نوآوران آنلاین-یک روز به همراه مادر و خواهرانم برای زیارت به حرم مطهر امام رضا(ع) رفته بودیم که خانم محجبه ای کنار مادرم نشست و سر صحبت را با او باز کرد و شماره تلفن منزلمان را گرفت تا ما را برای شرکت در مراسم مذهبی دعوت کند. اما روز بعد در تماس تلفنی از مادرم اجازه خواسته بود تا مرا برای پسرش خواستگاری کند. «محمود» پسر متدین و پرتلاشی بود که همان جلسه اول گفت و گو نظر پدر و مادرم را به خود جلب کرد و ما زندگی مشترکمان را شروع کردیم. از این که همسرم مرد مومن و مهربانی بود و همه نوع امکانات رفاهی را برایم فراهم می آورد بسیار احساس خوشبختی می کردم تا این که در یک میهمانی «ندا» دختر دایی همسرم خودش را به من نزدیک کرد. او مدام به خانه ام رفت و آمد می کرد و نمی خواست کسی متوجه حضورش در منزلم شود این در حالی بود که خانواده همسرم مرا از هرگونه رابطه با او برحذر می داشتند ولی من توجهی نمی کردم. او بعد از مدتی که اعتماد مرا جلب کرد به اصرار خودش یک پروفایل در شبکه های اجتماعی برایم باز کرد و من هم از این که در شبکه های اجتماعی سرگرم بودم احساس رضایت می کردم تا این که بدون اجازه همسرم عکس های بدون حجابم را روی پروفایلم گذاشتم و در این میان با پسرهای زیادی آشنا شدم و خودم را مجرد معرفی کردم. روزی در گروه توسط یکی از دوستانم به میهمانی دعوت شدم با آن که از شرکت در آن جشن واهمه داشتم اما با اصرارهای «ندا» پا به میهمانی گذاشتم که زن و مردها به صورت مختلط در حال رقص و پایکوبی بودند. دو روز بعد از آن شب ننگین با سوالات عجیب و متعددی از سوی همسرم مواجه شدم که احساس کردم محمود متوجه رابطه های من در شبکه های اجتماعی شده است. آن روز به محض خروج همسرم از خانه، تمام عکس ها و فیلم میهمانی آن شب را از گوشی تلفنم پاک کردم و عکس پروفایلم را نیز برداشتم اما محمود قبل از پایان ساعت کاری اش بسیار خشمگین به منزل بازگشت و مرا مورد ضرب و شتم قرار داد. آن جا بود که متوجه نقشه ندا شدم. او با طرح این نقشه قصد خراب کردن مرا در بین فامیل و خانواده همسرم داشت...