نوآوران آنلاین- "خانواده ی هاشمی زندگی ساده ای دارند، علی هاشمی دانش آموز کلاس سوم دبستان است، علی خواهری دارد که یک سال از او کوچک تر است و در کلاس دوم درس می خواند. نام او مریم است. علی فرزند آقای محمود هاشمی است. آقای هاشمی در اداره ی پست شهر کازرون کار می کند..."
آقای هاشمی امروز خودروی شخصی اش را فروخت تا همانطور که مجری برنامه صبحگاهی گفته بود، برای کاهش آلودگی هوا از وسائل نقلیه ی عمومی استفاده کند. آقای هاشمی معتقد بود که بالاخره هر کسی باید سهم خود را در کاهش آلودگی هوا و آینده بهتر فرزندان از جمله علی و مریم بپردازد.
آقای هاشمی در اولین روز بدون خودرو، امروز صبح برای پیگیری امور روزانه اش از منزل خارج شد. او برای رسیدن به اولین ایستگاه مترو باید فاصله ی خانه تا ایستگاه را با یک وسیله ی عمومی دیگر می پیمود. آقای هاشمی چند دقیقه ای منتظر شد تا یک تاکسی بگیرد و به ایستگاه مترو برود اما وقتی از رسیدن تاکسی ناامید شد، علیرغم میل باطنی اش مجبور شد که سوار یک مسافربر شخصی شود. هنگامی که به ایستگاه مترو نزدیک می شدند، آقای هاشمی از راننده درخواست کرد تا در اولین محل مناسب بایستد و ایشان را پیاده کند. همچنین آقای هاشمی یک اسکناس 5000 تومانی به راننده داد تا کرایه ی خود را بپردازد. در نزدیکی ایستگاه، راننده در میان خیابان خودرو را متوقف ساخت تا آقای هاشمی پیاده شود، آقای هاشمی از راننده ی خودرو درخواست کرد تا در محل مناسب تری وی را پیاده کند تا خیابان مسدود نشود و در عبور و مرور دیگر خودروها وقفه ای ایجاد نگردد. اما راننده به آقای هاشمی گفت بهتر است در همین مکان پیاده شود چرا که خیابان مملو از خودروهایی است که به صورت دوبل در کنار هم پارک نموده اند و جای پارک دیگری وجود ندارد. وقتی آقای هاشمی از خودرو پیاده شد، راننده مسافربر شخصی که از بوق خودروهای پشت سرش کلافه شده بود، بدون آنکه باقی مانده ی کرایه ی آقای هاشمی را بپردازد، بسرعت از محل دور شد.
آقای هاشمی وقتی به ایستگاه مترو رسید، جمعیت زیادی در ایستگاه منتظر رسیدن قطار بودند. با رسیدن قطار به ایستگاه، افراد حاضر در ایستگاه برای سوار شدن به قطار هجوم بردند. آقای هاشمی خودش را عقب کشید تا با قطار بعدی برود اما فشار جمعیت او را به سمت یکی از واگن های قطار هدایت کرد. قطار پرشده بود و آقای هاشمی نمی توانست وارد بشود، از سوی دیگر جمعیتی که پشت سر آقای هاشمی بودند، مدام فشار می آوردند تا بتوانند پس از آقای هاشمی خود را در واگن قطار جای دهند، همزمان درب های قطار بسته شده و با شدت به شانه های آقای هاشمی برخورد نمود و مجددا باز شد. راهنمای ایستگاه در بلندگو تذکر می داد که مسافران محترم لطفا از بسته شدن درب های قطار ممانعت نفرمایید. آقای هاشمی سعی داشت که به حرف راهنمای ایستگاه عمل کند اما مسافرانی که او را از عقب به داخل قطار هدایت می کردند، به درخواست آقای هاشمی و راهنمای ایستگاه بی تفاوت بودند. در نهایت یکی از ماموران ایستگاه خود را به آقای هاشمی رساند و با یک تنه ی بسیار محکم آقای هاشمی را در داخل واگن جای داد.
آقای هاشمی به سختی خود را درون قطار نگه داشته بود، ناگهان متوجه شد که مردی از آن سوی واگن در حال شکافتن جمعیت و نزدیک شدن به اوست. آقای هاشمی فکر کرد که مرد می خواهد در ایستگاه دیگر از قطار پیاده شود. اما وقتی مرد به آقای هاشمی رسید به او پیشنهاد داد که چند جفت جوراب ، ارزان تر از قیمت بازار از او بخرد. آقای هاشمی به مرد توصیه کرد که شغل بهتری برای خود بیابد و با دست فروشی در مترو موجب برهم خوردن اقتصاد و پدید آمدن معضلات اجتماعی نشود، اما مرد از آقای هاشمی سوال کرد که آیا شغل مناسب تری برای او سراغ دارد؟ آقای هاشمی به مرد گفت که فرزندش علی نیز پس از اتمام دانشگاه و سپری نمودن خدمت مقدس سربازی یک سال است که در جستجوی شغلی مناسب است.
آقای هاشمی آن روز با مشکلات فراوانی توانست شب هنگام خود را به خانه برساند. وقتی وارد خانه شد طاهره خانم را دید که در حال تماشای یک برنامه ی تلویزیونی است. مجری برنامه با کنایه به مردم می گفت که آمار خشونت در کشور ما بسیار بالاتر از دیگر کشورهاست. آقای هاشمی اما به نبودن مسافربر مورد تایید دولت، نبودن جای پارک در خیابان، شلوغی مترو و سخنان مرد دست فروش می اندیشید. آقای هاشمی تصمیم گرفت که خودروی خود را مجددا از فروشگاه خودروی محله شان خریداری کند. اما فروشنده به آقای هاشمی گفت به دلیل نوسانات قیمت ارز دیگر نمی تواند با همان مبلغ قبلی خودروی خود را خریداری نماید. آقای هاشمی با خود می اندیشید که فردا صبح چگونه برای رسیدگی به امور روزانه اش در شهر تردد کند؟