نوآوران آنلاین-20 ساله بودم که با پسرعمویم ازدواج کردم. بعد از گذشت مدتی از ازدواجمان متوجه اعتیاد «سعید» به موادمخدر شدم. او کار نمی کرد و به خاطر اعتیادش هر روز یک تکه از لوازم منزل را می فروخت. با دیدن وضعیت «سعید» مجبور به کار در خانه های مردم شدم و از صبح تا غروب در بیرون از منزل به سر می بردم. در غیاب من، همسرم نیز معتادان دیگر را به خانه دعوت می کرد تا جایی که منزلم به پاتوق مصرف کنندگان مواد مخدر تبدیل شده بود. در این میان متوجه ارتباط همسرم با یک زن معتاد نیز شدم که این موضوع برایم غیرقابل تحمل بود. به همین خاطر با داشتن یک فرزند از «سعید» جدا شدم. مدتی گذشت و با کارگری و هزار بدبختی و مشقت خودرویی خریدم تا با آن در تاکسی تلفنی بانوان کار کنم. چون از خدمتکاری خسته شده بودم. سال ها از پی هم می گذشت و در کنار دخترم روزگار میگذراندم. با پس اندازی که داشتم، برای آن که بتوانم در آینده سرپناهی داشته باشم تصمیم به خرید قطعه زمینی در نزدیکی منزل خواهرم گرفتم. این گونه بود که به یک بنگاه املاک مراجعه کردم تا از موقعیت و شرایط زمین آگاه شوم. متصدی آن جا متوجه شد که من زنی مطلقه هستم و او با داشتن همسر و فرزند از من درخواست ازدواج کرد. من هم بیماری دخترم را بهانه کردم و جواب رد دادم اما او هر بار با چرب زبانی و دادن وعده و وعیدهای زیادی تلاش می کرد نظر مرا تغییر دهد. تا این که مدعی شد دخترم را همانند فرزند خودش بزرگ و حمایت می کند. این گونه بود که من هم بدون تعیین هیچ مهریه ای با بیژن ازدواج کردم.مدتی از ازدواجمان می گذشت که کم کم بیژن از دادن خرج و مخارج زندگی و هزینه های دارو و درمان دختر بیمارم سرباز زد. در این میان درگیری ها و اختلاف افکنی های فرزندان بیژن نیز باعث به هم خوردن نامزدی دختر 17 ساله ام شد.. با گذشت 11 سال از زندگی مشترکمان با بیژن، هنوز فرزندانش مرا به عنوان زن پدرشان نپذیرفته اند تا جایی که پسر بیژن برای انتقام از من خودروام را مقابل مغازه پدرش تخریب کرد..