نوآوران آنلاین-زن 25 ساله در حالی که عنوان می کرد هیچ یک از افراد دستگیر شده در آن خانه را نمی شناسم و تنها بر اثر یک اشتباه به سوی آن منزل کشیده شدم به کارشناس اجتماعی گفت: در یک خانواده کم جمعیت به دنیا آمدم و تا پایان مقطع متوسطه تحصیل کردم. حدود 3 سال قبل بود که به طور کاملا سنتی با «مختار» ازدواج کردم.
در واقع آشنایی ما از طریق دوستی های خانوادگی شکل گرفت آن روز ها خانواده من معتقد بودند مختار جوانی سر به راه و مودب است که می تواند مرا خوشبخت کند. من هم به خواسته آن ها احترام گذاشتم و به خواستگاری او پاسخ مثبت دادم. خانواده ام درست می گفتند چرا که مختار مرد زحمت کشی است که برای معاش خانواده اش از هیچ کوششی فروگذار نمی کند اما متاسفانه او جوانی بی حوصله است و هیچ اهمیتی به رفتارها و کارهای من نشان نمی دهد.
در طول 3 سال گذشته خیلی تلاش کردم تا زندگی عاشقانه ای با شوهرم داشته باشم به خاطر همین قبل از آن که او از سر کار به منزل بازگردد سعی می کردم خانه را بسیار مرتب کنم و با صدای زنگ به استقبالش بروم اما او خیلی بی تفاوت از کنارم عبور می کرد و حتی به غذاهای متنوعی که برایش درست می کردم توجهی نشان نمی داد. او در حالی که چهره اش را درهم می کشید عنوان می کرد: «تا کی می خواهی به این وضعیت ادامه بدهی».
همسرم هیچ گاه مرا درک نمی کرد و نمی خواست بفهمد که من همه این کارها را تنها به خاطر او و فقط زندگی ام انجام می دهم. این بود که موضوع را با پدر و مادرم در میان گذاشتم اما آن ها مرا زیاده خواه می دانستند و عنوان می کردند که باید خدایت را شکر کنی چرا که «شوهرت انسانی سر به راه است و برای آسایش و آرامش تو تلاش می کند».
با این سخنان احساس کردم پدر و مادرم نیز نمی توانند عواطف درونی مرا درک کنند و من از این ماجرا بسیار رنج می کشیدم. تا این که روزی با زن همسایه به درد دل پرداختم و سیر تا پیاز زندگی ام را برایش شرح دادم از آن روز به بعد «رخساره» سنگ صبورم شده بود و من بدون اجازه همسرم مدام با او بیرون می رفتم و همه مسائل و مشکلات زندگی ام را برایش بازگو می کردم تا این که رخساره عنوان کرد فردی زندگی مرا طلسم کرده است و باید این طلسم شکسته شود. او سپس ادامه داد: زنی را می شناسد که می تواند به خاطر ارتباط با اجنه، طلسم زندگی مرا بشکند. این گونه بود که رخساره با آن زن طلسم شکن قرار گذاشت و ما با یکدیگر نزد او رفتیم اما وقتی وارد اتاق شدم و رفتارهای عجیب و غریب او را دیدم فهمیدم که چه اشتباهی کرده ام. به همین خاطر بلافاصله بازگشتم اما هنگام خروج از منزل توسط پلیس دستگیر شدم و تازه فهمیدم که آنجا لانه فساد و محل تجمع افراد معتاد و رمال بوده است...