نوآوران آنلاین-مبینا ۲۸ ساله که از دوری نوزاد شیرخواره اش رنج می برد به رئیس دادگاه گفت: ۲۱ ساله بودم که دلباخته اردشیر شدم. خانواده مخالف بودند اما ما ازدواج کردیم.
وی افزود: چند ماهی نگذشته بود که متوجه تغییر رفتارهای اردشیر شدم. او به بهانه های مختلف از من ایراد می گرفت و پرخاشگری و فحاشی می کرد اما من وقتی متوجه اعتیاد اردشیر شدم که دیگر از کتک کاری و فشارهای روحی و روانی او نیز در امان نبودم. ابتدا به خاطر علاقه ای که به او داشتم همه رفتارهای خشن و فحاشی هایش را تحمل می کردم، اما دیگر نمی توانستم با توهماتی که بر اثر مصرف شیشه در او به وجود می آمد کنار بیایم. از شروع آشنایی من با اردشیر تا پایان آن ۵ سال بیشتر طول نکشید و من که دیگر امنیت جانی نداشتم از او جدا شدم و برای کسب درآمد در یک مغازه فروشندگی می کردم که با پیشنهاد ازدواج موقت مرد ۲۹ ساله ای به نام جمال روبه رو شدم و به او پاسخ مثبت دادم چرا که نمی خواستم درگیر دوستی های قبل از ازدواج شوم، اما جمال هم فرد بی مسئولیتی بود که تنها برای هواهای نفسانی با من ازدواج کرده بود و هیچ پولی برای مخارج زندگی و یا اجاره منزل به من نمی داد. چند ماه بعد وقتی جمال متوجه بارداری ام شد در کمال نامردی مرا رها کرد و به مکان نامعلومی رفت. از سوی دیگر مالک فروشگاه هم به خاطر این که در ماه های آخر بارداری توان کار کردن نداشتم مرا اخراج کرد. وقتی فرزندم در بیمارستان به دنیا آمد مشکل تنفسی داشت و باید بستری می شد. به خاطر مشکلات مالی و هزینه های درمان او را بوسیدم و تصمیم گرفتم که در بیمارستان رهایش کنم. ۲۰ روز بعد از این ماجرا دلم برای فرزندم تنگ شد و با تهیه مقداری پول به بیمارستان رفتم اما آن ها نوزادم را به شیرخوارگاه منتقل کرده بودند. عذاب وجدان رهایم نمی کرد که عازم شیرخوارگاه شدم و آن جا فهمیدم که نوزادم را به خانواده ای سپرده اند.
قاضی دادگاه دستور داد تا رسیدگی کنند و ماجرای این نوزاد مشخص شود.