نوآوران آنلاین- 28 تیر سال گذشته یکی از ماموران کلانتری 160 خزانه با بازپرس سجاد منافیآذر، کشیک قتل دادسرای جنایی تهران تماس گرفت و از قتل مردی 50 ساله در راهپلههای طبقه سوم ساختمانی در محله علیآباد تهران خبرداد.
بازپرس جنایی همراه ماموران پلیس آگاهی در آنجا حاضر شدند و با جسد مرد میانسال روبهرو شدند که با ضربههای چاقو به قتل رسیده بود.
پرونده قضایی در شعبه سوم بازپرسی دادسرای جنایی تهران تشکیل و تحقیقات برای رازگشایی از این جنایت از همسر و دختر مقتول آغاز و معلوم شد قاتل، پسر معتاد خانواده بوده که متواری شده است. مهدی – عامل جنایت - 9 ماه فراری بود تا اینکه 30 فروردین امسال خانواده او با حضور در اداره دهم پلیس آگاهی تهران گفتند مهدی در کمپی در جاجرود پنهان شده است. ماموران آنجا حاضر و موفق به دستگیری متهم شدند.
دیروز متهم 21 ساله در جریان تحقیقات به بازپرس جنایی گفت: نمیخواستم پدرم را به قتل برسانم اما آن شب که متوجه شد دوباره شیشه مصرف کردم با من دعوا کرد. او میخواست مرا به قتل برساند که برای دفاع از جان خودم ناخواسته او را کشته و فرار کردم. زمانی که به کمپ رفتم دستگیر شدم.
او برای ادامه تحقیقات و بررسی سلامت روانیاش در اختیار ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفت.
مهدی 21 ساله تا سوم راهنمایی درس خوانده و در پیک موتوری کار میکرده است. عذاب وجدان و کابوس جنایت در این 9 ماه فرار با او بوده است.
چه مدت است معتادی؟
پنج سال است شیشه مصرف میکنم. پدرم از این ماجرا ناراحت بود و تلاش او برای ترک اعتیادم نتیجه نداد. مادرم مرا چند باردر کمپ بستری کرد اما بعد از بیرونآمدن دوباره مصرفم را شروع کردم.
از شب جنایت بگو .
اعتیادم باعث دردسر خانواده شده بود. آن شب صد تومان شیشه برای مصرفم خریدم. پدرم مرا در خیابان در حال مصرف شیشه دید و با من دعوا کرد. در خانه هم سر اعتیادم با مادرم دعوا کرد. یک ساعت بعد که به خانه رفتم، هنگام بالا آمدن از راهپلهها پدرم پایش را روی گردنم گذاشت و میخواست خفهام کند که با او درگیر شدم. چاقویی همراه داشت که افتاد و زمانی که از دستش خلاص شدم ضربه هایی با همان چاقو به پدرم زدم .
9 ماه فرار چطور گذشت؟
کارت عابربانکم را که 500 هزار تومان پول در آن داشتم همراه چادر مسافرتیام برداشتم و با سوار شدن به موتورم چند ساعتی در خیابانهای تهران بودم. بعد به آمل رفتم، چند روز آنجا و در چادرم ماندم. روز پنجم در تماس با خانهمان متوجه مرگ پدرم شدم. چاقو را هم در رودخانهای انداختم. باورم نمیشد او را کشتهام. عذاب وجدان رهایم نمیکرد اما از ترس نمیتوانستم تسلیم شوم. حتی چند بار خواب پدرم را دیدم. بعد برای فرار از دست پلیس به روستایی در اطراف بابل رفتم و در کلبه خرابه جنگلی ماندم.
بعد چه شد؟
پولم که تمام شد برای هزینه زندگیام ضایعات جمع کرده و میفروختم و حتی به عنوان پیک موتوری کار هم میکردم. بعد از 9 ماه تصمیم گرفتم اعتیادم را ترک کنم. رفتم کمپ و در شب دوم حضورم در کمپ خواب پدرم را دیدم و روز بعد تصمیم گرفتم محل حضورم در کمپ را به خانوادهام بگویم که به این طریق دستگیر شدم و این عذاب 9 ماهه پایان گرفت.