کد خبر : 170396 تاریخ : ۱۳۹۷ يکشنبه ۱۷ تير - 15:28
چشم‌های شیطانی‌ زن مطلقه در عروسی شوم مرا اسیر کرد / زن مطلقه دو مرد را به جان هم انداخت به بهانه رفتن به عروسی با همسرم دعوا راه انداختم ولی نمیدانستم رفتن به عروسی شوم آغاز سقوط و در خطر افتادن زندگی با همسرم خواهد شد.

نوآوران آنلاین-زن غریبه که می‌گفتند هم‌کلاسی عروس‌خانم بوده است و از دوستان قدیمی اوست با چشم‌های شیطانی‌اش مرا اسیر هوا و هوس کرد.
آ‌ن شب قرار نبود به این مجلس عروسی برویم. همسرم می‌گفت چون میهمانی مختلط است نمی‌آ‌ید.
دعوایی راه انداختم و به این بهانه که به احترام برادرم باید در مراسم ازدواج خواهران همسرش شرکت کنم از خانه بیرون زدم.
دلم پر بود و در مسیر با تکرار این جمله که او عقده‌ای و حسود و امل است با خودم می‌گفتم چرا همسرم همراهی‌ام نمی‌کند و همیشه ساز مخالف می‌زند.
من در این مراسم طاقت نیاوردم و شماره تلفن زن غریبه را گرفتم. چند‌دقیقه‌ای هم اختلاط کردیم. لفظ‌قلم حرف می‌زد و می‌گفت که از شوهرش طلاق گرفته است و یک بچه دارد.
آخر شب و بعد از تمام شدن مجلس عروسی با دیدن خودرو گران‌قیمتش بیشتر شیفته‌اش شدم. نمی‌دانستم این خودرو مال برادرش است و او با جیب خالی برایم پز عالی می‌دهد.
از همان شب به بعد تماس‌های تلفنی و ارتباط ما در فضای مجازی شروع شد. به من ابراز علاقه می‌کرد و این در حالی بود که همسرم با نگرانی حرکات و رفتارم را زیر ذره‌بین قرار داده بود و هر روز سؤال پیچم می‌کرد که کجا می‌روم و چه‌کار می‌کنم.
چهار ماه گذشت. به طور مخفیانه این زن را به عقد موقت خود در‌آ‌وردم. او روز اول هیچ نیاز مالی نداشت، اما در این مدت تا می‌توانست تیغم زد و سرکیسه‌ام کرد.
باز هم یک دل‌خوشی پوچ برای خودم ساخته بودم و ادای کسانی را در می‌آ‌وردم که یک تکیه‌گاه عاطفی پیدا کرده‌اند.
همسرم خیلی سعی می‌کرد سر از مخفی‌کاری‌هایم در بیاورد و مچ مرا بگیرد‌، اما هر موقع می‌خواست حرفی بزند دعوا راه می‌انداختم و یکی دو بار هم بدجور کتکش زدم.
شرایط به همین منوال می‌گذشت و من مثل کبک سرم را زیر برف کرده بودم و نمی‌دانستم در اطرافم چه می‌گذرد‌. تا اینکه مدت ازدواج موقتمان تمام شد. هفت‌هشت میلیون تومان دستی به این زن قرض داده بودم و از او خواستم پولم را پس بدهد. دیگر جواب تلفنم را هم نمی‌داد. متوجه شدم با مردی در ارتباط است و از شهر خودمان به اینجا آمده‌اند. وقتی با دهن‌کجی او در قبال درخواست پولم روبه‌رو شدم، دنبالش آ‌مدم و چون خانه یکی از دوستانش را بلد بودم آن‌ها را پیدا کردم. رفتم پولم را بگیرم که با آ‌ن مرد جوان رودررو شدم. دعوای ما اوج گرفت و به کلانتری ٣٠ آمدیم. من برای حفظ آبرویم از پولم گذشتم ولی آ‌ن زن دست‌بردار نیست و می‌گوید به خاطر مزاحمت قصد شکایت دارد. برای خودم متأسفم. این پول را از گلوی زن بچه‌ام زدم.
حالا می‌فهمم که چقدر به همسرم ظلم کرده‌ام. او راست می‌گفت. آ‌دم اگر برای خودش حرمت قائل باشد هرجایی نمی‌رود و هر‌کاری نمی‌کند.