نوآوران آنلاین-دیگر کاخ آرزوهایم فرو ریخته و داشتن یک زندگی خوب و آرام، رویایی است که شاید هیچ گاه برایم تعبیر نشود چرا که آن شب وقتی در برابر پیشنهاد بی شرمانه فروشنده مواد مخدر مقاومت کردم ناگهان ... دختر 15 ساله در حالی که طلاق پدر و مادرش و زندگی با مادری معتاد را ریشه بدبختی هایش ذکر می کرد، به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: دو ساله بودم که قیچی طلاق رشته نازک پیوند پدر و مادرم را برید و این گونه سرنوشت هر کدام از اعضای خانواده ما به گونه ای دیگر رقم خورد. پدرم مدتی بعداز آن که مهر طلاق بر شناسنامه اش حک شد با زن دیگری ازدواج کرد و حضانت مرا به عهده گرفت. با آن که کودکی خردسال بودم اما از آزار و اذیت های نامادری ام می فهمیدم که او مادر من نیست. تا سن پنج سالگی در کنار پدرم ماندم اما آن زندگی را دوست نداشتم من هم مانند خیلی از کودکان دیگر آرزوهایی داشتم که هیچ گاه به آن ها نرسیدم تا این که روزی مادرم به سراغم آمد و مرا با خودش برد. آن روزها از این که نزد مادرم زندگی می کنم احساس رضایت می کردم اما طولی نکشید که فهمیدم در منجلاب اعتیاد و گناه گرفتار شدم مادرم در خانه مرد تبعه خارجی معتادی زندگی می کرد تا بتواند هزینه های اعتیادش را تامین کند. «شکور» هم که با گدایی و خرده فروشی مواد مخدر روزگار می گذراند از اعتیاد مادرم برای درآمدزایی خودش سوءاستفاده می کرد و مادرم نیز در واقع کارگر او شده بود. آرام آرام کار به جایی رسید که ناگهان به خود آمدم و فهمیدم آلوده کریستال شده ام چرا که «شکور» مرا هم برای فروش مواد مخدر به کار گرفته بود. در سن 12 سالگی با کمک دختر خاله ام موفق شدم اعتیادم را کنار بگذارم اما مجبور بودم در خانه شکور زندگی کنم چرا که هیچ سرپناه دیگری نداشتم مادرم نیز گرفتار مشکلات خودش بود و توجهی به من نداشت به همین دلیل دوباره در منجلاب اعتیاد فرو رفتم. در حالی که آرام آرام به سن بلوغ می رسیدم از چشمان هوس آلود شکور هم می ترسیدم تا این که روزی پیشنهاد شومی به من داد. من که از شدت ترس می لرزیدم موضوع را با مادرم در میان گذاشتم ولی او خیلی خونسرد از کنار این ماجرا گذشت و توصیه کرد مراقب خودم باشم. روزها به سختی می گذشت تا این که روزی دوباره شکور بر پیشنهاد بی شرمانه اش پافشاری کرد اما وقتی در مقابل او قرار گرفتم ناگهان به سمت من حمله ور شد و با فشار دادن گلویم مرا زخمی کرد. دیگر تحمل این رفتارها را نداشتم چرا که همه چیزم را از دست داده بودم حتی آرزوی تحصیل هم برایم رویا شده بود به همین علت دست به دامان قانون شدم تا در دایره مددکاری چاره ای برای رهایی از این مشکلات بیابم. شایان ذکر است به دستور سرهنگ حمیدرضا علایی (رئیس کلانتری) این دختر نوجوان پس از طی مراحل قانونی به اداره بهزیستی معرفی شد.