریم نیست. از طرفی پدرم در زمان حیاتش، دو بار با مرگ موش و آفت، مسموم شده و کارش به بیمارستان کشیده بود. پس از دیدن تصاویر دوربین و مشاجره مریم با برادرانم به این نتیجه رسیدم که احتمالا آن حوادث Accidentsهم کار خود او بوده است».

شکایت دوباره پس از 9 سال

پرونده قتل حاج ظاهر با پرداخت دیه از بیت‌المال مختومه شده بود، اما علی تصمیم گرفت حالا که قاتل پدرش را شناخته است، دوباره شکایت کند.

او ادامه می‌دهد: «به تهران رفتم و پرونده را به جریان انداختم. کارآگاهان دوباره به روستا آمدند و از مریم تحقیق کردند. او این‌بار به قتل پدرم با سلاح شکاری اعتراف کرد و به زندان Prison افتاد. ما ده برادر و خواهر هستیم که به غیر از من و برادر کوچکم، بقیه رضایت دادند اما من و برادرم قصاص خواستیم».

او با بیان این‌که جلسه دادگاه مدتی بعد برگزار شد، عنوان می‌کند: «در محاکمه به غیر از من و برادر کوچک‌ترم، بقیه اولیای دم رضایت دادند. مریم هم گفت روز حادثه قصد قتل نداشت و پس از مشاجره با پدرم، ناگهان تیری شلیک کرد. سپس سلاح را بین علف‌ها پنهان کرد و چند روز بعد، آن را در چاه فاضلاب انداخت».

زنگ پایان دادگاه که به صدا درآمد، حکم مریم نیز صادر شد؛ قضات او را به قصاص محکوم کردند.

تلاش نافرجام برای گرفتن رضایت

پس از صدور حکم قصاص، فرزندان متهم، اهالی روستا، دهیار و سایر مسئولان دیدارهای زیادی با علی و برادرش داشتند اما آنها بر قصاص تاکید داشتند.

علی می‌گوید: «پسر و دو دختر مریم مثل برادر و خواهران خودم هستند. آنها هم اول نمی‌دانستند مادرشان با سلاح، پدرمان را کشته است اما وقتی فهمیدند، رضایت دادند. آنها چند بار پیش من و برادرم آمدند و درخواست بخشش کردند، اما دل ما راضی نمی‌شد».

بخشش؛ آخرین وصیت مادر

امیدی به بخشش نبود تا این‌که مادر علی دست به کار شد و با یک حرف، خواسته پسرانش را تغییر داد. علی می‌گوید:

«هشت ماه از زندانی Prisoner شدن مریم گذشته و حکم قصاص در آستانه اجرا بود که مادرم مرا صدا کرد و گفت مریم را به خاطر خدا ببخش. او اشتباه بزرگی انجام داد اما بخشش، سنت پیامبر(ص) است. من هم گفتم چشم مادر؛ حرف شما را روی چشمم می‌گذارم.» درست روز بعد، مادر علی در حالی که هیچ بیماری خاصی نداشت جان باخت تا بخشش، آخرین وصیتش باشد.

علی می‌گوید: «مادرم سرحال بود و فوتش ناگهانی اتفاق افتاد. ده روز بعد، وقتی مراسم تشییع و ترحیم به پایان رسید، همراه برادر کوچکم به زندان رفتیم و برگه رضایت را امضا کردیم».

ملاقات با قاتل در زندان

علی درباره روزی که برای بخشش به زندان رفته بودند، توضیح می‌دهد: «مشغول امضای برگه رضایت بودیم که مریم را آوردند. او گریه می‌کرد. می‌خواست دستم را ببوسد اما مانعش شدم. گفتم تو بزرگ‌تر از من هستی. خیلی تشکر کرد و حلالیت طلبید. ما فقط به‌خاطر انجام وصیت مادرم و رضای خدا، او را بخشیدیم. هیچ پولی هم دریافت نکردیم.» به گفته علی، این اولین بخشش بدون قید و شرط در منطقه آنها بود و از یک اختلاف طایفه‌ای جلوگیری کرد.

رویای مادر، پس از بخشش قاتل پدر

«مادرم پس از بخشیدن مریم، چند بار به خوابم آمد و گفت تو دیگر حقی بر گردن من نداری و از این که به وصیتم عمل کردی، ممنونم».

علی این را می‌گوید و ادامه می‌دهد: «از وقتی رضایت دادم، هر وقت چشمانم را روی هم می‌گذارم، رویای مادرم را می‌بینم. اکنون راضی هستم و آرامش پیدا کرده‌ام. خانواده مریم هم چند بار به خانه‌مان آمدند و تشکر کردند. از خانواده‌هایی که شرایط مشابه دارند، می‌خواهم به خاطر خدا، بخشش را انتخاب کنند».

4 ماه تلاش اهالی برای گرفتن بخشش

اهالی روستای یزدکان خوی و مسئولان محلی تلاش زیادی برای گرفتن بخشش انجام دادند و حدود چهار ماه زمان صرف شد تا رضایت اولیای دم به‌دست آمد. دهیار روستای یزدکان گفت: این حادثه باعث بروز اختلافاتی شده بود و اهالی روستا برای گرفتن رضایت چندبار با اولیای دم دیدار کردند اما به نتیجه نرسید. سرانجام با وساطت ریش‌سفید طایفه‌مان، حاج حیدر قاچ قای‌زاده و سایر مسئولان و مردم، اولیای دم تصمیم گرفتند در راه رضای خدا، گذشت کنند. فیصل قاچ قای‌زاده با بیان این‌که این بخشش با تلاش چهار ماهه به‌دست آمد، نسبت به گسترش فرهنگ بخشش در جامعه ابراز امیدواری کرد.