نوآوران آنلاین-در این میان پدر و مادرم به خاطر این که تک دختر خانواده بودم توجه خاصی به من داشتند و هر چیزی را که اراده میکردم برایم فراهم میآوردند. سال های نوجوانی و جوانی را با محبت های بی دریغ پدر و مادرم طی می کردم تا این که پس از پایان تحصیلات دانشگاهی، خانواده فرهاد به خواستگاریم آمدند و ما با یکدیگر ازدواج کردیم. با آن که فرهاد در مقطع دکتری تحصیل می کرد، اما از نظر اقتصادی، او و خانوادهاش در سطح تقریبا متوسط قرار داشتند. با وجود این، وقتی پدرم متوجه شد که فرهاد با پشتکار و همت خودش به تحصیلات عالیه ادامه می دهد و ظاهری آرام و ساده دارد، او را شایسته برخورداری از بهترین امکانات دانست و با ازدواج ما موافقت کرد.این گونه بود که من و فرهاد به عقد یکدیگر در آمدیم. از همان آغاز دوران نامزدی مان، پدرم از نظر مالی کمک های زیادی به ما می کرد به طوری که علاوه بر خواسته ها و نیازهای من، همه احتیاجات و لوازم موردنیاز فرهاد را تأمین می کرد. زمانی که تصمیم گرفتیم زندگی مشترکمان را شروع کنیم، پدرم یک واحد آپارتمانی در بهترین نقطه شهر را به نام من سند زد تا در منزل اجاره ای زندگی نکنیم. بدین ترتیب زندگی مشترک من و فرهاد در زیر یک سقف شروع شد اما طولی نکشید که ورق برگشت و رفتارهای فرهاد به کلی تغییر کرد و او دیگر شب ها دیر به منزل می آمد و با کنایه ها و سخنان زشتش مرا دل آزرده می کرد. او مدام با تلفن همراهش سرگرم بود و با رفتارهای مشکوکش مرا عذاب می داد. اختلافات ما از آنجا آغاز شد که پدر و مادرم هر بار به خانه ما می آمدند هدایای گران قیمتی برای من می خریدند، فرهاد اگرچه نزد آن ها ظاهر محترمانه اش را حفظ می کرد اما با رفتن پدر و مادرم چهره دیگرش را نشان می داد و با سر و صدا و فحاشی از من می خواست که دیگر آن ها را به منزلم دعوت نکنم. اگرچه تحمل رفتارهای فرهاد برایم سخت بود اما گلایه ای نزد پدرم نمی کردم تا این که فهمیدم او با زن دیگری ارتباط دارد. آن شب به خاطر همین موضوع به مشاجره پرداختیم تا جایی که فرهاد مرا کتک زد، من هم با حالت قهر به منزل پدرم رفتم و همه چیز را برایش بازگو کردم. پدرم که این حرف ها را شنید با پدر فرهاد تماس گرفت تا راه حلی پیدا کند اما وقتی پدرشوهرم مدعی شد این موضوعات به او ارتباطی ندارد، دست مرا گرفت و به خانه ام برد تا وسایل شخصی ام را بردارم. در این هنگام زن غریبهای در را به روی من گشود که با وضعیت زننده ای مقابل چشمان ما ایستاده بود. فهمیدم او همان زن صیغه ای فرهاد است. این بود که با پلیس تماس گرفتم و ... .