نوآوران آنلاین-او لب به سخن گشود و گفت: پدرم معتاد بود و همین موضوع ریشه تمام اختلافات بین او و مادرم بود. مشاجره و نزاع های آن ها پایانی نداشت و من از همان دوران کودکی شاهد دعواها و کتک کاری های آن ها بودم مادرم مدام غر می زد و نمی توانست با این وضعیت کنار بیاید اما زندگی ما روزی رنگ سیاهی به خود گرفت که صدای مداوم و ممتد زنگ منزل همه را نگران کرد آن روزها من 14 سال بیشتر نداشتم همه نگاه ها به طرف من جلب شده بود هراسان از جا پریدم و در آهنین حیاط منزل را گشودم ناگهان زنی با حجاب نامناسب و صورتی بزک کرده مرا هل داد و با عصبانیت وارد منزل شد او بدون اجازه داخل اتاق رفت و بر سر پدرم فریاد کشید تو چقدر پدر بی مسئولیتی هستی؟ دیشب پسرت تا صبح در آتش تب سوخت در حالی که تو بر سر منقل نشسته ای و مرا بدون پول و خرج خانه رها کرده ای؟ او سپس لگدی به بساط دود و دم پدرم زد و خانه را ترک کرد دیگر همه چیز لو رفته بود مادرم که تحمل هوو را نداشت به صورت توافقی از پدرم طلاق گرفت تا روزگاری را در آسایش و آرامش سپری کند. در این میان پدرم حضانت مرا به مادرم واگذار کرد چرا که اعتقاد داشت دختر را باید مادرش تربیت کند. من و مادرم در یک خانه اجاره ای زندگی جدیدی را شروع کردیم. مادرم مجبور بود برای تامین هزینه های زندگی در خانه های مردم کارگری کند. آن روزها احساس می کردم کارگری و زحمت کشی در خانه های مردم آسان تر از تحمل هوو در زندگی مادرم است. 3 سال از این ماجرا می گذشت و من در اوج شور و هیجانات دوران نوجوانی مجبور بودم ساعات روز را به تنهایی سپری کنم در این سن خاص افکار و خیالات زیادی را در سر می پروراندم و آرزوهای قشنگی را برای خودم تصور می کردم اما روزی که باز هم در همین رویاهای شیرین غرق شده بودم صدای زنگ تلفن قلبم را تکان داد.خودم را به کلانتری رساندم فهمیدم مادرم به جرم رابطه پنهانی با مرد غریبه دستگیر شده است.