نوآوران آنلاین-همه اعضای خانواده ام مرا «نجس» می دانستند به طوری که اگر در خانه به لوازم یا شیء دیگری دست می زدم آن ها بلافاصله آن لوازم را شست و شو می دادند تا پاک شود کار به جایی رسید که ...
خودزنی های دختر 15 ساله که در خوابگاه شبانه روزی یکی از مدارس مشغول تحصیل بود، مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی را به محل تحصیل وی کشاند. دختر نوجوان که از اختلالات افسردگی رنج می برد و با تیغ زخم های عمیقی را روی دستانش ایجاد کرده بود پس از اقدامات اولیه درمانی و در حالی که بیان می کرد دیگر از «نجس» بودن خسته شده ام، در تشریح ماجرای ارتباط خیابانی که او را به این روز انداخت، به مشاور کلانتری گفت: پدرم مردی کفاش است و با کارگری و زحمت کشی هزینه های زندگی خانواده را تامین می کند با آن که یک خواهر و برادر کوچک تر از خودم دارم اما همواره در خانه احساس تنهایی می کردم در واقع بعد از به دنیا آمدن خواهر و برادرم، دیگر کسی به خواسته های من توجهی نمی کرد به همین دلیل دچار خلأهای عاطفی شدیدی شده بودم. پدر و مادرم نیز مدام با هم مشاجره می کردند و درگیر مشکلات خودشان بودند و من به نوجوانی گوشه گیر تبدیل شده بودم و احساس می کردم هیچ کس به من اهمیتی نمی دهد تا این که حدود سه سال قبل و زمانی که 12 سال زیادتر نداشتم هنگام بازگشت از مدرسه تحت تاثیر لبخندهای عاشقانه پسر همسایه قرار گرفتم و با این تصور که در قلب «حمید» جایی دارم شماره تلفن مادرم را به او دادم چرا که مادرم اطلاعی از گوشی های هوشمند نداشت و من از طریق پیامک یا شبکه های اجتماعی با حمید در ارتباط بودم.
احساسم این بود که با این ارتباط خیابانی و ازدواج با حمید می توانم از این شرایط فلاکت بار رهایی یابم چرا که تحت تاثیر هیجانات عاطفی و احساسی دوران نوجوانی قرار داشتم و از عاقبت این گونه روابط خیابانی چیزی نمی دانستم. با وجود این به دوستی با «حمید» ادامه دادم تا این که روزی وقتی با او در پارک نزدیک خانه قرار گذاشته بودم و سرگرم گفت و گو با یکدیگر بودیم ناگهان مادرم را مقابل خودم دیدم از ترس زبانم بند آمده بود که دستم را گرفت و مرا کشان کشان به خانه برد. آن روز بعد از کتک مفصلی که خوردم در خانه زندانی شدم.
مادرم همه تلفن های همراه و ثابت را جمع کرد و من در شرایط زجرآوری قرار گرفتم به طوری که اعضای خانواده ام ظروف مورد استفاده مرا جدا کردند و لقب نجس به من دادند. حتی خواهر و برادر کوچک ترم مرا با همین نام صدا می زدند و تمام حرکات و رفتارم را به مادرم گزارش می دادند. آن قدر شرایط زندگی برایم سخت شد که روزی دست به خودکشی زدم اما مادرم رسید و مرا به بیمارستان انتقال داد. بعد از این ماجرا بود که به پیشنهاد مادربزرگم در یک مدرسه شبانه روزی ثبت نام کردم تا از خانواده دور باشم ولی باز هم احساس تنهایی و بی کسی آزارم می داد این گونه بود که با پیشنهاد یکی از هم اتاقی هایم خودزنی کردم تا از غم و غصه های روزگار رهایی یابم و ... شایان ذکر است دختر مذکور به مراکز روان پزشکی و مشاوره ای معرفی شد.