نوآوران آنلاین-قبل از آن که وارد دانشگاه شوم دختری محجبه بودم و به روابط اجتماعی خارج از عرف اعتقادی نداشتم، اما وقتی با چند دختر دانشجوی دیگر دوست شدم که ساعات را صرف آرایش و پوشش خود می کردند و از روابط و دوستی های خیابانی خودشان سخن می گفتند تصمیم گرفتم من هم وارد گروه آن ها شوم و رفتارهایشان را تقلید کنم. در همین روزها دوستانم از جوان خوش تیپی به نام آرش سخن می گفتند که فقط به دختران زیبا و پولدار روی خوش نشان می داد. این گونه بود که با دوستانم شرط بستم توجه آرش را به خودم جلب کنم تا این که روزی بعد از کلاس دانشگاه سوار خودروی مدل پایین آرش شدم و طوری وانمود کردم که پدرم چندین کارخانه دارد و ثروتمند است. آرش هم می گفت پدر من هم از ثروتمندان شهر است. بدین ترتیب روابط تلفنی من و آرش آغاز شد تا این که چند روز بعد اتفاقی آرش را در محوطه دانشگاه دیدم او گفت: خودرویی را به صورت اقساطی خریده ام و باید ماهی یک میلیون تومان قسط آن را بپردازم و به همین خاطر مجبورم بیشتر مسافرکشی کنم بنابراین برای ارتباط با تو وقت ندارم از آن روز به بعد ماهی یک میلیون تومان به حساب آرش واریز می کردم تا به دوستی با من ادامه بدهد. چند ماه بعد که مادرم به هزینه های زیاد من مشکوک شده بود به خیال این که فردی از من اخاذی می کند ماجرا را به پلیس فتا گزارش کرده بود. وقتی آرش با شکایت مادرم دستگیر شد تازه فهمیدم که او در یک خانه کوچک اجاره ای زندگی می کند و همه مخارجش را دختران تامین می کنند. او به همه دختران وعده ازدواج می داد و لباس هایش را هم دختران فریب خورده برایش می خریدند. آن جا بود که فهمیدم چه بلایی سرم آمده و چگونه سرمایه پدرم را به باد داده ام...